در اثر این فتوحات و اختلاط گروه ها با هم روابط رو به فزونی بود و زبان گفتگوها نیز عربی بود، پس بر غیر عرب لازم بود تا زبانش عربی باشد هر چند در این مورد با مشکل مواجه شود، از اینجا بود که اشتباه و لحن در زبان راه یافت و آن اختلافی است که در معانی از اختلاف شکل آخر کلمه به وجود می آید و این نخستین ضعفی بود که با آغاز اسلام و وجود غیر عربها برای زبان عربی پیش آمد و با گذشت زمان و گسترش دایره اسلام افزایش یافت.
پایان نامه - مقاله - پروژه
یکی از اسباب پیدایش علم نحو که یکی از ویژگی های زبان عربی است، این است که درک معانی و مطالب در زبان عربی به اعراب کلمات بستگی دارد یعنی اگر فتحهای را کسره یا ضمه و بالعکس بخوانیم معنی کلمه به کلی دگرگون میشود، عامل بعد علاقهٔ شدید بزرگان اسلام و ملوکان به تلاوت قرآن و قرائت آن بود، در این میان ملوکان و بزرگان با توجه به این که قرائت های مختلف در قرآن صورت گرفته بود دنبال قرائت صحیح از قرآن بودند و به دلیل تعامل زبانهای مسلمانان غیر عرب مانند فارسی و عربی در یکدیگر در اثر گذشت زمان و گسترش اسلام و حفظ قرآن از انحراف، در جهت تدوین قواعد علوم عربی (صرف و نحو) کوشا بودند.
ابن قتیبه می‌گوید:
«عرب بادیه نشینی از مؤذنی شنید که می‌گفت: “أشهدُ أنَّ محمداً رسولَ الله” رسول را با نصب می‌خواند گفت وای بر تو! پیامبر چه کار می‌کند.»[۳۲]
هم چنین روزی بادیه نشینی وارد بازار شد شنید که مردم دچار لحن هستند گفت عجب اینها اشتباه میکنند و سود می‌برند ولی ما اشتباه نمی‌کنیم و سود نمی‌بریم.[۳۳] همهٔ این موارد در حالی انجام میگرفت که حکومت اموی هنوز پا برجا و شعارعربیت بلند بود. نمونه های لحن در گفتار فراوان است که به ذکر همین چند مورد در اینجا اکتفا میشود.
وجود همین عامل غیرت علمای صدر اسلام را وا داشت تا جلوی این سیل ویرانگر را که نزدیک بود زبان عربی را در نوردد بگیرند و نگذارند خطاهایی که به آن رخنه کرده به قرآن و سنت سرایت کند و این علم را نحو نامگذاری کردند.
ابنخلدون میگوید:
«زمانی که اسلام آمد و عربها برای دستیابی به مملکتی که دست ملتها و دولتهای دیگر بود حجاز را ترک نموده و با عجمها در آمیختند آن ملکه و توانایی به سبب گوش سپردن به خطای غیر عربها تغییر یافت و شنوایی پدر استعدادهای زبانی است و ارباب علوم هراس این را داشتندکه این توانایی به طور کامل از بین برود و با گذشت زمان فهم قرآن و حدیث نیز پیچیده شود بنابر این علما از جریان کلام عرب قواعد آن توانایی و استعداد را استخراج کرده و انواع دیگر کلام را با آن مقایسه نموده و نظایر را کنار یکدیگر قرار دادند مانند اینکه فاعل مرفوع، مفعول منصوب و مبتدا مرفوع سپس مشاهده کردند که دلالت کلمه با تغییر حرکات نیز تغییر میکند که در نتیجه اصطلاح اعراب را انتخاب نمودند و موجب این تغییر را عامل نام نهادند که به اصطلاحات خاص درآمده و آن را با نوشتار مقیّد نموده و یک صنعت خاص قرار دادند و در اصطلاح آنان به علم نحو نامگذاری شد.»[۳۴]

 

    1. ۲٫ ۳٫ تدوین نحو

 

سخن دربارهٔ نحو عربی بسیار زیاد است و آن اولین علمی است که در اسلام تدوین شده است و از سرآغاز آن چهارده قرن میگذرد وچیزی دربارهٔ آن فروگذار نشده است و اما در مورد آن نسلهایی ازعلمای کوشا پیاپی آمده‌اند که هدف واحدی دارند اگر چه از نظر وطن و جنس و شخصیت و روش اندیشه متفاوت بودهاند و در بین آنها علمای منحصر به فردی وجود دارد که خداوند به آنها برتری و کفایت خاصی داده است. باید دانست که نحو نباید سبک و بی توجه شمرده شود و یا رها شود، بلکه هر صاحب علمی به احتیاج به آن ایمان صادق دارد زیرا آن معیار زبان و کلید راز آن و ابزار فهم از زبان میباشد به همین جهت دربارهٔ مطالب زیادی نوشتند و آن را گسترش دادند. مردم عرب مردمی دوستدار فصاحت و بلاغت بودند تا آن جا که یک جمله فصیح یا یک بیان بلیغ میتوانست در آنها رستاخیزی به پا کند. قبول اسلام از سوی مردم غیر عرب و اختلاط و آمیزش آنها با یکدیگر و نیاز مردم تازه مسلمان به زبان عربی موجب شد که گاه اشتباهاتی از سوی تازه مسلمانان در گفتارشان پدید آید و همین امر اولین انگیزه برای تدوین قواعد نحو و جمع آوری اصولی به منظور حفظ زبان از خطا و اشتباه بود. عقیدهٔ راویان تاریخ صرف و نحو بر این است که واضع و بانى علم نحو و اصول این دانش شریف، على‏بن أبى‏طالب‏ (×) است. آن حضرت اصول این علم را به یکى از اصحابش به نام «ابوالاسود دئلى ظالم بن عمرو» یکى از بزرگان تابعین القا نمود و او با راهنماییها و ارشادهاى حضرت ‏علی (×) بر این دانش بیفزود. این دانش را بدان جهت نحو نامیده‏اند که امام ‏(×) هنگام القاى اصول آن بر ابوالاسود به وى گفت: «أُنحُ هذا النحوَ وَاضِفْ إلیه ما وَقعَ إلیکَ». ابن انبارى و ابوجعفر رستم طبرى در مورد علت نامگذارى این دانش به «نحو» معتقدند که چون حضرت‏ علی(×) شمّه‏اى از این دانش را در اختیار ابوالاسود نهاد، ابوالاسود از وى اجازه خواست که به مانند آنچه که على‏(×) ساخته، بسازد از این رو این دانش نحو نامگذارى شد که البته طبق نظر طبرى و ابن انبارى باید معناى کلمه نحو را «مانند» و «مثال‏» در نظر بگیریم و عبارت این دو عالم چنین است:
«انّما سُمى النحوُ نحواً لانَّ أباالْاَسودَ الدُئلى قالَ لعلىّ‏ّّ (×) وَ قدْ ألْقى إلیه شیئاً مِنَ النحوِ قالَ ابوالاسودِ فَاسْتاذنْتهُ أنْ اصنعَ نحوَ ما صنعَ فسَمَّى ذلکَ نحواً.»[۳۵]
ابن أبى‏الحدید معتزلى در ابتداى اثر خود شرح نهج ‏البلاغه آورده است:
«از جمله دانشها دانش نحو است و تمامى مردم مى‏دانند که حضرت على ‏(×) اولین کسى است که این علم را پى‏ریزى نمود و جوامع و اصول آن را به ابوالاسود القا نمود از جمله این که کلام بر سه قسم است اسم، فعل و حرف و از جمله تقسیم کلمه به معرفه و نکره و تقسیم وجوه اعرابى به رفع و نصب و جزم و جر، و این خود از زمرهٔ معجزات است که به یک انسان هدیه مى‏گردد. زیرا نیروى استدلال بشر نمى‏تواند بدین پایه از استنباط دست‏یازد.»[۳۶]
این قوهٔ استدلالى شبیه به معجزه که إبن أبى‏الحدید بدان اشاره کرده همان است که حضرت در کلام جاودانهٔ خود از آن بصورت «ینحدرُ عنّى السیلُ ولایّرقى الى الطیرِ»[۳۷] تعبیر و یاد کرده است.
علت نامگذارى این دانش به نحو آن گونه که ابنانبارى در ابتداى اثر خود«نزهه الالباء» آورده، چنین است:
«واضع اول این دانش على‏ بن ابیطالب (×) است و ابوالاسود این دانش را از محضر وى کسب کرده و علت نامگذارى آن به نحو مطابق آنچه که ابوالاسود روایت مى‏کند چنین است که روزى ابوالاسود به حضور امام رسیده و متوجه مکتوبى در دست وى شده و مى‏پرسد که این چیست؟ امام در پاسخ مى‏گوید: من در زمینه کلام عرب تأمل نموده و متوجه شدم که در اثر همنشینى با حمراء یعنى عجمها به فساد و خطا کشیده شده لذا بر آن شدم که قوانینى وضع نمایم که مردم بتوانند براى درست‏سخن گفتن بدان مراجعه کرده و از آن به عنوان یک مرجع قابل اعتماد استفاده کنند. سپس آن مکتوب را به من داد که در آن چنین نگاشته شده بود: کلام بطور کلى به سه دسته اسم و فعل و حرف تقسیم مى‏گردد. اسم آن است که از مُسمّاى خود خبر دهد و فعل آن است که از حرکت مُسمّى خبر دهد و حرف آن است که افاده معنى نکند و به من گفت ‏به مانند این روش قوانینى را تدوین نمایم و اضافه فرمود که بدان که اسم به سه دسته تقسیم مى‏گردد مضمر، اسم ظاهر، و اسمى که نه ظاهرى است و نه بصورت مضمر که البته منظور ایشان از اسمى که نه ظاهر باشد و نه مضمر اسم مبهم مى‏باشد.»[۳۸]
ابوالاسود مى‏گوید:
«بعد از آن من باب عطف و صفت را وضع کردم و بعد از آن باب تعجب و استفهام را، تا این که به باب حروف مشبهه بالفعل (إنَّ و أخواتها) رسیدم اما در ردیف این حروف «لکنَّ‏» را ذکر ننمودم و وقتى آن را به حضرت (×) عرضه نمودم ایشان امر فرمودند که «لکنَّ» را نیز در ردیف آنها قرار دهم و این چنین بود که هر گاه بابى از ابواب نحو را تدوین مى‏نمودم آن را به ایشان عرضه مى‏کردم تا این کار کامل و عارى از نقص گردید آن گاه حضرت فرمودند: ما أَحْسَنَ النّحوَ الذّى قدْ نَحوتَ؛ ‏یعنى چه نیکو روشى است روشى که تو در پیش گرفتى. بدین‏سان این دانش «نحو» نامگذارى شد.»[۳۹]
ابنندیم گفته که به اعتقاد برخى از دانشمندان نصربن عاصم نحو را از ابوالاسود گرفته و سیوطى در «بغیه الوعاه» از یاقوت آورده که نصر بن عاصم در زمینهٔ قرآن و نحو به ابوالاسود استناد مى‏کرد و از قول وى نقل مى‏نموده است.[۴۰] در زمان خلافت ‏حضرت على ‏(×) به این دلیل که غیر عربها بویژه فارسها با اعراب همنشین شده بودند اشتباه و لحن در زبان رسوخ کرد و انگیزه‏اى قوى جهت پایه‏ریزى دانش نحو ایجاد شد. ابن ندیم در اثر ارزشمند خود « الفهرست» در مورد پیدایش دانش نحو چنین مى‏گوید:
«من نسخه‏اى از قوانین اولیه نحو در چهار برگ که از نوع ورق چینى بود مشاهده کرده‏ام که دلالت بر این دارد که نحو از ابوالاسود گرفته شده که موضوعات مندرج در آن پیرامون فاعل و مفعول بود که از قول ابوالاسود نگاشته شده که به خط یحیى بن یعمر بوده و زیر آن به خط عتیق آورده شده که این خط علان نحوى است و زیر آن نیز خط نضر بن شمیل قرار داشت.»[۴۱]
سیوطى در« اوایل» مى‏گوید:
«واضع اول علم صرف معاذ بن مسلم است و لیکن وى در تصریف کتاب مستقلى را تدوین ننمود و در واقع این دانش با دانش نحو آمیخته بود و اولین مؤلف علم صرف، مازنى بوده‏ است.»[۴۲]
فصل چهارم
علم بلاغت و ضرورت آن
بلاغت در لغت، مصدر «بَلَغَ» به معناى رسیدن است و بلاغت در سخن نیز به معناى رسیدن به هدف مورد نظر در گفتار است.[۴۳] گاه نیز بلاغت به ابلاغ (مصدر باب إفعال) به معناى رساندن تفسیر شده و بلاغت در سخن به رساندن معنا در بهترین ساختار زبانى به نحوى آشکار تعریف مى‌‌شود.[۴۴] در اصطلاح عبارتست از مطابقت کلام با مقتضاى حال، همراه با فصاحت عبارات آن و این که تنها وصف کلام و متکلم قرار میگیرد، یعنی به سخنی که دارای شروط بلاغت باشد و نیز به نویسندهای که دارای شروط بلاغت باشد بلیغ گفته میشود.[۴۵] باز درجای دیگر بلاغت در اصطلاح صفت کلام و متکلم واقع شده است.[۴۶]
بلاغت در مفهوم اصطلاحىِ آن، گاه عنوان یک دانش از شاخه‌‌هاى علوم ادبى زبان عربى است و گاه به‌‌سان اصطلاح بلیغ در وصف ‌‌گونهٔ خاصى از سخن یا گویندهٔ آن به کار مى‌‌رود.[۴۷]
دانش بلاغت از دانشهاى کاربردى به شمار مى‌‌رود که هدف آن مزیت بخشیدن به سخن یا مصونیت آن از اشتباهات غیر دستورى است که گاه به شیوهٔ بیان معانى و گاه به شیوهٔ هماهنگى سخن با موقعیت بیان آن و گاه به شیوهٔ گزینش کلمات مربوط مى‌‌شود. این سه شاخه به ترتیب در دانشهاى بیان، معانى و بدیع بحث مى‌‌شوند. بسیاری از علمای متقدّم، فصاحت و بلاغت و حتی براعت را الفاظی مترادف دانستهاند، امّا بلاغت در اصطلاح معانی و بیان، دارای دو قسم است: بلاغت در کلام و بلاغت در متکلم. به تعبیر دیگر، کلام بلیغ و متکلم بلیغ و بلاغت متکلم عبارت است از: ملکهای در وجود متکلّم که با آن، قادر به ایراد کلام بلیغ، مطابق با مقتضای حال است. کلمهٔ فصیح آن است که حروف آن تناسبى آوایى داشته و استعمال آن در معناى مورد نظر نامأنوس نباشد و ساختار صرفى آن مطابق با قواعد ساخت کلمات در زبان عربى باشد و سخن فصیح آن است که افزون بر برخوردارى یکایک واژگان از ویژگى فصاحت، مجموع سخن نیز ساختار نحوى درست و استوارى داشته باشد و کنار هم نشستن واژگان، ناسازگارى آوایى پدید نیاورد و دلالت سخن بر معناى مورد نظر دشوار و پیچیده نباشد.[۴۸] همچنین در بیان فصاحت و بلاغت آمده است که فصاحت و بلاغت که به فارسی آن را گشاده زبانی و سخندانی میگوییم آن است که سخن درست و شیوا و مناسب حال و مقام باشد که گفتهاند: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد.[۴۹]
بر اساس تعاریف ذکر شده میتوان در ذکر شرایط بلاغت و بیان کلام فصیح چنین گفت که فصاحت، کلامی است که درست و روشن و استوار باشد و چون علمای بیان عیوبی را برای کلام ذکر کردهاند از جمله کثرت تکرارهای بی مورد، نامأنوس بودن کلمات، تتابع اضافات بدون ضرورت و …. وقتی که کلام از این عیوب خالی باشد کلام فصاحت دارد و زمانی که کلام فصیح بود بلاغت معنا پیدا میکند چون بلاغت در معنی کلام است و فصاحت در الفاظ و چگونگی ترکیب آنها. به این ترتیب میتوان گفت که شرط عمدهٔ بلاغت کلام، فصاحت و شیوایی آن است یعنی اگر کلام غیر فصیح را هر چند که مطابق مقتضای حال شنونده نیز بیاورند باز اثری نخواهد داشت.
بلاغت در انشا زبان عرب نیز نتیجه آشنایی با قرآن است که نمونهٔ کامل فصاحت و بلاغت می‌باشد. اهمیت کلام قرآن کریم نیز از سنخ کلام بلیغ است،گرچه بیان، مفهومى است گسترده و بر هر چیزى که مبین مقصود و مراد انسان باشد اطلاق مىشود، خواه سخن یا خط، لکن شاخص همهٔ آنها سخن است و لذا قرآن به آداب سخن، بیش از خط پرداخته است. عظمت زبان و سخن فصیح که فعل آن است، از آیات قرآن نیز دریافت مىشود، آن گونه که از این آیات استفاده مىشود یکى از مهم‏ترین نعمت‏هاى الهى بعد از نعمت آفرینش، نعمت بیان است. در این آیات آمده است:
﴿الرّحمنْ * علَّمَ القرآنَ * خَلقَ الانسانَ * علَّمهُ البَیانَ؛ خداى رحمان، قرآن را یاد داد، انسان را آفرید، به او بیان آموخت.﴾[۵۰]
حفظ قرآن، خود به خود در مسلمین ایجاد بلاغت می‌نمود و پس از اسلام زبان عربی وارد دورهٔ جدید از فصاحت و بلاغت شد که در خطبه‌ها و مکتوبات ‌زبان عربی کاملا هویداست و پس از قرآن باید به نقش ائمه ٔاهل بیت (^) به خصوص نهج البلاغه حضرت امیر (×) و صحیفه سجادیه امام سجاد (×) نیز اشاره نمود. بلاغت در انشا خطابه، بلاغت در نامه نویسی و بلاغت در تألیف کتاب هر یک داستانی جدا دارد و در آثار عربی به خوبی خود نمایی میکند.[۵۱] از امام على (×) نقل شده که فرموده “لاتَتکلّمْنَ إذا لمْ تَجِدْ لِلکلامِ موقعاً"؛ البته نباید هنگامى که براى کلام زمینه نیست سخن گفت.» [۵۲]
اقتضاى بلاغت در سخن آن است که محدودهٔ کلام نیز به تناسب موقعیتها رعایت گردد. در کلام امام على (×) آمده است:
«الکلامُ کَالدَّواءِ قلیلُهُ یَنفعُ وَ کثیرهُ قاتلٌ؛ سخن همچون داروست، اندکش سود مى‌بخشد و فراوانى آن کشنده است.»[۵۳]

 

    1. ۴٫ پیدایش علم بلاغت و ارکان آن

 

از همان نخستین دوران تمدن اسلام که بحث و تحقیق دربارهٔ قرآن کریم و اعجاز آن از لحاظ کلام و مفاهیم کلمات آغاز شد، علوم متعددی در عرصه علم و دانش پدیدار گشت. از جمله علومی که در سایه این تحقیقات به وجود آمد و در بستر قرآن رشد و نمو یافت، علم بلاغت میباشد. فنون بلاغت که شامل سه فن معانی و بیان و بدیع است، از جمله علوم و صناعاتی است که بعد از اسلام تألیف و تدوین شد و در ابتدا هرسه فن به هم آمیخته بود. اما تدریجاً از هم جدا گشته هر کدام به عنوان فنی مخصوص نامیده شد.[۵۴] ازجمله اهداف این علم میتوان به آگاهی و شناخت نسبت به دقایق و لطافت و اسرار زبان عربی، پرده بر گرفتن از نکات ادبی اعجاز آمیز قرآن و نهج البلاغه وتمتُّع از متون ادبی و دینی اشاره کرد. علمای ادب از سدهٔ دوم هجری به معانی قرآن و تفسیر کلمات و عبارات آن روی آوردند و در خلال این بحثها به طور پراکنده نکات بلاغی را مورد توجه قرار دادند. این مباحث به تدریج به معانی احادیث پیامبر و معانی اشعار عرب هم تسرّی یافت و در کتابها مورد توجه قرار گرفت. در دو سه قرن نخست هجری بسیاری از علما به نوشتن کتابهایی با عنوان «معانی القران»پرداختند و بعد از این آثار ادبای آن روزگار به مجازات القران و نقد الشعر و نقد النثر و …. پرداختند و زمینه را برای تالیف کتابهایی مستقل در علم بلاغت فراهم کردند. به عقیدهٔ بسیاری از محققان کتاب«البدیع إبن معتز» نخستین کتاب بلاغی به زبان عربی است. سپس با تألیف کتابهای «دلائل الاعجاز و اسرار البلاغه» به قلم «عبد القاهر الجرجانی» علم معانی و بیان پایه گذاری شد و هر چه بعد از این آثار تألیف شده است تلخیص،شرح و یا تفصیل است.[۵۵] کتاب«تجرید البلاغه« از ابن میثم بحرانی،«مفتاح العلوم «از سکّاکی، «تلخیص المفتاح‌ «از محمد بن عبدالرحمان قزوینی،«مطوّل« از تفتازانی و … کتب معروف این علوم هستند. زمخشری و میر سید شریف جرجانی نیز از سرآمدان این دو رشته‌اند.[۵۶] به این ترتیب علوم بلاغی پس از عبدالقاهر جرجانی به نامهای بدیع، معانی و بیان نامیده شد، درصورتی که به عقیده او تمام اینها یک علم بود که به آن علم البلاغه میگفتند و خود وی کلمه بلاغت را به اسرار افزود و یکی از دو کتاب بلاغی خود را « اسرار البلاغه» نامید و در آن هدفی جز بیان جنبه های اعجاز سخن حق ندارد.[۵۷] سکّاکی )م ۶۲۶ ﻫ (نخستین کسی است که میان علوم بلاغی تفاوت قائل شد و حدّ و مرز علوم سه‏گانه یعنی معانی، بیان و بدیع را مشخّص کرد و مباحث علم بیان را بر تشبیه، مجاز، کنایه و استعاره منحصر کرد و در علم معانی، از مباحث جمله و آنچه که به جمله، ارتباط پیدا می‏کند، بحث کرد و از دیگر انواع فنون بدیعی تحت اسم «محسّنات» سخن گفت و آنها را به محسّنات لفظی و معنوی منقسم ساخت‏ و پس از سکّاکی، خطیب قزوینی )م ۷۳۹٫ ه( آنچه را که سکّاکی، محسّنات گفته بود، علم بدیع نامید و تقسیم‏ بندی علوم بلاغی مشخّص شد و اقسام آن معلوم گردید.[۵۸] عبدالقاهر در بیان اهمیت بلاغت گفته است:
«در عبارات و کلمات گاه قضاوتهای نهانی دیده میشود که نه تنها بر عامه مردم روشن نیست بلکه خواص و اهل اطلاع نیز گاه آن را درک نمیکنند، وی نتیجه میگیرد وقتی زبان شناسان استعمال گوناگون کلمات و تفاوتهای معنوی کلمات را در استعمالات مختلف نمیدانند. بنابراین تفاوتهای نهانی باید مورد بحث قرار گیرند و دقایق و ظرائف کلام روشن شود و تفاوتهای نهانی یعنی علوم بلاغی.»[۵۹]
بنابراین، این علم مشتمل بر سه علم معانی و بیان و بدیع میباشد که هریک در رسایی و شیوایی و روانی کلام نقش بسزایی دارند. زیرا به واسطهٔ علم معانی از اشتباه در ادای معنا پرهیز میشود و به واسطهٔ علم بیان از پیچیدگی و تعقید معنوی پرهیز میگردد و به واسطهٔ علم بدیع سخن نیکو میگردد. ابنخلدون دربارهٔ تدوین اولیه علوم بلاغی می‌نویسد:
«علم بیان دانشی جدید دراسلام محسوب می‌شود. بدین معنا که تنظیم بحث ادبی و سخن درباره عناصر آن و آنچه موجب اعتلا یا سقوط آن می‌گردد، تلاشی جدید و پژوهشی نو است که سابقه‌ای در عرب جاهلی یا در دوره عرب پس از اسلام ندارد. بیان از علومی است که مسلمانان، نهال آن را در مسیر فهم و دفاع از قرآن خویش کاشتند و سپس رشد کرد و شاخه‌های آن تحت تأثیر دین و اولیا دینی بارور گشت.»[۶۰]
به نظر می‌رسد مسائل قابل طرح در علوم بلاغی، بیش از تعداد مسائلی است که علمای بلاغت در این علوم طرح کرده‌اند و با دقت در تعابیر قرآن و تنوعی که در بیانات قرآنی و متون دینی همچون نهج البلاغه به کار رفته، می‌توان بر حسب تعریف پذیرفته شده در هریک از علوم بلاغی، دایرهٔ مسائل آنها را توسعه داد.
در تعریف علم معانی گفته شده است: «هوَ علمٌ تُعْرفُ به أحوالُ اللّفظِ العربیِّ التّی بها یُطابقُ مُقتِضی الحالِ؛ معانی دانشی است که با آن، حالات هماهنگی لفظ عرب با مقتضای حال شناخته می‌شود.»[۶۱] در دانش معانی به قواعدی شبه دستوری درباره جایگاه استفاده از جمله خبری و انشایی و انواع آنها، موارد حذف و تقدیم و تأخیر برخی اجزای جمله وصل و انقطاع دو بخش از سخن و موارد ایجاز و اطناب پرداخته میشود که در مبحث آرایه‌های بلاغی نهج البلاغه به عنوان نمونه مواردی ذکر خواهد شد.
در خصوص علم بیان نیز می‌توان گفت: تعریف و قلمروی که دانشمندان بلاغی برای آن طرح کرده‌اند، گسترده‌تر از محورهای چهارگانه تشبیه، مجاز، استعاره و کنایه است، زیرا در تعریف علم بیان گفته‌اند: «علمٌ یعرفُ به إیراد المعنی الواحدِ بِطُرقٍ مختلفهٍ فی وُضوحِ الدّلالهِ علی ذلکَ المعنی؛ دانشی است که به وسیلهٔ آن، بیان یک معنا با شیوه‌های گوناگون شناخته می‌شود.»[۶۲]
در توضیح علم بدیع نیز میتوان گفت که کلمهٔ بدیع در لغت به معنی چیز تازه و نوظهور و نو آیین و در اصطلاح عبارت است از آرایش سخن فصیح بلیغ، خواه نظم باشد و خواه نثر، موضوع علم بدیع نیز سخن ادبی فصیح و بلیغ است، اموری که موجب زینت و آرایش کلام بلیغ میشود محسنات و صنایع بدیعی مینامند.[۶۳] شمارگان محسنات بدیعی اعم از محسنات لفظی و معنوی در طول تاریخ ادبیات، پیوسته در حال افزایش بوده که بیانگر امکان گسترش آنها به تعدادی بیشتر از موارد مطرح شده است. برخی از بلاغت‌پژوهان نیز به منحصر نبودن محسنات در تعداد شمرده شده، اشاره کرده‌اند.[۶۴] افزایش پیوسته محسنات بدیعی از نکات جالب توجه در تاریخ ادبیات است. البته برخی هم علم بدیع را از متفرعات دو علم معانی و بیان به حساب آوردهاند و غالبا در یک کتاب هر سه علم را ضبط کردهاند و از آنجا که بدیع شیرین بوده مورد توجه بسیاری از فضلا را به خود جلب کرده است و سپس آن را علمی مستقل قرار دادند و بر مجموع این سه علم یعنی معانی و بیان و بدیع علم بلاغت اطلاق میکنند.[۶۵] در میان نویسندگان علوم بلاغی، عبدالله بن معتز را واضع علم بدیع اصطلاحی شمرده‌اند که در کتاب بدیع خویش، هجده فن از فنون بدیعی را طرح کرده است. معاصر وی قدامه بن جعفر، نُه مورد به آنها افزود و پس از وی ابوهلال عسکری، آن فنون را به سی و هفت عدد رساند. سپس ابنرشیق قیروانی، نُه فن بر موارد پیشین اضافه کرد و این سیر همچنان ادامه یافت تا در قرن هشتم هجری صفی الدین حلی، محسنات بدیعی را به ۱۴۵ مورد رساند.[۶۶]

 

    1. ۴٫ نقش قرآن در تکوین بلاغت

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...