صبری متولی در یک جمع بندی تفاوت تفسیر و تأویل و دیدگاه سنتی های از اهل سنت و ابن تیمیه و پیروانش (مانند ابن قیم و ابن کثیر) را در باب تأویل این گونه بازگو می کند.
از نظر ابن تیمیه و شاگردانش تفسیر اختصاص به محکم و بُعد اول متشابه یعنی شناخت خبر دارد، ولی تأویل مربوط است به بُعد دوم متشابه، یعنی شناخت “مخبر به" [۸۴] ، ولی سنتی های اهل سنت، شناخت مفهوم خبر را تأویل می نامند. [۸۵]
د) نظریه‌ علامه طباطبائی:
علامه‌ طباطبائی‌(ره)، با مطرح‌ کردن‌ نظریه‌ ابن‌ تیمیه، تحت‌ عنوان‌ چهارمین‌ وجه‌ در تفسیر تأویل، ضمن پذیرفتن اصل‌ نظریه‌ - مبنی‌ بر اینکه‌ تأویل، حقیقتی‌ است‌ عینی و خارجی ، که‌ منشأ و مستند تمامی‌ تعالیم‌ عالیه‌ قرآنی‌ قرار گرفته‌ و چیزی‌ از قبیل‌ الفاظ‌ و معانی‌ نیست، - برخی‌ از جوانب‌ آن‌ را مورد مناقشه‌ قرار داده، و می گوید:
و اما قول چهارم، این اشکال بر آن وارد است که هر چند صاحب این وجه در بعضى از سخنانش راه صحیحى رفته، ولى در قسمت دیگر آن خطا رفته است، او هر چند درست گفته که تاویل اختصاصى به آیات متشابه ندارد، بلکه تمامى قرآن تاویل دارد، و تاویل هم از سنخ مدلول لفظى نیست، بلکه امر خارجى است، که مبناى کلام قرار مى‏گیرد لیکن در این نظریه خطا رفته که هر امر خارجى را مرتبط به مضمون کلام دانسته، حتى مصادیق و تک تک اخبارى را که از حوادث گذشته و آینده خبر مى‏دهد مصداق تاویل شمرده، و نیز خطا رفته که متشابه را منحصر در آیات مربوط به صفات خداى تعالى، و در آیات مربوط به قیامت دانسته است.
توضیح اینکه بنا به گفته وى مراد از تاویل در جمله:” وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ …” یا تاویل قرآن است، و ضمیر” ها” در آن به کتاب برمى‏گردد، که در این صورت جمله:” وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ” با آن نمى‏سازد، براى این که بسیارى از تاویل‏هاى قرآن از قبیل تاویلات قصص و بلکه احکام و نیز تاویل آیات اخلاق، تاویل‏هایى است که ممکن است غیر خداى تعالى و هم غیر راسخین در علم، و حتى بیماردلان نیز از آن آگاه بشوند، چون حوادثى که آیات قصص از آن خبر مى‏دهد چیزى نیست که درکش مختص به خدا و راسخین در علم باشد، بلکه همه مردم در درک آن شریک هستند، و همچنین حقایق خلقى و مصالحى که از عمل به احکام عبادات و معاملات و سایر امور تشریع شده، ناشى مى‏گردد.
و اگر مراد از تاویل در آیه شریفه، تاویل خصوص متشابه باشد، در این صورت حصر مستفاد از جمله: “وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ” درست مى‏شود، و مى‏فهماند که غیر از خداى تعالى و راسخین در علم مثلا کسى را نمى‏رسد که دنبال تاویل متشابهات قرآن را بگیرد، براى اینکه منجر به فتنه و گمراهى مردم مى‏شود، ولى منحصر کردن صاحب این قول، آیات متشابه را در آیات مربوطه به صفات خدا و اوصاف قیامت درست نیست، چون همانطور که پى‏گیرى این آیات منجر به فتنه و ضلالت مى‏شود، پى‏گیرى سایر آیات متشابه نیز چنین است.
علامه(ره) در ادامه می افزاید: گفتن اینکه به طور کلى آیات متشابه باید از زندگى مسلمین حذف شود مثل این مى‏ماند که کسى بگوید (هم چنان که گفته‏اند) منظور از اصل دین و تشریع احکام این است که اجتماع انسانى صالح گردد، و در نتیجه، اجتماعى زنده، تشکیل شود و چون غرض این است، اگر فرض کنیم که صلاح حال مجتمع با پیروى از احکامى دیگر غیر احکام دینى تامین مى‏شود، باید احکام دینى لغو گردد، چون در این فرض و در این زمان دیگر احکام دینى به درد اصلاح جامعه نمى‏خورد، بلکه صلاح مجتمع در پیروى احکام دیگر است.
و یا مثل این مى‏ماند که کسى بگوید (هم چنان که گفته‏اند) مراد از کراماتى که در قرآن از انبیا نقل شده- از قبیل ید بیضاء، و نفس عیسى، و امثال آن امور عادى است- که با عباراتى تعبیر شده که ظاهرش معجزه و کرامت را مى‏رساند، و منظور آن این بوده که دلهاى عوام را به دست آورد، و از این راه دلهاى آنان را مجذوب، و قلوبشان را در برابر قرآن شیفته کند، و خلاصه امور عادى را به زبانى تعبیر کند که عوام خیال کنند انبیا کارهایى خارق العاده و شکننده قوانین طبیعت داشته‏اند.[۸۶]
۳-۲٫ ظاهر گرایی:
در این دیدگاه، سنت یعنی تبعیت، وباید به آنچه از قرآن و اصحاب رسول الله(ص) رسیده با توجه به ظاهر روایات، عمل کرد و قیاس و عقل مردود است و سنت قرآن را تفسیر می کند در تفسیر از سنت، آنچنان که دلخواه «اهل حدیث» بود، روی سه ویژگی تکیه می شود:
اول: تکیه بر حدیث به معنای آنچه به اعتبار حدیث نقل شده و نه تنها شامل پیامبر(ص) می گردد، بلکه صحابه و تابعین و گزینشی که به عنوان سلف صالح صورت گرفته را نیز شامل می شود. در این راستا آنان معتقد بودند: «نیاز قرآن به سنّت بیش از احتیاج سنّت به قرآن است»[۸۷] و یا این که: «عرضه احادیث بر قرآن خطایی است که زنادقه آن را ساختند.» [۸۸]
عده ای از ظاهرگرایان نیز معتقد بودند:«… برای هیچ کس تفسیر قرآن مطلقاً جایز نیست، اگرچه وی دانشمندی ادیب و دارای اطلاعات گسترده در ادلّه، فقه، نحو، اخبار و آثار باشد؛ فقط می تواند به روایات پیامبر(ص)، صحابه و تابعین استناد کند.» [۸۹]
پایان نامه - مقاله - پروژه
دوم: دوری از تعقل و تفکر و پذیرش ظاهر قرآن و حدیث. سوم: جلوگیری از طرح نکات تازه و یافته های جدید و موضوعات نو. در این بخش، بدعت به هرچیز نو و تازه اطلاق می شود. مفهوم مقابل آن، صرفا پیروی ظاهری از قرآن و حدیث است. آنچه مهم است «الحث علی الاتباع» و دوری از«التکلف و الاختراع» است. لالکائی در مقدمه کتاب شرح اصول اعتقاد اهل السنه در باره شکل گیری جریان منازعه میان اهل حدیث و اهل حکمت شرح جالبی را از دید خود که یک عالم اهل حدیث است، آورده است. وی در این مقدمه، اصحاب مکتب عقل و حکمت را متهم می کنند که ایمان به آیات قرآن ندارند و تفسیر آن آیات را بر پایه درک سلف قبول ندارند و «آراء الحدیثه» خود را مبنای فهم قرآن قرار داده و آراءشان را «حکمه و علماً و حُجَجاً و براهین» می دانند.[۹۰]
۳-۳٫ دور دانستن ساحت عدل الهی از هرگونه اندیشه و نظر:
اهل حدیث عدل الهى را به گونه اى توجیه می کردند که با حکومت ظالم هم انطباق داشت. از دید آنها خداوند عادل است ولى ما توانایى تشخیص عدل او را نداریم. پس هر چه که خداوند انجام مى دهد عدل است و غیر آن ظلم.
بدین معنا خداوند خود معیار عدل و عدالت است او هر چه کند عدل است نه اینکه او بر اساس معیارى به نام عدل عمل مى کند بلکه خود معیار عادلانه بودن کنشهاست. وظیفه ما سکوتِ محض و تسلیم و تعبد است، شهید مرتضى مطهرى(ره) در خصوص این نوع نگرش مى گوید: «ما باید به حکم اعتمادى که به صحت گفتار انبیاء داریم همه این ها را بدون چون و چرا بپذیریم و لزومى ندارد که درباره اینکه مثلاً عدل چیست؟ به چه دلیل منطقى خداوند عادل است بیندیشم، بلکه اندیشیدن در این امور بدعت است.»[۹۱]
این دیدگاه براى خلفا و حکام جائر، مهم ترین ابراز مشروعیت و ادامه سلطه آنان بر جامعه بود. معاویه براى مردم مى گفت: خداوند فاعل مختار است «یَفْعلُ مایَشاءُ وَ یَحْکُم ما یُریُد» و من خلیفه خدا هستم «انا خلیفه الله»[۹۲]
و چون روزى مردم از فقر و بدبختى به او شکایت بردند: با کمالِ وقاحت، در بالاى منبر، خطاب به مردم این آیه را خواند: «وَ اِنْ مِنْ شَیْء اِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَر مَعْلُوم»[۹۳]
از سوى دانشمندان وابسته نیز به توجیه این عقاید پرداختند، تا خواست زمامدار ستمگر را تحت عنوان عدل الهى و ناتوانى عقل بشر از درک مسائل دینى نشان دهند، به طور کلى اهل حدیث در امور دینى، اعم از اصول و فروع، طرفدار تعبد و مخالف هر گونه تعقل و استدلال منطقى بودند سفیان بن عنیه از فقیهان اهل حدیث مى گوید:
هر چه خداوند خودش را در قرآن توصیف کرد نباید تفسیر کرد و درباره آن بحث نمود، تفسیر این گونه آیات، تلاوت آنها و سکوت درباره آنهاست. [۹۴]
در میان اهل حدیث نیز حنبلیان از دیگران استوارتر بوده اند، شاید بتوان مالکیها را در ردیف بعد قرار داد. آنها می گویند باید راضی به قضا و قدرالهی باشی و معتقدند امثال معبد الجهنی، غیلان دمشقی و معتزله که قایل به این قدر الهی نیستند، بدعت گذار هستند و می گویند: باید در برابر هر امری تسلیم باشی؛ و چون وچرا نکنی و فقط ایمان بیاوری. [۹۵]
۳-۴٫ رؤیت خدا:
آنها معتقدند می توان خدا را در قیامت دید و می گویند اگر هم نمی فهمید باید قبول کنید. خداوند جسم و می گویند پیامبر، خدا را دیده و به روایاتی هم در این خصوص استناد می نمایند.
۳-۵٫ مشتمل بودن ایمان بر قول و عمل : آنها معتقد بودند که ایمان با عمل، زیاد و با معصیت کم می شود.
۳-۶٫ اعتقاد به افضلیت ابوبکر و عمر:
بر طبق اعتقاد اهل حدیث بهترین مردم بعد از نبی اکرم، ابوبکر بعد عمربن الخطّاب و بعد عثمان بن عفّان است، و بعد اصحاب شوری هستند یعنی علی بن ابیطالب، زبیر، طلحه، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابی وقّاص.سپس اصحاب بدر از مهاجرین و بعد انصار در جنگ بدر و…
نقد و بررسی:
مهمترین نقد بر این دیدگاه را می توان به اصالت بخشیدن به احادیث با توجه به سیر تاریخی آن بیان کرد که ما در این نقد اجمالاً به آن می پردازیم: پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) به بهانه جمع آوری قرآن و مشتبه نشدن قرآن با احادیث، دستور منع تدوین و نقل احادیث از سوی خلفا صادر شد. تأثیر منع تدوین حدیث و جلوگیری از مذاکره و نشر آن، در شکستن وحدت کلمه و ایجاد تشتت در اصول و فروع، بسیار زیاد بود. در سایه این ممنوعیت که تا عهد خلیفه اموی عمر بن عبدالعزیز (۹۹-۱۰۱) به صورت جدی تعقیب می شد و تا عصر خلافت منصور عباسی (۱۳۹-۱۵۸) به صورت کم رنگ باقی ماند، اخبار و روایات صحیح رسول گرامی از اذهان محو گردید و دومین حجت پس از قرآن، دستخوش نسیان و فراموشی شد.
اشکال بزرگتر این است که این نوع باز داری،که در آن زمان رنگ تقدس به خود گرفته بود، پی آمد بدتری به دنبال داشت،وآن این بود که پس از شکستن منع قانونی و دعوت به تدوین حدیث از جانب خلفا، ناگهان موجی از احادیث، اقطار اسلامی را فراگرفت. تعداد احادیث آنچنان بالا رفت که هرگز عقل آدمی باور نمی کند که پیامبراکرم(ص)، با آن همه گرفتاری، بتواند در مدت ده سال (در مدینه) این همه سخن بگوید. لذا بازار جعل حدیث داغ شد. که اگر بعد از پیامبر نقل حدیث منع نمی شد. یقیناً این همه حدیث جعل نمی شد که احمد حنبل که به دیده خوش بینی به احادیث می نگرد می گوید بیش از هفت صد هزار حدیث صحیح داریم؛ ولی محدث معاصر او بخاری احادیث صحیح خود را حدود چهار هزار حدیث می داند که از ششصد هزار حدیث برگزیده است. یعنی از هر ۱۵۰ حدیث فقط یک حدیث، نزد او صحیح بوده است. و یا ابی داوود، صحیح خود را از میان پانصد هزار حدیث، برگزید و فقط چهار هزار و هشتصد حدیث را صحیح دانست. حتی احادیثی را که بخاری و ابی داوود، صحیح دانسته اند بعدها مورد نقادی قرار گرفت و بسیاری از آنها مشکوک یا مردود تلقی شد.
نکته اساسی این است که پیامبر(ص)، که در صدق گفتارش شکی نیست و تمام مسلمانان بر عصمت او متفق اند، درباره اصول و فروع دین احادیث معتبری فرمود و تأکید برضبط آن داشت؛ ودر حالی که قرآن درباره کوچکترین مسأله مثل قرض دادن می فرماید آن را مکتوب کنید[۹۶].حال چگونه خلفای مدعی عمل به قرآن، نوشتن احادیث رسول الله رامنع می کردند؟ جالب این که حتی خود اهل سنت نیز روایاتی را از پیامبر اکرم نقل می کنند که دلالت بر ضبط حدیث دارد که برخی ازآن را بخاری در “بابُ کتابه الحدیث” در صحیح خود آورده است. حال سؤال این است که اگر تدوین احادیث نبوی، ممنوع و مکروه بود و سیره سلف بر ترک آن بود، پس چرا در نیمه قرن دوم، نهضت عظیم و بی سابقه ای برای نقل و نشر حدیث نبوی پدیدآمد؟ وچرا نهی رسول الله نادیده انگاشته شده؟ البته عده ای چون خطیب بغدادی در کتاب تقیید العلم خود فلسفه تراشی کرده اند که علت منع نقل حدیث بعد از رحلت نبی و موقع جمع آوری قرآن به سه دلیل بود: ۱٫ نهی به این علت بود که مردم از تلاوت قرآن باز نمانند؛ ۲٫ نهی به این علت بود که حدیث، با وحی الهی مخلوط نشود، چون عالم برای تفکیک حدیث از قرآن کم بود و بیم آن می رفت که حدیث در قرآن راه یابد. ۳٫ نهی مربوط به نگارش احادیث پیشینیان بود، تا مشابهی برای قرآن نباشد.
با اندک تأملی می توان به این علل پاسخ داد که اولاً: اشتغال به حدیث مایه گرایش به قرآن است نه اعراض از آن. ثانیاً: اگر گرایش به حدیث مانع از اشتغال به قرآن است، باید مسلمانان تمام علوم را رها کنند و کسی سراغ ریاضیات، طب و… نرود. چون این علوم هم انسان را از تلاوت قرآن باز می دارند، پس مسلمانان باید همیشه در جهل بمانند. ثالثاً: مگر نمی گویید قرآن معجزه است و حتی اعراب بادیه نشین با شنیدن آن مجذوب قرآن می شدند، و کسی را یارای آوردن مثل آن نبود، پس چگونه است که حتی علمای آن زمان هم نمی توانستند فرقی بین حدیث و قرآن بگذارند در حالی که بسیاری از آنان خود در زمان پیامبر بودند و قرآن و حدیث را از زبان خود رسول الله می شنیدند. ظاهراً این دلیل که برای جلو گیری از خلط حدیث با قرآن،نقل حدیث منع شد خود عذر بدتر از گناه است.[۹۷]
حال پرسش اساسی این است که با توجه به منع حدیث در ابتدا و احتمال جعل حدیث بعد از آزادی نقل حدیث،آیا اصالت دادن به احادیث توجیه شرعی و عقلی دارد؟
فصل دوم:
دیدگاه های تفسیری ابن تیمیه وابن قیم
در اصول اعتقادات
مقدمه:
با اندکی تأمل در تفسیر ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم از آیات قرآن کریم، به آراء و اقوال متفاوت و متمایزی برمی خوریم که با دیگر تفاسیر اسلامی از جهات گوناگونی اختلاف دارند. این وجوه افتراق و اختلاف را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
دسته اول: اقوالی که ابن تیمیه و پیروانش در آنها متفرد می باشند. به گونه ای که این امور به مشخصه اصلی تفسیر آنان مبدل گشته که این موارد بیشتر در حوزه مسائل و مباحث کلامی و اصول اعتقادی جلوه گر می شود.
دسته دوم: اختلافاتی که از سنخ تفاوت آراء و اختلاف اقوال در بین دانشمندان اسلامی و مفسران قرآن می باشد؛ مسأله ای که به شکلی در تمامی تفاسیر از شیوه ها وسبکهای مختلف تفسیری وجود دارد.به نحوی که حتی در بین علماء یک مذهب هم تفسیر متفاوتی از آیات الهی ارائه شده است.
اما آنچه در بررسی تأثیر افکار ابن تیمیه و ابن قیم در تفسیر قرآن کریم می بایست مورد تحقیق قرارگرفته پیرامون آن بحث و تبادل نظر صورت پذیرد؛ همان اختلافات از نوع اول می باشد که تفسیر آنها را به سبک و شیوه ای متفاوت از دیگر تفاسیر ارائه داده و سبب ارائه نظرات متفاوتی از جانب آنها در زمینه اصول اعتقادی گردیده است. لذا در این فصل در ذیل عنوان هریک از اصول اعتقادی به بررسی معیارها و مبانی ای که این تفسیر دگر اندیشانه را به دنبال داشته است؛ پرداخته خواهد شد.
البته پیش از آغاز بحث لازم به ذکر است که ابن‌ تیمیه که اصولاً کلام‌ و علوم‌ عقلى‌ و فلسفى‌ را مخالف‌ دین‌ و دینداری‌ مى‌انگارد؛ با‌ این‌ دلیل‌ که‌ اصول‌ دین‌ تعبیری‌ قرآنى‌ یا حدیثى‌ نیست‌، و التزام به آن تن‌ دادن‌ به‌ یکى‌ از این‌ دو فرض‌ است‌ که‌ یا پیامبر(ص‌) مسائل‌ مهمى‌ از دین‌ را بیان‌ نکرده‌اند؛ یا اینکه‌ آن‌ حضرت‌ بیان‌ کرده‌اند، ولى‌ مردم‌ آنها را نقل‌ نکرده‌اند؛ و این‌ هر دو فرض‌ قطعاً باطل‌ است؛ وضع‌ اصطلاح اصول دین‌ را مخالف‌ با تعالیم‌ پیامبر(ص‌) مى‌داند.[۹۸] این‌ دیدگاه‌ ابن‌ تیمیه‌ همان‌ است‌ که‌ قرنها پیش‌ از او اصحاب‌ حدیث‌ مطرح‌ کرده‌ بودند و ابوالحسن‌ اشعری‌ در رساله فى‌ استحسان‌ الخوض‌ فى‌ علم‌ الکلام‌ قرنها پیش‌ از ابن‌ تیمیه‌ دلایل‌ مخالفان‌ علم‌ کلام‌ را که‌ همان‌ مخالفت‌ با مدوّن‌ شدن‌ اصول‌ عقاید بوده‌ است‌ آورده‌، و یک‌ به‌ یک‌ پاسخ‌ گفته‌ است‌.[۹۹]
بخش اول: توحید
توحید ، اساسی‌ترین باور دینی و مذهبی مسلمانان بلکه سایر ادیان الهی است ؛ زیرا توحید، سرچشمه دیگر عقاید و اعمال دینی می‌باشد . توحید ، مانند ریشه درختی است که دارای شاخه و میوه‌ است و انسان‌ها از آن بهره‌مند می‌شوند. بدیهی است با نقش مهم و حیاتی توحید ، به عنوان اساس و پایه دین ، اگر به صورت صحیح معرفی نشود. آثار منفی فراوانی در دیگر عقاید ، اعمال و امور فردی و اجتماعی در پی خواهد داشت.
بنابراین ، برای معرفی توحید ، باید به قرآن ، سنّت نبوی ، اهل بیت و عقل مراجعه نمود . هر فرد یا گروهی برای معرفی توحید ، راهی غیر از این راه‌ها را انتخاب کند ، بدون شک و تردید به انحراف خواهد گرایید ؛ زیرا با سلیقه و رأی ، نمی‌توان به حقایق علمی دست یافت.
یکی از فرقه هایی که با تمسک به تفسیری دگر اندیشانه از آیات قرآن،تعریفی متفاوت از مفهوم توحید و مراتب آن ارائه داده است؛فرقه سلفیه می باشد وبی شک از مشهورترین و بزرگترین کسانی که نقش بسزایی در چنین تفسیری از مفهوم توحید داشته اند ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم دو تن از برجسته ترین پیشوایان این نحله، می باشند.
سلفیه توحید را دارای سه قسم میدانند:
الف)توحید در ربوبیت، که همان توحید افعالی خداوند است.
ب) توحید در اسماء و صفاتی که اشاره به توحید ذاتی و صفاتی دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...