دانلود پایان نامه بررسی آموزه های دینی و اخلاقی در کتاب جوامع الحکایات و لوامع الرّوایات ... |
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: مسیر عبور.
پیام داستان: اهمّیّت وفای به عهد و درستپیمانی.
پیرنگ: وعده کردن مرد با حضرت اسماعیل (ع) جهت همراهی با ایشان، ایستادن حضرت به مدّت سه روز در محلّ وعده، عذرخواهی مرد ناشناس به جهت فراموشی وعده و پرسیدن علّت ترک نکردن محلّ وعده از حضرت، جواب ایشان به اینکه اگر ترک میکردم، خلف وعده میشد.
حوادث اصلی: ایستادن حضرت به مدّت سه روز در محلّ وعده، وفای به عهد حضرت.
حوادث فرعی: فراموشی مرد ناشناس و عذرخواهی او از حضرت.
زمان داستان: پیامبری حضرت اسماعیل (ع).
گفتگوی داستان: بین حضرت اسماعیل (ع) و مرد ناشناس.
۵-۱-۱-۲٫ عبداللهبنعبدالمطلّب و شتران قربانی:
محمّدبناسحاق روایت میکند:، زمانی عبدالمطلّب قصد کرد چاه زمزم را تعمیر کند، امّا قریش با او مخالفت میکردند. عبدالمطلّب در آن زمان فقط یک پسر داشت، پس نذر کرد اگر خداوند به او ده پسر بدهد، وقتی همه بالغ شدند، یکی را در راه خدا قربانی کند. خداوند به او ده پسر داد و همگی بالغ شدند. روزی عبدالمطلّب آنها را جمع کرد و نذر خود را به آنها گفت. فرزندان گفتند: هر کدام از ما که بگویی آمادهایم. پس نام آنها را نوشتند و قرعهکشی کردند. قرعه به نام پسر کوچکتر ـ یعنی عبدالله ـ افتاد، که پدر او را از همه دوستتر داشت. عبدالمطلّب دست عبدالله را گرفت و او را به قربانگاه برد، امّا قبیلهی قریش و بزرگان بنیزهره اعتراض کردند. قریش گفتند: اگر هر کسی چنین نذری کند، نسل آدم از بین خواهد رفت. در حجاز پیشگویی هست به نام سجّاح، که میتواند این مشکل را حل کند. اگر او گفت که باید فرزندت را قربانی کنی، آنگاه عذرت پذیرفته است و اگر بگوید برایش مال خود را فدا کنی، قبول کن. عبدالمطلّب با جمعی از فرزندان و نزدیکان به نزد سجّاح رفت. سجّاح از آنها پرسید: دیه کامل در دین شما چقدر است؟ گفتند: ده شتر. سجّاح گفت: باید بین ده شتر و عبدالله قرعه بیندازید. اگر بر شتر افتاد، شترها را قربانی کنید و اگر بر عبدالله افتاد، تعداد شترها را بیشتر کنید و دوباره قرعه بیندازید تا اینکه قرعه بر شتر بیفتد. عبدالمطلّب شاد شد و در کعبه قرعه انداختند. باز هم به نام عبدالله آمد تا اینکه تعداد شترها به صد رساندند. آن وقت قرعه به نام شترها آمد. بزرگان گفتند: اکنون خداوند از تو راضی شد و قربانی را قبول کرد. صد شتر را قربانی کردند و گوشت آنها را به افراد مستحق دادند. حضرت محّمد (ص) در زمان پیامبری خود، دیهی کامل را صد شتر قرار داد و گفت: من پسر دو ذبیحم؛ یکی اسماعیل، که او را به قربانگاه بردند و خداوند برای او قربانی فرستاد و دوم عبدالله، که صد شتر جدّ ما فدای او کرد.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: عبدالمطلّب، عبدالله.
ـ فرعی: قبیلهی بنیزهره، قریش، پسران عبدالمطلّب، سجّاح، حضرت محمّد (ص)، اسماعیل (ع).
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: تعمیر چاه زمزم توسّط عبدالمطلّب و مخالفت قریش با ایشان.
پیام داستان: وفای به عهد و نذر.
پیرنگ: جریان تعمیر چاه زمزم به وسیلهی عبدالمطلّب و مخالفت قریش با او و نداشتن کمک و نیرو و نذر عبدالمطلّب، بر اینکه اگر صاحب ده پسر شود، یکی را برای خدا قربانی میکند. قرعه انداختن بین پسرها و آمدن قرعه به نام عبدالله، که عزیزترین آنها نزد پدر بود. مخالفت قریش با این قربانی و رفتن نزد پیشگویی در حجاز و راهنمایی او بر اینکه بین ده شتر و عبدالله، قرعه بیندازند. تعداد شترها را نیز اضافه کنند تا قرعه بر شترها بیفتد و نهایتاً قرعه به صد شتر افتاد و آنها را به جای عبدالله قربانی کردند.
حوادث اصلی: تعمیر چاه زمزم، نذر کردن برای تعداد ده پسر، افتادن قرعه به عبدالله (کوچکترین پسر)، اعتراض قریش به بنیزهره، پیشگویی سجّاح و افزودن تعداد شتر، افتادن قرعه به صد شتر و قبولی قربانی.
حوادث فرعی: مخالفت قریش به تعمیر چاه زمزم، درخواست عبدالمطلّب به خدا که ده فرزند پسر به او بدهد، بردن عبدالله به قربانگاه، رفتن به حجاز نزد پیشگویی به نام سجّاح برای پیدا کردن راهحلّ برای جلوگیری از ذبح عبدالله و ادای نذر.
زمان داستان: در زمان عبدالمطلّب و پیش از اسلام.
گفتگوی داستان: بین عبدالمطلّب با فرزندان، عبدالمطلّب با قریش، عبدالمطلّب با سجّاح پیشگو.
۵-۱-۲٫ گذشت و جوانمردی
عفو و گذشت نیز، یکی از فضیلتها و منشهای نیک در رفتار و اخلاق انسان است. خداوند بر کسانی که در حال قدرت و توان از حقّ خویش میگذرند و با بزرگواری، چشم بر مجازات میبندند، آفرین میفرستد. در گزیدهی جوامعالحکایات، حدوداً هشت حکایت در مورد عفو، گذشت و جوانمردی، آمده است که به شرح، تحلیل و عناصر ساختاری از آنها میپردازیم.
۵-۱-۲-۱٫ گذشت و بخشش امام حسن (ع):
جمعی از سادات بنیهاشم به مهمانی امام حسن (ع) آمده بودند و با یکدیگر گفتوگو میکردند. در آن بین، آشپز غذا آورد. ناگهان کاسه از دست او افتاد و بر سر امیرالمؤمنین (ع) ریخت، چنانکه از حرارت آن پوست صورت ایشان آسیب دید. غلام از ناراحتی بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: خداوند میگوید: مؤمنان خشم خود را فرو میخوردند. امام حسن (ع) گفتند: خشم خود را فرو خوردم. غلام گفت: و از خطای مردم میگذرند. امام (ع) فرمود: تو را بخشیدم و از مال خودم تو را آزاد کردم. غلام گفت: خدا نیکوکاران را دوست دارد. امام فرمود: پانصد درهم نیز به تو میدهم تا اسباب زندگی خود را آماده کنی و این کَرَم و بخشش از خاندان نبوّت عجب نیست.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: امام حسن (ع) و غلام ایشان.
ـ فرعی: جمعی از سادات بنیهاشم.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: مجلس مهمانی امام حسن (ع).
پیام داستان: عفو و گذشت، از اخلاق پسندیدهای است که در میان خاندان پیامبر (ص) و اولیاء خدا دیده میشود و به همین دلیل به امام حسن (ع)، کریم اهل بیت میگویند.
پیرنگ: در جریان مجلس مهمانی امام حسن (ع) و رها شدن ظرف غذا از دست غلام ایشان و ریختن غذا بر صورت امام، که امام از حرارت آن غذا آسیب دیدند، بیهوش شدن غلام به این دلیل و درخواست عفو او بعد از هوش آمدنش و در نهایت آزادی او از طرف امام حسن (ع)، که نهایت عفو و کرم ایشان بود.
حوادث اصلی: برگزاری مجلس مهمانی با حضور سادات بنیهاشم، آوردن غذا توسّط غلام و ریختن غذا بر روی امام (ع)، آزاد کردن غلام از طرف امام (ع).
حوادث فرعی: بیهوش شدن غلام از شدّت ناراحتی، به هوش آمدن او و گفتن سخنانی که منجر به آزادی او شد.
زمان داستان: امامت امام حسن مجتبی (ع).
گفتگوی داستان: بین امام حسن مجتبی (ع) و غلام (آشپز) ایشان.
۵-۱-۲-۲٫ جوانمردی و گذشت:
زمانی فرد جهودی با موبد زرتشتی در راهی همسفر بودند. جهود، مردی تنگدست بود و مرکب و توشهای نداشت. موبد زرتشتی شتر و اسباب سفر با خود داشت. موبد زرتشت از جهود پرسید: مذهب و اعتقاد تو چیست؟ جهود گفت: میدانم که آفریدگاری دارم که او مرا خلق کرده و او را میپرستم. به او پناه برده و روزی خود را از او میخواهم و همهی نیکیها را برای خود و کسانی که به دین من هستند، میخواهم و ریختن خون کسانی که به دین من نیستند را، حلال میدانم. سپس جهود از موبد سؤال کرد که: اعتقاد تو چیست؟ موبد گفت: من برای خود و همهی مردم خوبی میخواهم و برای هیچ آفریدهای بد نخواسته و به دوست و دشمن، خوبی میکنم. بدی را با خوبی پاسخ میدهم، زیرا میدانم که برای خدا، کوچکترین اعمال مردم پوشیده نمیماند و او به نیکوکاران پاداش و به بدکاران عذاب میدهد. جهود گفت: اعتقاد خوبی داری، امّا ای کاش این ادّعا راست بود! موبد گفت: چیزی از من دیدی؟ جهود گفت: من هم مثل تو انسان هستم، امّا پیاده و گرسنه با تو راه میروم و تو بر مرکب نشستهای و به من کمکی نمیدهی، پس معلوم است که تو به اعتقادات خود عمل نمیکنی. موبد تحت تأثیر قرار گرفت. از شتر پیاده شد و توشهی خود را با جهود همراه خوردند. سپس مرکب را در اختیار جهود قرار داد و با هم میرفتند. جهود وقتی اثر خستگی را در موبد دید، شتر را به سرعت تاخت و موبد را تنها گذاشت. موبد هرچه فریاد زد که: خوبی مرا با بدی جواب نده، بیفایده بود. جهود گفت: پیش از این به تو گفته بودم که هر کس در آیین من نباشد، ریختن خون او حلال است. این را گفت و رفت. موبد رو به آسمان کرد و گفت: خدایا به آنچه اعتقاد داشتم، عمل کردم. میدانم که تو نیکوکاران را ثواب و بدکاران را جزا میدهی، حقّ مرا از این ظالم بگیر! هنوز موبد فرسنگی راه نرفته بود که شتر را دید در حالی که جهود را به زمین انداخته و رسیدن موبد را انتظار میکشد. موبد، سجدهی شکر بهجا آورد و بر شتر نشست و میخواست برود، امّا جهود التماس کرد که مرا با خود ببر و تنها نگذار، اگر من بد کردم به خودم کردم و تو از نیکی بدی ندیدهای! موبد او را برداشت و به شهر برد. مراد از این حکایت این است که هرکس به خاطر خدا نیکی کند، نیکی هرگز در درگاه خداوند بیپاداش نمیماند.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: مرد جهود، موبد زرتشتی.
ـ فرعی: ـــــ .
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: بیابان و مسیر عبور.
پیام داستان: هر کس به خاطر خدا نیکی و از خودگذشتگی کند، هرگز در درگاه خدا بیپاداش نمیماند.
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1400-08-05] [ 12:01:00 ب.ظ ]
|