«خداوند علم را از نور سبز آفرید. سپس آن را به بیست و هشت حرف از اصل کلام گویا کرد، و آن را به صدایی که شنیده می شود و با آن نطق می گردد، آماده ساخت. پس با آن علم را گویا کرد. نخستین همه آنها همزه بود، آن گاه[همزه] به بخشی از خود نگریست و برای پروردگارش اظهار کوچکی و فروتنی کرد، و به خاطر هیبت او به سمت او متمایل و خم شد و سجده کرد و همزه شد. پس زمانی که خدای تعالی تواضعش را دید، او را کشیده کرد و درازش نمود و برتریش داد و الف شد. و با آن[الف] آن[همزه] را تلفظ کرد، سپس قلم را واداشت تا بیست و هشت حرف را بخواند. پس آن را تا روز قیامت، معیار کلام و نوشته ها و صوت ها و لغت ها و عبارات قرار داد، و همه آنها در ابجد است. و الف را به خاطر تواضعش کلید اول اسمائش قرار داد که بر همه حرف مقدم باشد».[۱۵۳۷]
پایان نامه - مقاله - پروژه
آیت الله معرفت در پاورقی به نقد مختصر این روایت اکتفا کرده و می نویسد: «این روایت، چیزی جز افسانه ای اسرائیلی و باورناپذیر نیست».[۱۵۳۸]
به نظر می رسد، این جمله هر چند بسیار کوتاه، ولی گویا و بلیغ است و نظر ایشان را در مورد این روایت، کاملاً مشخص می کند. علاوه بر این، ایشان از علائم اختصاری در نقدهای خود، به خوبی استفاده کرده و علامت تعجب (!) در اینجا، نشان دهنده حیرت از مطالب سخیف این روایت می باشد.
در ابتدای تفسیر سوره حمد، آرای مختلف تفسیری پیرامون «بسمله» ارائه گردیده است. از جمله عنوانی را به «تفسیر رمزی بسمله» اختصاص داده است.[۱۵۳۹]
در این بخش، ایشان به انتقاد و نکوهش کسانی می پردازد که سخنان بزرگان را به روش رمز و اشاره تفسیر می کنند و آن را نوعی «عادت» می نامد و می گوید: شاید آنها این کار را نه به قصد تأویل و نه به قصد تحمیل تفکرات خود بر این تعابیر انجام می دهند؛ بلکه این مسئله از قبیل «تداعی معانی» هنـگام یاد کــردن از مناسبـت های آن می باشد…اما برخی از قشری گراها این تفــاسیر را تأویل های باطنی می دانند که فقط صاحب دلان از آنها آگاهی دارند…[۱۵۴۰]
پس از آن، روایاتی پرداخته است که بسمله را بر اساس حروف آن تفسیر می کند مانند این روایت که از کعب الأحبار:
«باء نور اوست، و سین بلندی اوست که چیزی از او بلندتر نیست، و میم فرمانروایی اوست و او بر هر چیزی تواناست، پس «لا شیء یعازّه» یعنی هیچ چیزی در عزّت معارض او نیست ، که نعمت های او[نیز] عزیز است».[۱۵۴۱]
همچنین، روایتی که ابوسعید خدری، آن را از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نقل نموده است:
«عیسی بن مریمعلیهما السلام را مادرش به مکتب خانه سپرد تا معلم به او تعلیم دهد، پس معلم به اوگفت: بنویس «بسم الله» پس عیسی علیه السلام گفت: «بسم» چیست؟ معلم به او گفت: نمی دانم! عیسی علیه السلام به او گفت: باء بهاء(نور) خدا و سین بلندی او و میم فرمانروایی اوست».[۱۵۴۲]
طبری، در نقد این روایت، می گوید:
«می ترسم که اشتباهی از محدّث باشد و منظور «بسم» نباشد بلکه «ب س م» و اشاره ای به به روش آموزشی که به کودکان مبتدی در مکتب خانه می دهند، باشد. یعنی حروف ابی جاد[ابجد]که آن را با غلظت گفته و آنها را به هم وصل کرده است و گفته: بسم؛ زیرا این تأویل هنگامی که قاری «بسم الله الرحمن الرحیم» را در کتاب خدا می خواند معنا ندارد؛ چرا که حمل تأویل آن بر این معنا با توجه به آنچه نزد هـــمه عرب ها و اهل زبان است محال می باشد!!»[۱۵۴۳]
بنابر گفته طبری آنچه در روایت بیان شده با واقعیت سازگار نیست؛ زیرا معنا ندارد که معلم، معنای «بسم» را -که در زبان عرب دارای مفهوم مشخصی است- نداند…
و در ادامه روایت دوم، جملات دیگری از تفسیر حروف «ابجد» نیز اضافه شده است:
«الف: الله ، باء: بهاء خدا، جیم: جلال خدا، دال: خدای ماندگار[دائم] است. «هوّز»، ها: هاویه، واو: ویل برای اهل آتش، وادیی در جهنم است، زای[ز] زیّ[لباس] اهل دنیاست. حطّی، حاء: الله الحلیم، طاء: خدا طالب هر حقی است تا آن را ادا کند، یاء: آی[آخ] اهل آتش است و همان درد است. کلمن، کاف یعنی الله کافی است، لام: الله علیم است، میم: الله مالک است، نون: نون[ماهی] دریاست. صعفص، صاد: الله صادق است، عین: الله عالم است، فاء: الله فرد و تنها، قرسات، قاف: کوه احاطه کننده دنیاست که آسمان از آن سبز می شود، راء: رؤیای مردم به آن است، سین: ستر الهی است، تاء: به طور کامل تمام شد».[۱۵۴۴]
ذیل این حدیث نیز، آیت الله معرفت، در پاورقی به نقد مختصر آن پرداخته است: در نقد «لام: الله العلیم» می نویسد: «امر بر جاعل حدیث مخلوط و درهم ریخته شده است»[۱۵۴۵] و در انتهای روایت، در تفسیر حروف ابجد «قرسات»، این جمله «تاء: تمت أبداً» بیان شده که ایشان، باز در پاورقـی به کنایه می نویسد: «تمام نشده بلکه فقط جعبه جاعل از یاوه خالی شده است!»[۱۵۴۶]
در این دو جمله ضمن اشاره به ساختگی بودن این روایت، به اشتباه فاحش جاعل آن اشاره کرده که در تفسیر لام کلمه ای را بیان نموده که ارتباطی با آن حرف ندارد! در جمله دوم نیز، به صورتی او را مورد تحقیر قرار داده و روایت ساختگی جاعل را به سخره گرفته است.
همچنین در نقد این حدیث، به سخنان سایر نویسندگان چون سیوطی[۱۵۴۷] نیز اشاره می کند که به جعلی بودن روایت یا ضعف سندی آن تصریح نموده اند.[۱۵۴۸]
ابن کثیر چند احتمال درباره این حدیث می دهد و می گوید: «این حدیث بسیار عجیبی است و شاید نسبت آن به غیر رسول خداصلی الله علیه و آله درست باشد. شاید از اسرائیلیات باشد؛ نه از مرفوعات. و خدا داناست».[۱۵۴۹]
ایشان کلام ابن کثیر را در اسرائیلی بودن این گونه روایات، تأیید می کند و می گوید:
«…عجیب نیست، پس از این که دستی اسرائیلی(حدیث سابق کعب الاحبار) را لمس کردیم که این نقش را بازی کرده است!! و این که امر را به رسول خدا صلی الله علیه و آله- همان گونه که دانستید- نسبت می دهد، بر زشتی و شناعت کار می افزاید…»[۱۵۵۰]
بر این اساس، ایشان نقد سندی بر این روایات وارد کرده و همه آنها را به «کعب الأحبار» منتسب کرده و عامل جعل آنها را، تنها او می داند.
۵-۲-۲-۱۰٫ سرزمین بابِل
ذیل آیه C…وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ…B[1551] به روایاتی که در مورد فضائل و خصوصیات شهرها و سرزمین هاست، پرداخته است.[۱۵۵۲]
پیش از پرداختن به روایات می نویسد:
«بافته هایی اسرائیلی در باره شهر قدیمی بابِل نگاشته شده است؛ احادیثی که به خرافه شبیه تر است تا واقعیت. همچنان که حکایاتی به دنبال آن آمده است که عقل های ضعیف آن را حکایت کرده اند و بیشتر شبیه سرگرمی شب نشینی های عیاشان است».[۱۵۵۳]
ایشان همچنین از اعتنای قدما به این گونه روایات و ولعشان در نقل و جمع آن در مجامع حدیث و تفسیر، اظهار تعجـب می کــند و این نکته را علت تشـویه در نقــل روایات از گذشتــگان می داند.[۱۵۵۴]
ذیل همین آیه، روایاتی پیرامون «شهر بابِل»، از صحابه وتابعان همچون سدی،[۱۵۵۵] ابن مسعود،[۱۵۵۶] قتاده[۱۵۵۷] و کعب الأحبار[۱۵۵۸] نقل گردیده است.
مثلاً حسن بصری، در روایتی دیگر آن را «کوفه» می دان و علت تسمیه آن به بابل را این گونه شرح می دهد: «آن بابل عراق است که به خاطر این بابل نامیده شده است که زبان ها در هنگام سقوط تخت نمرود، زیر و رو شد».[۱۵۵۹]
آیت الله معرفت پس از روایات، درباره شهر بابِل می نویسد: «آنچه در این آثار آمده است، گزیده هایی از افسانه قدیمی اسرائیلی است که در سفر تکوین آمده است…».[۱۵۶۰]
سپس قسمت هایی از سفر پیدایش، را که بسیار شبیه مضامین روایات وارد شده در این قسمت است، می آورد:
«و همه زمین زبان و لغت واحدی داشتند و در کوچ قبیله های بنی نوحعلیه السلام به شرق، باعث شد که در بخشی از زمین چاهی یافتند و در آنجا ساکن شدند. به یکدیگر گفتند: بیایید شهر و برجی برای خود بسازیم…تا بر روی زمین متفرق و پراکنده نشویم. ولی پروردگار… در دل خود مردد شد: که اگر فرزندان آدمعلیه السلام در شهر بسازند…و بر زبان و لغتی واحد اتفاق کنند، سرانجام امرشان در هر چه در راه پیشرفت و تمدن قصد می کنند و عمل می کنند ایمن نخواهد بود و این آغاز کارشان است…آن گاه پروردگار از آنجا آنها را بر روی زمین پراکنده کرد، و از ساختن دست نگه داشتند و به همین جهت اسمش را بابل گذاشت؛ زیرا پروردگار زبانشان را زیر و رو کرد و آنها را بر روی کلّ زمین پراکنده ساخت!!»[۱۵۶۱]
ایشان در توضیح آنچه در عهد قدیم آمده می گوید: این قسمت، به این معناست که انسان ها بر حسب سرشتشان به سوی تفاهم و وحدت اجتماعی گرایش دارند. ولی خدا چون از وحدت فرزندان انسان می ترسد، باعث پراکندگی آنان شده است!
و به انتقاد از آن پرداخته، می گوید:
«ساحت قدسی خدای تعالی، از مثل این امور پست در ذهنیت گمراه یهودیان متداول است، پاک می باشد. ولی مسلمانان را چه شده است که از سرمایه غنی خود غافلند و به دنبال خزعبلاتی می دوند که یهود مانند تار عنکبوت بافته است!!»[۱۵۶۲]
و همه روایات را منسوب به یهودیان و در رأس آنها کعب الأحبار می کند و با لحن شدیدی می می گوید: «و همه آنچه در اینجا ذکر کرده اند، از املاهای فرزندان بوزینگان و در رأسشان کعب الاحبار تجاوز نمی کند».[۱۵۶۳]
۵-۲-۲-۱۱٫ زمین های هفت گانه
ذیل تفسیر آیه C…ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ…B[1564] ایشان به مناسبت، به بحث مفصلی پیرامون «زمین های هفت گانه» می پردازد و روایاتی ازصحابه و تابعان اشاره می کند. یکی از این روایت ها از کعب الأحبار نقل شده است:
«ابلیس به سراغ نهنگی که زمین بر پشت او بود آمد و در قلبش القا کرد و گفت: ای لوثیا! آیا می دانی امت ها و درختان و جنبندگان و مردم و کوه هایی بر پشت خود داری؟! اگر آنها را تکان دهی همه را از پشت خود می افکنی! [کعب] گفته: لوثیا تصمیم گرفت این کار را بکند که خداوند جنبنده ای را به درون بینی او فرستاد و او [نهنگ] از [شرّ] او[جنبنده] به سوی خدا ناله و استغاثه کرد پس آنگاه [آن جنبنده] خارج شد. کعب گفته است: سوگند به کسی که جانم به دست اوست، آن [نهنگ] در حالی [جنبنده] در برابرش بود به او می نگریست و آن نیز به نهنگ می نگریست که اگر تصمیم به چیزی گرفت دوباره به همان جا که بود برگردد».[۱۵۶۵]
آیت الله معرفت در نقد این روایت، با کنایه به راوی حدیث، می گوید: «عجب پیرمرد دروغگویی است که از دروغ هایش، نواحی آسمان ها به فریاد در آمده اند!»[۱۵۶۶]
در ادامه اکثر روایات – یا شاید کل آنها- را از اسطوره های اسرائیلی می شمارد که به حدیث و تفسیر رخنه کرده است. همچنین، ایشان، وضع سند را هم به اشکال این روایات می افزاید.[۱۵۶۷]
۵-۲-۳٫ ویژگی های تعامل آیت الله معرفت با اسرائیلیات
برخورد آیت الله معرفت در برخی از جنبه ها با اسرائیلیات، مهم به نظر می رسد، که در این قسمت، به بررسی بیشتر آن پرداخته می شود:
۵-۲-۳-۱٫ کعب الأحبار و ابن عباس در نظر آیت الله معرفت
موضع گیری متفاوت آیت الله معرفت نسبت به راویان صحابی و تابعی همچون ابن عباس و کعب الأحبار پیرامون روایات اسرائیلی قابل توجه به نظر می رسد؛ چرا که ایشان، در نقد بسیاری از روایات اسرائیلی، نقل آن را از کعب الأحبار، عامل جعلی بودن آن می داند.[۱۵۶۸]
همچنان که در مورد او، عبارات تندی همچون «پیرمرد دروغگو»،[۱۵۶۹] و «دیوانه»[۱۵۷۰] و «فرزند میمون»[۱۵۷۱] را اظهار می دارد یا او را از روح اسلام، دور می داند.[۱۵۷۲]
این عبارات، نشان دهنده جایگاه منفور او نزد آیت الله معرفت می باشد و به نظر می رسد او را مصداقی از تابعان حقیقی -که آنان را شاگردان صحابه می داند که به نیکویی از استادان خود، تبعیت کردند- نمی شمرد.
در مقابل جایگاه مهم و غیرقابل خدشه ابن عباس نزد آیت الله معرفت، بسیار مشهود است؛ چرا که انتساب بسیاری از روایات اسرائیلی به ابن عباس را، انکار نموده است.[۱۵۷۳]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...