این پایان نامه در پنج فصل، و یک نتیجه گیری تنظیم گردیده است .که فصل اول آن تحت عنوان کلیات تحقیق ،سوالات،فرضیه ها ،اهداف،پیشینه ،متغیرها ، سوابق پژوهش و سازمان دهی مورد اشاره قرار می گیرد. فصل دوم تحت عنوان چهارچوب تئوریک و نظری به تعریف حزب ،تاریخچه احزاب ،نظرات ساموئل هانتینگتون در مورد نهاد مندی احزاب ،تاریخچه احزاب در ایران و علل ناپایداری احزاب در تاریخ معاصر ایران می پردازد.فصل سوم به بررسی تاریخ ایران بعدا از جنگ جهانی دوم تا روی کار آمدن دولت قوام می پردازد.فصل چهارم به بررسی زندگی نامه احمد قوام و تشکیل دولت او می پردازد.فصل پنجم به بررسی فراز و فرود حزب دموکرات ایران می پردازد.و در قسمت نتیجه گیری به بررسی و جمع بندی مطالب می پردازد.
فصل دوم
چارچوب تئوریک:
۲-۱-حزب چیست؟
یک حزب، در مفهوم عام، گردهمایی مردمی است که درباره ی برخی مسائل نظرات مشترک دارند و می خواهند برای دست یافتن به اهداف مشترک با هم کار کنند.(عبدالرحمان عالم، ۱۳۹۲-ص ۳۴۳)
پایان نامه - مقاله - پروژه
ادموند برک، حزب سیاسی را چنین تعریف کرد: «هیئتی از مردم است که به خاطر پیشبرد منافع ملی با کوشش مشترک بر اساس برخی اصول سیاسی مورد توافق، متحد شده اند.» به عقید گتل: «حزب سیاسی مرکب از گروهی از شهروندان کم و بیش سازمان یافته است که به عنوان یک واحد سیاسی عمل می کنند و با بهره گرفتن از حق رأی خود می خواهند بر حکومت تسلط پیدا کنند و سیاست های عمومی خود را عملی سازند.» مک آیور، حزب سیاسی را «گردهمایی سازمان یافته برای حمایت از برخی اصول و سیاست ها که از راه های قانونی می کوشد حکومت را به دست گیرد» تعریف کرد.(همان – ص ۳۴۳ ، ۳۴۴)
به طور کلی می توان اجزای احزاب سیاسی را به شرح زیر مشخص کرد:

 

    1. توافق نظر معینی درباره ی اصول بنیادی تشکیل دهنده حزب سیاسی؛

 

    1. سازمان یافتگی مردم و داشتن تشکیلات و فلسفه کاملاً منسجم؛

 

    1. تلاش برای دست یافتن به هدف ها از راه های مشخص شده در قانون اساسی؛

 

    1. کوشش در راه گستراندن و تأمین منافع ملی، نه منافع محلی یا منطقه ای؛

 

    1. مبارزه در راه تصرف و قدرت سیاسی برای تأمین منافع عمومی؛

 

    1. وجود رهبری تک سالار و اولیگار شیک در ذات سازمانی حزب.

 

احزاب سیاسی می کوشند قدرت را برای رهبران به دست آورند و از این رو سرکردگی رهبران از نظام حزبی جدایی ناپذیر است.
جوزوف لاپالومبار و مایرون وینر اعلام کردند برای به وجود آمدن حزب چهار شرط لازم است:

 

    1. وجود تشکیلات پایدار مرکزی، ۲- وجود شعبه هایی که با مرکز پیوند و ارتباط داشته باشند، ۳- پشتیبانی مردم، ۴-کوشش برای دست یافتن به قدرت سیاسی.

 

به گفته بال همین دست یافتن به قدرت سیاسی است که احزاب سیاسی را از دیگر گروه های نظام سیاسی متمایز می کند.
با توجه به آن اجزا و این شرایط، می توان حزب سیاسی را چنین تعریف کرد: «حزب گردهمایی پایدار گروهی از مردم است که دارای عقاید مشترک و تشکیلات منظم اند و با پشتیبانی مردم برای به دست آوردن قدرت سیاسی از راه های قانونی مبارزه می کنند» (همان- ص ۳۴۴، ۳۴۵).
برخی از نویسندگان شکل گیری احزاب در تاریخ را محصول بروز «بحران های توسعه» و کوشش برای پاسخگویی به آنها دانسته اند. بحران های هویت، مشروعیت، مشارکت و توزیع اقتصادی موجب شکل گیری فضاهای ایدئولوژیک می گردند واحزاب چنین فضاهایی را اشغال می کنند. بنابراین در طی تاریخ، احزاب مذهبی و سکولار در حول بحران هویت، احزاب جمهوری خواه و سلطنت طلب در حول بحران مشروعیت، احزاب محافظه کار و لیبرال در حول بحران مشارکت و احزاب سوسیالیست و کمونیست در حول بحران توزیع اقتصادی شکل گرفتند. خود پارلمان ها نیز که از مراکز اولیه ی شکل گیری احزاب سیاسی بودند، در پاسخ به بحران مشروعیت پدیدار شدند (حسین بشیریه ۱۳۸۲ – ص ۳۸۷).
۲-۲-خاستگاه احزاب سیاسی
حزب سیاسی «چرخ دنده ی ماشین دموکراسی» است. گرچه احزاب سیاسی سابقه بیشتری از دموکراسی های نو دارند، اما رشد آنها با تکامل دموکراسی همزمان بوده است. در مورد قدمت احزاب، برای مثال، می توان گفت که در روم، مردم به دو گروه پاتریسین و پله بین تقسیم شده بودند. حتی در سده های میانه، دو گروه گلف ها و گلیبین ها، آلمان را به دو اردوگاه مخالف تقسیم کرده بودند.
گلف ها از پاپها و گیبلین ها از امپراتوران آلمان هواداری می کردند. اما نباید دیده بر این واقعیت بست که گروه های مخالف به نحوی با کارکرد دستگاه حکومت مربوط بودند. وانگهی، آنها در ماهیت بیشتر فرقه بودند تا حزب در مفهوم جدید. از لحاظ فنی، نظام حزبی نو و حکومت حزبی جدید، مربوط به سهم بریتانیا در سیاست است. از لحاظ تاریخی، خاستگاه نظام حزبی با رشد قانون اساسی انگلستان و در اساس با جنبش گرایش به قانون اساسی، ارتباط تنگاتنگی داشت. از این رو، نظام حزبی در انگلستان به عنوان پیشرو احزاب سیاسی نو دانسته می شود. بنیانگذاران قانون اساسی آمریکا با نهاد احزاب سیاسی مخالف بودند.
(عبدالرحمان عالم، ۱۳۹۲- ص ۳۴۵، ۳۴۶)
جورج واشینگتن بر تأثیر زیانبار روحیه حزبی بر کار حکومت دموکراتیک اشاره کرد. دیگر رهبران آمریکا نیز احزاب سیاسی را به عنوان منبع عمده پریشانی و ضعف سیاسی – اجتماعی تقبیح کردند. اما خیلی زود پس از شکل گیری قانون اساسی، احزاب سیاسی در ایالات متحده آمریکا پدیدار شدند. بنابراین، نظام حزبی در آمریکا رشدی غیررسمی داشت. در این کشور هیچ تفاوت بنیادی میان دو حزب، حزب دموکرات و حزب جمهوری خواه، وجود ندارد. در اتحاد جماهیر شوروی، پس از براندازی حکومت تزاری و آغاز دوران سوسیالیستی، نظام تک حزبی، برقرار شد. حزب کمونیست، یگانه حزبی بود که حق وجود داشت و سرنوشت سیاسی روس ها را هدایت می کرد. به احزاب دیگر اجازه فعالیت داده نشد و این کشور نخستین کشوری بود که نظام تک حزبی را طبق قانون اساسی برقرار کرد. این نظام تا اندکی قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری، برجای بود.
در فرانسه نظام تک حزبی از همان هنگام استقرار دموکراسی در کشور وجود داشته است، اما اغلب این حزب ها حتی بر اصول سیاسی معینی مبتنی نیستند (همان- ص- ۳۴۶، ۳۴۷).
موریس دوورژه احزاب سیاسی را به دو نوع عمده ی کادر و توده ای تقسیم می کند. احزاب کادر یادگار دوره ای است که در آن افراد برجسته انحصار فعالیت های سیاسی را در دست داشتند؛ یعنی زمانی که کسی جز اعیانو اشراف از حق رأی برخوردار نبودند. در قرون هجدهم و نوزدهم دو گروه سیاسی محافظه کاران و لیبرال ها رودروی هم قرار می گرفتند که هر دو از افراد معنون و صاحب نفوذ تشکیل شده و بیشتر معرف یک گروه پارلمانی بودند. در این دوره هنوز حق رأی همگانی گسترش چشمگیری نداشت و ملاک حق رأی پرداخت میزان خاصی مالیات بود که به آن رژیم سانسیتر (censiTaire) می گفتند. اعضای اینگونه احزاب در مجموع اندک و به همان افراد صاحب نفوذ خلاصه می شد که هزینه های حزب را نیز بر عهده داشتند. در نتیجه سازمان آنها نیز بر پایه عدم تمرکز و سازماندهی منعطف استوار بود. ریاست حزب هم بیشتر با اعضای پارلمانی حزب بود. احزاب توده ای با گسترش حق رأی و ورود افراد جدید به صحنه ی فعالیت های سیاسی شکل گرفتند و در نتیجه از نظر تاریخی مربوط به مرحله دوم تحزب هستند.
گرایش های چپ مثل تشکل های سوسیالیستی در پیدایش اینگونه احزاب مؤثر افتاد. زیرا برعکس اقشار سنتی و اشرافی که تمایلی به مشارکت توده ها نداشتند، احزاب چپ گرایش مردمی داشته، درهای خود را به آسانی بر روی تازه واردان می گشودند. اما در دهه های اولیه قرن بیستم احزاب توده ای راست (فاشیست) نیز شکل گرفت که علت اصلی آن گرایش های پوپولیستی و جنبه های نمایشی این جنبش ها بود. در مجموع احزاب توده ای که از اواخر سده نوزدهم شکل گرفتند از نظر رهبری، گرایش های عقیدتی و کمیت با احزاب کادر تفاوت اساسی داشتند. این تفاوت ها به تفاوت در سازماندهی نیز می انجامید. شمار زیاد افراد در یک تشکل، ضرورت یک سازماندهی متصلب را پیش می آورد. این سازمان متصلب همراه با ایدئولوژی مبارز و اعضای فعال، احزاب توده ای را به صورت یک هنگ نظامی در می آورد. مسئولیت تأمین هزینه های این احزاب نیز از سران به توده ها منتقل می گردد.(احمد نقیب زاده، ۱۳۹۰- ص ۲۰۴، ۲۰۵)
موریس دوورژه به دو نوع تقسیم بندی دیگر نیز اشاره می کند. یکی احزاب مستقیم و غیرمستقیم و دیگری احزاب سخت و نرم. این دو تقسیم بندی قابل انطباق با همان تقسیم بندی کادر و توده ای نیز هست. احزاب مستقیم احزابی هستند که افراد به طور مستقیم به عضویت آنها در می آیند، این نوع عضویت یادآور عضویت در احزاب کادر است. در حالی که عضویت غیرمستقیم از طریق عضویت در تشکل های سندیکایی که خود عضو یک حزب هستند صورت می گیرد. احزاب سوسیالیست مدعی این نوع عضویت بودند. احزاب توده ای به طور معمول هر دو شیوه را می پذیرفتند. مقوله نرم و سخت نیز مربوط به سازماندهی احزاب می شود که نوع نرم آن با احزاب کادر و سخت آن با احزاب توده ای همخوانی دارد. در سال های پس از جنگ جهانی دوم نوع جدیدی از حزب در صحنه سیاسی کشورهای اروپایی ظاهر شد که نتیجه تحولات اجتماعی – اقتصادی این سال ها بود. از آنجا که وفور اقتصادی و پیشرفت صنعتی از سختی کارکارگران می کاست و از نظر اقتصادی نیز سطح قابل قبولی از زندگی را برای آنها فراهم می ساخت، شکاف های طبقاتی تا حدی ترمیم یافت و دیگر احزاب سنتی نمی توانستند بر مبارزه ی طبقاتی تأکید کرده و یک طبقه خاص را مخاطب قرار دهند.
در نتیجه احزاب متصلب و ایدئولوژیک از صلابت و سخت گیری خود کاستند و از ایدئولوژی های جزمگرا فاصله گرفتند. برای مثال حزب کارگر انگلستان و حزب سوسیال دموکراسی آلمان به طور رسمی اعلام کردند که دیگر مارکسیسم را راهنمای عمل خود قرار نمی دهند. اما این فرایند تنها به نرمتر شدن احزاب ایدئولوژیک ختم نشد و به قول پی پر آوریل زمانه برای نسل سومی از احزاب مهیا می شد. این احزاب جدید که احزاب فراگیر(catch all party)معروفند، از نظر سازماندهی دربرگیرنده ی انواع مختلفی از کادر و توده ای بودند؛ اما از نظر ایدئولوژی عملگرا و به عبارتی غیرایدئولوژیک و از نظر طبقاتی، هم طبقه یا بین طبقه محسوب می شدند. از آنجا که این احزاب فقط به دنبال جذب بیشترین آرا بودند، پاره ای از جامعه شناسان مثل شوارتزنبرگ، عنوان «احزاب جاذب» را برای آنها پیشنهاد می کنند و از آنجا که این احزاب فقط به رأی دهنده توجه دارند کسانی مانند ژان شارلو عنوان حزب رأی دهندگان را برای آنها می پسندند (همان- ص ۲۰۵، ۲۰۶، ۲۰۷).
۲-۳-نظریات ساموئل هانتینگتون درباره ی نهادمندی احزاب
نوسازی از طریق به تحرک درآوردن گروه های جدید و دادن نقش های تازه به آنها، جامعه گسترده تر و متنوع تری را به بار می آورد که از اشتراک «طبیعی» خانواده گسترده، دهکده، کلان یا قبیله بی بهره است چنین جامعه ای غالباً جامعه ی «کثرت گرا» به شمار می آید که دربرگیرنده ی گروه بندی های مذهبی، قومی، نژادی و زبانشناختی است. یک چنین گروه بندی هایی اشتراکی ممکن است در یک جامعه ی سنتی نیز وجود داشته باشد. اما سطح پائین اشتراک سیاسی این جامعه، مسائل ناشی از عدم یکپارچگی آن را تقلیل می دهد. همین که پهنه ی تحرک اجتماعی در یک چنین گروه های اشتراکی گسترده می شود، تعارض های میان این گروه ها شدت می گیرند. در این صورت، مسأله یکپارچه ساختن نیروهای اجتماعی ابتدایی در یک اجتماع سیاسی واحد، بیش از پیش دشوارتر می شود. نوسازی، گروه های اجتماعی و اقتصادی را که در جامعه سنتی یا وجود نداشتند و یا در خارج از پهنه سیاست جامعه سنتی قرار داشتند به وجود می آورد به آنها آگاهی سیاسی می بخشد و به فعالیت سیاسی وامی دارد. یا این گروه ها در نظام سیاسی جذب می شوند و یا به سرچشمه ی مخالفت و انقلاب بر ضد نظام سیاسی، تبدیل می شوند. دستیابی به اجتماع سیاسی در یک جامعه دستخوش نوسازی، هم به یکپارچگی «افقی» گروه های اشتراکی بستگی دارد و هم به ادغام «عمودی» طبقات اقتصادی و اجتماعی. عامل عامی که به بارآورنده ی مسائل مربوط به یکپارچگی ملی و ادغام سیاسی است، همان گسترش آگاهی و اشتراک سیاسی ناشی از نوسازی است. جوامع سیاسی که در سطوح پائین اشتراک و نهادمندی سیاسی تعادل خوبی دارند، در آینده ممکن است دچار نااستواری شوند، مگر آنکه رشد نهادهای سیاسی همگام با گسترش دامنه ی اشتراک سیاسی تحقق یابد .
از آنجا که یک چنین همگامی به ندرت به دست می آید، چنین جوامعی را باید نااستوار به شمار آورد. اما جوامعی را که توانسته اند نهادهای سیاسی نوین و وسیعی را ایجاد کنند و در نتیجه قادر بوده اند اشتراک سیاسی بسیار گسترده تری را جذب کنند، باید جوامعی استوار به حساب آورد. جوامعی که اشتراک سیاسی آنها از سطح نهادمندی شان فراتر رفته باشد، آشکارا نااستوارند، ولی جوامعی که توانسته اند میان این دو عامل در سطحی بالا تعادل ایجاد کنند، در واقع استواری شان را تضمین کرده اند. یک چنین نظام های سیاسی، از نظر سیاسی، نوین و توسعه یافته اند.
این جوامع دارای نهادهایی اند که استعداد جذب نیروهای اجتماعی تازه را به درون نظام دارند و به همین دلیل می توانند با سطح بالا رونده ی اشتراک سیاسی ناشی از نوسازی، خودشان را تطبیق دهند. عمده ترین ابزار نهادی برای سازمان دادن گسترش اشتراک سیاسی، احزاب سیاسی و نظام حزبی اند.(ساموئل هانیتنگتون ۱۳۹۲-ص ۵۷۶ و ۵۷۵).
جامعه ای که در مرحله ی به سر بردن در سطح به نسبت پائین اشتراک سیاسی احزاب سیاسی متشکلی را پرورانده باشد (مانند هند، اروگوئه، شیلی، انگلستان، ایالات متحده و ژاپن)، در مقایسه با آن جامعه ای که احزابش در مرحله ی اخیرتر و ملی فراگرد نوسازی سازمان گرفته باشند، گسترش اشتراک سیاسی آن به استواری سیاسی شان کمتر لطمه می زند(همان- ص ۵۷۷) . قدرت نهادی یک حزب سیاسی در صورتی اثبات می شود که پس از بین رفتن بنیانگذار یا رهبر فرهمندی که نخستین بار آن را به قدرت رسانده است بتواند همچنان پابرجا بماند (همان– ص ۵۹۲ و ۵۹۳).
جنبه ی بعدی توانایی حزب، پیچیدگی و عمق سازمانی آن است و این امر به ویژه در پیوندهای آن با سازمان های اجتماعی – اقتصادی چون اتحادیه های کارگری و انجمن های دهقانی متجلی می شود. در احزاب نیرومند رهبری اتحادیه ها و سازمان های کارکردی دیگر، تابع رهبری حزب است و تصمیم های سیاسی در انحصار رهبری حزب قرار دارد. به هر روی، بیشتر احزاب کشورهای دستخوش نوسازی، از یک چنین پیوندهای سازمانی پشتیبانی برخوردار نیستند. در بیشتر موارد، این احزاب نتوانسته اند جاذبه ی توده ای شان را برای کارگران و دهقانان بیفزایند.
سومین جنبه ی توانایی حزب به این بستگی دارد که فعالان سیاسی و قدرت جویان تا چه اندازه خودشان را متعلق به حزب می دانند و تا چه اندازه حزب را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به هدف های دیگر تلقی می کنند. در نظام های سیاسی بسیار توسعه یافته، به ندرت پیش می آید که یک رهبر سیاسی از حزب به حزب دیگر روی آورد و تحرک گروه ها و طبقات اجتماعی از حزبی به حزب دیگر، معمولاً یک فراگرد پیچیده و درازآهنگ است. اما در برخی نظام های دستخوش نوسازی تحرک های افراد و گروه ها از یک حزب به حزبی دیگر به شدت رواج دارد (همان– ص ۵۹۵ و ۵۹۶).
به طور کلی یک نظام حزبی نیرومند، نخست، می تواند اشتراک سیاسی را از طریق نظام سیاسی گسترش دهد و در نتیجه، فعالیت های سیاسی ناهنجار یا انقلابی را خنثی کرد یا تغییر جهت دهد و دوم، اشتراک گروه های تازه تحرک یافته را به مسیرهایی هدایت کند که به نظام خلل نرساند. بدین سان، یک نظام حزبی نیرومند، سازمان ها و شیوه های نهادمندی را برای جذب گروه های تازه به درون نظام فراهم می آورد. پرورش یک چنین نهادهایی، لازمه ی استواری سیاسی در کشورهای دستخوش نوسازی به شمار می آید (همان– ص ۵۹۶ و ۵۹۷).
۲-۴-تاریخچه احزاب در ایران:
حزب به مفهوم جمعیتی سیاسی در ایران همچون بسیاری از جوامع سابقه ای طولانی و تاریخی دارد. این تجمع های سیاسی گاه مانند سربداران و فدائیان اسماعیلی جنبه ی نظامی داشته و به صورت یک حزب یا تشکل سیاسی – نظامی فعالیت می کرده و گاه همچون اخوان الصفا سیاست را در کنار اندیشه و اصلاح اخلاقی و فلسفی پیشه می ساخته و به شکل یک تشکل سیاسی – فرهنگی تبلور یافته است. اما در واقع سابقه حزب سیاسی به شکل مشخص و در چارچوب تعاریف مرسوم و کنونی از احزاب، در ایران به ۱۰۰ سال می رسد و به دوره ی مشروطه باز می گردد. به طور کلی دوره های تحزب در تاریخ معاصر ایران را می توان به پنج دوره تقسیم کرد.
۱-دوره اول تحزب (۱۳۰۴ – ۱۲۸۵):
پس از پیروزی انقلاب مشروطه، دو تشکل که هر یک در جریان های سیاسی قبل از مشروطه ریشه داشتند پا به عرصه حیات گذاشتند که یکی حزب اجتماعیون عامیون و دیگری اجتماعیون اعتدالیون بود. حزب اجتماعیون عامیون شاخه ی حزب سوسیال دموکرات یا حزب همت قفقاز در ایران به شمار می رفت. مهمترین شاخه ی این حزب در تبریز پدید آمد. این حزب که مجاهد یا مجاهدین و اعضای آن فدائی خوانده می شدند، دارای یک کمیته ی سری کوچک بود که مرکز غیبی نام داشت. حزب اندکی بعد، کلمه ی اجتماعیون که به معنای سوسیالیسم به کار می رفت را از نام خود حذف و کلمه دموکرات را انتخاب کرد. دموکرات عامیون یک حزب رادیکال (تندرو) بود و اعضای آن را بیشتر، روشنفکران غرب زده تشکیل می داد. در نقطه ی مقابل حزب مذکور، حزب اجتماعیون اعتدالیون که از مشی محافظه کارانه (میانه رو) پیروی می کرد قرار داشت و در آن عناصر روحانی چون آیت الله سیدمحمد طباطبایی دیده می شدند. این دو حزب مهمترین تشکل های تحول ساز حد فاصل مشروطه و سلطنت رضاخان بوده اند که با نام های مختلف و ائتلاف های گوناگون در مجلس اول تا پنجم مؤثرترین نقش را ایفا کردند. به غیر از آن دو احزاب کوچکتری نیز بوده اند که اغلب از طریق ائتلاف با این دو به حیات خود ادامه می دادند. در دوره ی رضاخان، به علت اعمال کنترل و نظارت دولت بر روحانیت، خوانین، سران عشایر، همه شخصیت ها و حرکت های مخالف حتی رجال ملی اصلاح طلب از فعالیت سیاسی غیردولتی بازماندند و با سیطره ی دولت بر مجلس و مطبوعات نیز، زمینه ی تداوم و حضور احزاب از بین رفت. در این راستا حتی احزاب طرفدار شاه چون حزب رادیکال به رهبری داور، حزب ایران جوان به رهبری علی اکبر سیاسی و حزب ترقی به رهبری حسن تقی زاده نیز به علت بدبینی رضاشاه از هرگونه فعالیت حزبی بازماندند (حسین مسعود نیا، داوود نجفی ۱۳۹۰- ص ۱۱۱-۱۱۰).
۲-دوره ی دوم تحزب (۱۳۳۲-۱۳۲۰):
پس از یک دوره پانزده ساله رکود سیاسی و حزبی (دوره سلطنت رضاخان) و در پی اشغال ایران و سقوط رضاخان، دوره ی دوم تحزب آغاز شد. در این دوره سه گرایش مهم حزبی پررنگ تر از قبل، بر پایه سه جریان فکری کمونیستی، ناسیونالیستی و اسلامی پدید آمدند. این سه جریان پایه و اساس فعالیت های حزبی پس از ۱۳۲۲ زا نیز تشکل می دهند:
الف- احزاب چپ و کمونیستی: مهمترین حزب چپ این دوره، حزب توده بود. این حزب در سال ۱۳۲۰ از عناصر باقیمانده حزب کمونیست ایران، جناح چپ جنگل، گروه موسوم به ۵۳ نفر و … تأسیس شد. حزب توده که خواهان استقرار یک حکومت کمونیستی در ایران بود، تا ۱۳۲۷ به صورت قانونی به فعالیت پرداخت. در آن سال به علت ترور نافرجام شاه، فعالیت های آن تعطیل شد. اما مصدق در دوره نخست وزیری خود به آن اجازه داد و همکاری آن را در دولتش پذیرفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد، حزب توده سرکوب شد و عملاً تا پیروزی انقلاب سربرنیاورد. البته سازمان چریک های فدایی خلق ایران که در دهه ی ۵۰ به فعالیت های چریکی پرداخت، انشعابی از حزب توده به شمار می رفت.
ب- احزاب ملی و ناسیونالیستی: جبهه ی ملی به رهبری دکتر مصدق، مؤثرترین و مشهورترین حزب ناسیونالیستی دهه ی ۲۰ و ۳۰ به شمار می آید. این جبهه که در سال ۱۳۲۸ موجودیت یافت، متشکل از احزاب، جمعیت ها و نمایندگان قشرهای مختلف و مجموعه ای از احزاب ناسیونالیست و مذهبی بود. جبهه ی ملی به استثنای حزب دموکرات ایران به رهبری قوام، تنها تشکل سیاسی است که در یک دوره ی کوتاه به قدرت رسید. جبهه ی ملی در پی بازداشت، محاکمه و زندانی شدن رهبران خود از رونق افتاد و به همین دلیل، از درون آن در دهه ی ۴۰ نهضت آزادی واز درون نهضت آزادی، سازمان مجاهدین خلق (بعداً منافقین) متولد شد.
ج- احزاب و گروه های مذهبی: شاخص ترین گروه مذهبی در دهه ی ۲۰ جمعیت فدائیان اسلام بود که در سال ۱۳۲۴ از سوی سیدمجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی، موجودیت خود را اعلام کرد. نواب در آغاز، از گروه های تشکیل دهنده ی جبهه ملی بود. ولی به علت اختلافات مذهبی و سیاسی از آن جدا شد. به بیان دیگر نواب در پی استقرار حکومت اسلامی بود، در حالی که مصدق به یک حکومت ملی و لائیک می اندیشید. نواب پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و در ۱۳۳۳۴ به همراه برخی از یارانش به شهادت رسید. پس از آن جمعیت فدائیان از هم پاشید، ولی در دهه ی ۴۰ بقایای اعضای آن، جمعیت مؤتلفه را پدید آمد.
به استثنای گروه های سیاسی مذکور، گروه های مشهور دیگری چون حزب زحمت کشان مظفر بقایی، حزب ملت ایران داریوش فروهر، نهضت خداپرستان سوسیالیست محمد نخشب و حزب دموکرات ایران احمد قوام به فعالیت های سیاسی اشتغال داشتند، که به جز حزب قوام، اغلب با ائتلاف با این یا آن حزب سیاسی، به حیات خود ادامه دادند. (همان – ص ۱۱۱ تا ۱۱۳)
۳-دوره سوم تحزب (۱۳۴۲-۱۳۳۹):
از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲ به آن جهت دوره سوم تحزب نام گرفته است که در پی تأکید و فشار آمریکا، رژیم پهلوی برای بقای خود، فضای باز سیاسی نسبی جدیدی را در ایران گشود که حاصل آن، تولد و تداوم فعالیت های تازه سیاسی بود. با وزش نسیم آزادی های سیاسی در سال ۳۹، نیروهای سیاسی عمده ی دوره ی پیشین- با همان نام یا نامی دیگر – دوباره پا به صحنه گذاشتند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...