۱-۵-۳-۴٫ بیان کلی نظریه بونجور
اگر بخواهم بسیار شسته رفته و کلی نظر وی را بیان کنم باید بگویم که از منظر بونجور یک باور تجربی موجه می­باشد اگر و فقط اگر این باور عضو نظامی از باورها باشد که دارای انسجام در طی مدت طولانی است. از منظر بونجور، باور تجربی p برای s موجه می­باشد اگر و فقط اگر s دلیل برای این که این باور p صادق می­باشد، داشته باشد و این دلیل از منظر بونجور فقط بدین نحو که این باور عضوی از نظام باورهای شناسا باشد و آن نظام دارای انسجام در طی مدت طولانی باشد، امکان تحقق دارد؛ چرا که از منظر وی فقط همین انسجام بدین­گونه است که سبب می­ شود این باور احتمال صدق پیدا کند»[۲۲۹]
پایان نامه - مقاله - پروژه
اما این بیان کلی ما مفید فایده برای آنچه که مد نظر ما می­باشد، نیست. فهم نظریه بونجور در گرو فهم آنچه از توجیه وی مد نظر دارد، است. بونجور می­گوید « آنچه سبب می­ شود که ما اصلا موجوداتی شناختی باشیم، ظرفیت و استعدادی است که ما برای باور دراختیار داریم و هدف کوشش­های شناختی ما به طور مشخص، صدق می باشد: ما می­خواهیم باورهایمان جهان را به طرز صحیح و دقیقی به تصویر بکشند.» (۱۹۸۵, p 7 ) ایشان در ادامه توضیح می­دهد که توجیه معرفتی فی نفسه ارزشی ندارد، آنچه توجیه معرفتی باید برای ما انجام بدهد این است که سبب شود باورهای ما احتمال صدقشان افزایش پیدا کند و به صدق دست پیدا کنیم؛ از این رو که ما راهی مستقیم برای صدق باورهایمان نداریم، ناچاریم به همین قانع بشویم که موجه از حیث معرفتی باشند، لذا دست به دامان توجیه معرفتی می­شویم تا از طریق باورهای موجه به هدف صدق برسیم. (ibid, p 8 ) از این رو که ایشان درون گرا هستند، می­گوید شناسا در باورهای خویش موجه است اگر و فقط اگر وی از حیث معرفتی مسئول در باورهایش در اعم از قبول، تنظیم، نگهداری و کنترل آنها باشد و فرد تنها در صورتی مسئولانه بر باورهایش کنترل دارد که وی تنها باورهایی را بپذیرد که دلیل خوبی برای اینکه فکر کند، آن باورها صادق می­باشند داشته باشد. (ibid ) وی می­گوید معرفت شناس دو وظیفه اصلی دارد: « بخش اول اینکه تبیینی از معیارهای توجیه معرفتی ارائه کند و دوم اینکه آنچه آنرا فرا توجیه[۲۳۰] می­خوانم برای این تبیین پیشنهادی [اش] مهیا کند؛ [ یعنی] نشان دهد معیارهای پیشنهادی به اندازه کافی صدق رسان هستند.» (ibid, p 9 ) سپس بونجور بنا بر نظر انسجام گرایانه خویش می­گوید که ما باید بفهمیم چرا اگر یک نظامی از باورهای تجربی منسجم­تر از هر نظام رقیبی بود، ما توجیه معرفتی داریم؛ یعنی می­فهمیم که آن نظام صدق رسان است؟ (ibid, p 93 ) می­توان گفت ظاهراً شاه کلید حل این مسأله از نظر بونجور مسئولیت معرفتی[۲۳۱] است. ایشان از آنجا که می­بینند مسئولیت معرفتی که ما داریم، فقط در پرتوی باورهایمان معنا پیدا می­ کند و ما چیزی جز باور برای نقب زدن به صدق و واقعیت نداریم، به این نظر ظاهراً گرایش پیدا کردند که اگر فرد باورهایش را هم در نگهداری و هم در ایجاد به نحو مسئولانه­ای کنترل کند، آنگاه او یک باور را بدین علت که دلیل خوب برایش دارد، قبول کرده است[۲۳۲] و لذا دلیل خوب برای وی چیزی جز اینکه یک باور عضوی از نظام منسجمی از باورها باشد، نیست؛ چرا که تنها دلیلی که فرد برای اینکه فکر کند باوری صادق است با توجه به مسئولیت معرفتی که در توجیه دارد، همین می­باشد. (ibid, pp 92; 31; 122 ) از این رو وی می­گوید: « توجیه یک باور تجربی جزئی نهایتاً وابسته به نه باورهای جزئی می­باشد که [….]، بلکه در عوض وابسته به نظام فراگیر و انسجام آن نظام است.» (ibid, p 92 ) پس از منظر بونجور یک باور موجه برای شناسا است[۲۳۳] :

 

    1. اگر و فقط اگر شناسا در ایجاد و نگهداری آن مسئول باشد.

 

    1. شناسا در ایجاد و نگهداری یک باور مسئول می­باشد اگر و فقط اگر دلیل خوبی برای اینکه آن باور صادق است داشته باشد.

 

    1. تنها دلیل خوبی که می­توانیم بر اساس آن فکر کنیم یک باور تجربی صادق می­باشد، این است که آن باور عضوی از نظام منسجمی از باورها باشد.

 

آنچنانکه قبلاً متذکر شدیم، هر نظریه انسجامی باید مراد خویش را از رابطه انسجام و نیز مجموعه باوری که یک باور برای توجیه باید با آن منسجم باشد، را مشخص کند. آنچه از منظر بونجور در رابطه انسجام نیاز است که سبب می­ شود احتمال صدق باورها در پرتوی آن افزایش پیدا کند، در فصل قبل در شرح نظریه انسجام گرایی توجیه دادیم. فقط اینجا این نکته دوم را اضافه کنیم که ایشان قائل به کل گرایی در نظام باورها می­باشند. لذا به نظر بونجور، این رابطه­ انسجام باید با کل باورهای شناسا سنجیده شود و باور عضوی از نظام شناسای فرد باشد. (ibid, pp 31; 90-91) وی از این مطلب به عنوان شرط اولیه برای نظریه انسجام خویش یاد می­ کند و می­گوید: « باور باید به نظامی از باورها که در واقع، فردی به آنها معتقد می­باشد، تعلق داشته باشد.» (ibid,p 153)
اما بونجور شروط دیگری هم برای توجیه یک باور تجربی مدخلیت در نظریه انسجامش می­دهد. به نظر وی « باید نظام باورهای مورد بحث « شرط مشاهده»[۲۳۴] را [نیز] برآورده سازد.» (ibid ) مراد ایشان این است که باید این نظام آنچه وی باورهای خود انگیخته[۲۳۵] می­نامد، در خود جای بدهد. ایشان می­گوید از این جا که قرار است توجیه­ای که ما از این نظام می­خواهیم صدق رسان باشد، باید این توجیه­ای که ما برای باورهای تجربی خویش داریم، دارای یک سری قوانین و اموری باشد که بر اساس آنها ما به این هدف دست یابیم. لذا وی می­گوید باید این نظام چنین باورهای خود انگیخته­ای را داخل کند و در بر بگیرد.( ibid, p 141 ) او به باورهایی که از راه غیر استنتاج بدست آمده­اند و حصول آنها غیر اختیاری و کاملاً جبری است، باورهای خود انگیخته می­گوید. لذا به نظر وی این باورها شامل باورهایی که به سبب حافظه[۲۳۶] و ادراک حسی و درون نگری بدست آمده­اند را شامل می­ شود. آنچنان که گفتیم او لب کلامش این است که اگر اعضای نظام می­خواهند توجیه معرفتی با همان معنایی که مد نظر ایشان است، را داشته باشند باید هم شامل چنین باورهایی بشوند و هم شامل قوانینی که بر اساس آنها می­توانیم بگوییم این باورها عمدتاً صادق می­باشند. ( ibid, pp 141-144; 112-132; 117 ) اما از منظر بونجور، مراد از قوانین علاوه بر امور کلی مذکور در نظریه انسجام[۲۳۷] این است که باید انسجام یک باور با نظام باورهای شناسا علاوه بر زمان حاضر، در مدت طولانی[۲۳۸] نیز محقق باشد.[۲۳۹] باید انسجام مذکور باور با نظام شناسا پایدار باشد و لحظه به لحظه تغیر نکند، مگر تغیراتی که باید بر اساس تغیرات خود واقعیت در نظر بگیریم؛ چرا که با این قانون می­توانیم بگوییم که نظام باورهای ما تصویری صادق از جهان را ارائه می­دهد. با برآورده شدن این شرط است که « انسجام این نظام، دلیل قوی و محکمی ارائه می­ کند برای اینکه [شناسا] فکر کند باورهای مؤِلف [این نظامش] از این راه [ انسجام آنها با نظام باورهایش] احتمالاً صادق اند.»( ibid, p 170)
شرط دیگری که بونجور برای انسجام می­ گذارد، این است که « نظام باورهای مورد بحث، باید در حد اعلای انسجام باشد، و [علاوه بر این] باید بیشتر از هر [ نظام] بدیلی که [ آن] نیز این شرط دوم [= شرط مشاهده] را برآورده می­سازد، منسجم باشد.» (ibid, p 154 ) ایشان همچنانکه بارها متذکر می­ شود همین ادخال باورهای غیر استنتاجی در نظام باورهای شناسا است که ملاک توجیه را از صرف انسجام خارج می­ کند و راه را برای حل اشکال نظام­های بدیل می­بندد. (ibid, pp 141; 170)
شرط اخر وی این است که اگر شناسا می­خواهد باورهایش موجه باشند، باید « فهم بازتابی[۲۴۰]» ای از این واقعیت که نظام باورهای وی این شروط را محقق کرده ­اند، داشته باشد؛ یعنی باید وی آگاهانه ملتفت باشد و نظر به این بکند که در شبکه باورها و آگاهی خویش این شروط را رعایت کرده است « و همین فهم بازتابی باید سرانجام، بلکه شاید صرفاً خیلی ضمنی، دلیل این باشد که چرا او ادامه به پذیرش این باوری که توجیه آن مورد بحث می­باشد، را می­دهد.» (ibid, p 154 )
اما کار توجیه باور از نظر بونجور به این جا ختم نمی­ شود، با تمام طول و تفصیلی که ایشان برای تبیین نظریه خویش داد، حال می­گوید ما باید یک استدلالی بیاوریم که بر مبنای آن بگوییم یک چنین سخنی که ما در توجیه معرفتی زدیم، صدق رسان است به این معنا که به طرز معقولی محتمل باشد که مطابق با واقعیت باشد و الا شکاک مچ ما را می­گیرد و می­گوید همه این سخن­ها که در نظریه پردازی خویش در نظریه انسجام دادید، توجیه شما را به صدق مرتبط نمی­سازد. شما نیاز به دلیل خوبی بر این مدعا دارید. لذا بونجور برای حل این مسأله به عنوان فرا توجیه[۲۴۱]، استدلالی بر این امر ارائه می­ کند.[۲۴۲] استدلال ایشان قدری با تفصیل و در ضمن بیان استدلال برای مقدماتش ارائه می­ شود، ما آن را خلاصه می­کنیم. [۲۴۳]
فرض کنیم که باور p یکی از باورهای شناسا است و تمام شروط پیش گفته از منظر بونجور را محقق ساخته است. استدلال وی برای موجه بودن این باور چنین برقرار می­ شود:

 

    1. باور p عضوی از نظام باورهای شناسا می­باشد و شروط پیش گفته را محقق ساخته است.

 

    1. هر باوری که عضوی از نظام باورهای شناسایی باشد که حاوی شروط مذکور می­باشد، احتمالاً صادق – مطابق با واقع- است.

 

    1. پس باور p محتملاً صادق است. ( از ۱و ۲) (ibid, pp 169- 179; 184- 187& 102& 127)

 

۶-۳-۴٫ پاسخ پویمن به بونجور
با آنچه که در تبیین نظر بونجور آوردیم، بیانات پویمن قابل فهم برای ما می­گردد. پویمن می­گوید، این نظریه مطرح شده است تا مخصوصاً اشکال نظام­های بدیل پاسخ دهد؛ بدین طریق که برای حل این مشکل در نظریه انسجام گرایی خویش بونجور، بر باورهای خود انگیخته تأکید کرد، و با شرط ادخال این باورها دریافت داده از عالم خارج را تضمین کرد و نشان داد در نتیجه این شرط فقط یک نظام امکان وجود پیدا می­ کند؛ چرا که فقط یک نظام از عالم خارج چنین داده­هایی را دریافت می­ کند. در مرحله بعد پویمن می­گوید بونجور برای حل این مشکل با توجه به این شرطش، می­گوید اگر یک نظام منسجم باور از عالم خارج، چنین باورهایی بگیرد، اما این باورهای او با عالم خارج منطبق نباشد، دو صورت پیدا می­ کند یا این نظام منسجم­تر می­ شود به این نحو که با این داده تغییر می­ کند و این نظام منطبق خود را با عالم خارج می­ کند یا با ورود این داده ­ها انسجام خویش را از دست می­دهد و دیگر اصلاً با عالم خارج از این طریق مرتبط نمی­ شود و صدق ندارد و فاعل شناسا وقعی برای آن نمی­دهد.
پویمن در پاسخ به این بیاناتی که در تبیین نظریه بونجور آورد، اشکالات متعددی می­ کند:
اول اینکه خود این سخن شما « با ورود این باورهای خود انگیخته از خارج این دو فرض بوجود می ­آید که یا نظام منسجم­تر می­ شود که ما می­پذیریم و به صدق رهنمون می­شویم یا انسجام خویش را از دست می­دهد و ما دیگر اصلاً موجه نیستیم» یک پیش فرض است؛ چرا که پرسش ما این است که فروض دیگری هم متصور است چرا باید این گونه که شما می­گویید باشد؟ دلیلتان بر این مدعا چیست؟
دوم: ایشان می­گوید« چرا یک شخص نمی­تواند باورهای حسی یا سایر باورهای خود را دسته بندی و تکفیک کند؟» (۱۳۸۷، ص ۲۸۰) مراد ایشان از این جمله به عنوان نقدی بر بونجور مبهم می­باشد و ایشان توضیحی در خصوص این سخن خویش بیان ننموده است. اگر بخواهیم با کمی تسامح نظرشان را تبیین کنیم باید بگوییم شاید مراد ایشان این است که چرا ما در توجیه باورهای حسی مبناگرا نشویم و انواع گوناگون آن را تمییز ندهیم و به جای قبول باور حسی به عنوان باور مبنا، فقط بگوییم که این چنین باورهایی فی نفسه ارزشی ندارند و فقط داده برای ما از عالم خارج دراختیار می­گذارند؟ ما نه تنها می­توانیم باورهای حسی خویش را طبقه بندی کنیم، بلکه باورهای دیگر خویش را نیز طبقه بندی می­کنیم و حجیت معرفت شناختی هر کدامشان را تعیین می­کنیم.
سوم: امکان اینکه شناسا با وجود دریافت باورهای خود انگیخته از عالم خارج و تأمین شرط مشاهده در خارج، به یک دستگاه منسجم اما کاذب برسد وجود دارد. شما این امکان را چطور رد می­کنید؟ پس هنوز جواب قانع کننده ­ای برای ما نیاورده­اید.
چهارم: شما تصورتان این است که انسجام میان باورها ما را به صدق می­رساند، اما این مدعا دلایل قانع کننده تری از آنچه شما در نظریه ارائه نمودی، می­طلبد.
پنجم: شما برای پاسخ به این اشکالات، شرط مشاهده و ادخال داده ­های حسی به شبکه باورهای شناسا را کرده­اید، اما اینکه چرا بنا بر نظریه انسجام گرایی « انسجام مستلزم چنین درون دادی است، مبهم است» اگر ما انسجام گرا در توجیه باورهای تجربی هستیم، چرا باید بگوییم که ورود چنین باورهایی برای توجیه ضروری می­باشد؟ مگر توجیه ما بر اساس انسجام نیست؟
ششم: این اشکال از نتایج اشکال قبل است، با توجه به اشکالات مذکور به نظر پویمن، بونجور نمی­تواند جوابی برای پاسخ اشکال قبل بدهد، از این رو بی آنکه خویش متوجه باشد، برای حل این مشکل دست به دامان، شرط مشاهده و ادخال باورهای خود انگیخته، در نظریه انسجام گرایی خود شده است، که لازمه­ی یک چنین ادخالی قبول گونه ­ای مبناگرایی است؛ چرا که ظاهراً به نظر بونجور این شرط ایشان، همان مبناگرایی و پایه تلقی کردن چنین باورهایی است. (۱۳۸۷، ص ۲۸۰)
با توجه به این اشکالات که پویمن به پاسخ­هایی که از جانب انسجام گرایان برای حل این معضل مطرح کرد، ایشان را ناتوان از پاسخ به این مشکل تلقی کرد. از این رو در آخر می­گوید ما باید در باورهای منطقی و باورهای ادراکی از نوع تجربی، باورهای حافظه­ای و باورهای مبتنی بر شهادت، نوعی مبناگرایی را قبول کنیم؛ چرا که به نظر می­رسد برخلاف آنچه انسجام گرایان مدعی آن هستند برخی باورهای مربوط به ادراکات تجربی مبتنی بر حالات غیر باوری شناسا است، به عنوان مثال نور آبی موجب این می­ شود که باور پیدا به این پیدا کنم که آبی می­بینم یا باورهای ناشی از حافظه برخلاف آنچه انسجام گرایان می­گویند، متکی به چیزی غیر از خودشان نیستند و باورهای منطقی مانند اینکه p و نقیض آن نمی ­توانند هر دو صادق باشند، تردید ناپذیرند، بدون اینکه نیازی باشد به انسجام میان باورها برای صدق این چنین گزاره­هایی رجوع کنیم.
اما از طرف دیگر انسجام گرایی، در باورهایی که نظری و تئوری می­باشند، غالباً صحیح است: نظیر باورهای ریاضی، دینی، اخلاقی، سیاسی، و مابعد الطبیعی؛ چرا که یک چنین باورهایی عموماً مبتنی بر ملاحظاتی پیچیده و مرتبط با بهترین تبیین از داده ­ها به همراه سازگاری و انسجام با ویژگی­های مربوط به خودشان می­باشند که همین­ها هم دلیل صدق آنها است، لذا فرآیندهای انسجام گرایی برای توجیه آنها از مبناگرایی توفیق بیشتری کسب می­ کند.
پس به نظر می­رسد که تلفیق این دو نظریه، ممکن است، منجر به نظریه­ای کامل در باب توجیه بشود، چرا که مسلماً برخی باورهای ما پایه می­باشد، همان گونه که مبناگرا می­گوید و از طرف دیگر، ساختار باورهای نظری ما، انسجام گرایانه به نظر می­رسد. ( همان ، صص ۲۸۸-۲۸۹؛ ۲۹۲-۲۹۳)
۴-۴٫ مشکل گسست توجیه باور از واقعیت
همانطور که قبلاً اشاره کردیم پولاک ادعا می­ کند، اولین بار وی این اشکال را به نظریه انسجام توجیه صورت بندی کرده است، هرچند خود او معترف است که در آثار لوئیس مطالبی را که زمینه ساز برداشت این استدلال است می­توان یافت.[۲۴۴] البته از منظر ما ریشه ­های این اشکال اولین بار به سخنان راسل بر می­گردد، هرچند وی اشکال خویش را بر نظریه انسجام صدق وارد کرده بود، اما تا آنجا که نگارنده تفحص کرده است، اولین فردی بوده است که راهگشای طراحی چنین اشکالاتی شده است و قبل از ایشان کسی این اشکال را طراحی نکرده است. بعد از وی دیگران نیز تاحدی ملتفت این اشکال بر نظریه انسجام توجیه شده ­اند، اما به نظر بنده تا قبل از پولاک نمی­ توان گفت که دقیقاً مراد مستشکلان، ورود این اشکال به نظریه انسجام توجیه بوده است. به نظر نگارنده، تا قبل از پولاک، معلوم نیست فیلسوفانی که از این اشکال یاد کرده ­اند، مرادشان اشکال به معیار صدق بودن نظریه انسجام است، یا به تعریف صدق بودن آن : اگر مرادشان نقد معیار صدق بودن این نظریه بود، می­توانستیم با اندکی مسامحه، مرادشان از معیار صدق، را توجیه بدانیم، سپس قائل شویم که این اشکال را به نظریه انسجام توجیه وارد کرده ­اند[۲۴۵]. به عنوان نمونه، از مقدم­ترین و در عین حال صریح­ترین عبارات از این دست که به تسری اشکال به نظریه انسجام توجیه نزدیک است، می­توان از عبارت مورتیس شلیک[۲۴۶] یاد کرد. وی می­نویسد:
« اگر انسجام را بجد، معیار کلی­ای برای صدق تلقی کنیم، آنگاه همان قدر که گزارش تاریخی یا جملات موجود در کتاب درسی شیمی را صادق تلقی می­کنیم، داستان­های پری گونه مَن درآوردی را به همان اندازه باید صادق بدانیم،[ البته] به این شرط که این داستان، به نحوی ساخته و پرداخته شود که به هیچ وجه، تناقضی [ از آن داستان] ناشی نشود. من می­توانم به وسیله قوه خیالم جهانی عجیب و غریب به تصویر بکشم که پر از ماجراها و حوادث عجیب و غریب باشد: فیلسوف انسجام [گرا] ، به شرط اینکه صرفاً مواظبت از سازگاری متقابل جملاتم کرده باشم [ …]، باید باور به صدق گزارشم [ داستانم] بکند، زیرا بنابر نظریه انسجام، جایی برای مشاهده­ها نیست، بلکه صرفاً [ آنچه نیاز می­باشد] سازگاری جملات [ با یکدیگر] است.» (Schilck, 1959, pp 215-216 )[247]
به هر حال پولاک اشکال را چنین بیان کرده است:
« اشکال اصلی این نظریه [ نظریه انسجام توجیه]، این است که نظریه انسجام ارتباط توجیه را با جهان قطع می­ کند، [ به گونه ­ای که] فرد می ­تواند در باور به هر چیزی موجه باشد. همه آن چیزی که نیاز می­باشد، عبارت از مجموعه باورهای به قدر کافی عجیب و غریبِ صرفاً منسجم است [….] اما باورها هیچ جا، به هیچ گونه، مقید و محدود به شواهد حواس شناسا نیستند، [از این رو] تا زمانیکه باورهای شخص، چنین مجموعه منسجمی را تشکیل دهند، او می ­تواند اصلاً به هر باوری معتقد باشد، با صرف نظر از رنگ اشیاء و شکل و اندازه­یشان و […] و با قطع نظر از چگونگی به نظررسیدن یا حس کردن آنها برای او.» (Pollock, 1974, p 28)
وی در کتاب دیگرش ادعا می­ کند که این اشکال را بر تقریرهای مختلف نظریه انسجام وارد می­ شود، ایشان می­گوید بر اساس این اشکال « نظریه­ های انسجام رابطه توجیه را با جهان قطع می­ کنند. بنابر نظریه­ های انسجام، توجیه، نهایتاً امری مربوط به نسبت­های میان گزاره­های مورد باور فرد می­باشد، و به چگونگی جهان [ واقعیت ] هیچ ارتباطی ندارد. اما مقصود ما در پی معرفت، فهم و کشف چگونگی جهان است.» (Pollock & Cruz, 1999, p 74)
به نظر می­رسد، از این اشکال نیز، دو تقریر در میان معرفت شناسان می­توان یافت. در ذیل ابتدا این دو تقریر از این اشکال را ذکر می­کنیم و سپس به تحلیل پولاک در این زمینه خواهیم پرداخت.
۱-۴-۴٫ تقریر اول
این تقریر که به نظر ما اساسی­تر است، تقریری است که آن را از قول سوزان هاک نقل می­کنیم. بیان ایشان صریح­تر و سلیس­تر از بیانات معرفت شناسان دیگر است. ایشان می­نویسد:
« از آنجا که انسجام گرایی، داده ­های غیر باوری را نمی­پذیرد ( یعنی نقشی برای تجربه یا جهان قائل نمی­ شود )، نمی­تواند قابل قبول باشد، مگر اینکه تصدیق کند که توجیه باور تجربی، نیازمند چنین داده­ای است. [ در غیر این صورت] نمی­تواند این نظریه فرض کند که موجه بودن یک باور، می ­تواند گواهی بر صدق آن باور باشد و [ نیز نمی­تواند بگوید ] آن باور به طرز صحیحی چگونگی جهان را باز می­نمایاند.
به باورم، دست آخر، این استدلال واقعاً ویرانگر و نابود کننده برای انسجام گرایی است، نظریه­ای که منحصراً بر حسب روابط میان باورهای شناسا باشد، با مشکل گریز ناپذیر ارتباط میان مفاهیم توجیه و صدق مواجه می­ شود. چگونه این واقعیت که مجموعه ­ای از باورها منسجم اند، می ­تواند تضمین کند و یا حتی گواه و دلیلی بر صدق باشد؟ هر چقدر هم که این مجموعه منسجم باشد و هر چقدر هم که معنای پیچیده­ای برای انسجام لحاظ کنیم.» (Haack, 1993, p 27)
این تقریر از این اشکال را می­توان ، به نحو ذیل تقریرکرد:

 

    1. بنا بر نظریه انسجام توجیه، توجیه یک باور صرفاً منوط به تعلق آن به نظام منسجمی از باورها است.

 

    1. بنا بر نظریه انسجام توجیه، توجیه یک باور، متضمن و مستلزم ارتباط آن باور با تجربه یا جهان خارج نیست؛ ( از ۱) چرا که ملاکِ توجیه، صرف انسجام است و آن می ­تواند، منطقاً بدون این ارتباط تحقق داشته باشد.

 

    1. برای محتمل کردن صدق یک باور، باید آن باور به گونه ­ای با تجربه یا جهان خارج مرتبط باشد؛ مثلاً داده­هایی از عالم خارج یا تجربه دریافت کند.

 

    1. نظریه انسجام توجیه، به باور احتمال صدق نمی­دهد. ( از ۲ و ۳ )

 

    1. نظریه انسجام توجیه، صدق رسان نیست. ( از ۴)

 

    1. هر نظریه توجیه­ای باید صدق رسان باشد.

 

    1. نظریه انسجام توجیه، صادق صحیح نیست. ( از ۵ و ۶ )

 

آنچنانکه دیدیم، تمرکز اصلی این تقریر از مشکل جدایی، مبتنی بر عدم صدق رسانی نظریه انسجام توجیه بود و از این رهگذر این نظریه را با چالش روبرو کرد. به نظر ما تقریر لورنس بونجور از این اشکال[۲۴۸] نیز ناظر به همین تقریری است که در فوق ذکر کردیم؛ چرا که ایشان می­نویسد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...