1. دولت ها و دیگر بازیگران در محیط هرج و مرج آمیز نظام بین الملل با یکدیگر تعامل دارند این بدان معنی است که هیچ نوع اقتدار مرکزی برای لازم الاجرا کردن قواعد و هنجارها یا حمایت از منافع جامعه جهانی بزرگتر وجود ندارد.

    دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه

 

    1. ساختار این نظام مهمترین عامل تعیین کننده رفتار بازیگران است.

 

    1. دولت ها بدنبال منافع خود هستند و نظام هرج و مرج آمیز و رقابت آمیز، آنها را وادار به رفتاری می کند که بیشتر مبتنی بر نفع شخصی است تا همکاری (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۴۲۱). دولت‌ها در تعقیب منافع و دستاوردهای نسبی‌اند و نه مطلق. یعنی می‌توان حاصل‌ بازی را به جای صفر، مثبت دانست (نصری، ۱۳۸۶: ۲۲۲).

 

    1. دولت ها بازیگران خردگرا هستند و راهبردهایی را انتخاب می کند که منافع آنها را افزایش، و ضرر را کاهش دهد.

 

    1. مهمترین مسأله ای که بوسیله هرج و مرج بوجود آمده، بقا است.

 

    1. دولت ها، دیگر دولت ها را دشمنان بالقوه و تهدیدی برای منافع ملی خود می دانند این عدم اعتماد و ترس تنگنای (دو راهی) امنیتی را ایجاد می کند و این عامل انگیزه های سیاست اغلب کشورها است (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۴۲۱). از دیدگاه واقع گرایی ساختاری، حالت تک قطبی یکی از ناپایدارترین انواع نظام های بین المللی است این دیدگاه بر دو دلیل عمده متکی است:

 

    1. دولت سلطه جو مایل به تقبل وظایف و مسؤلیت های بیشتری است که در دراز مدت آن را تضعیف می کند.

 

    1. حتی اگر کشور سلطه گر با ملایمت رفتار کند، سایر کشورها همچنان در هراس از نیروهای مهار نشدنی قدرت متمرکز به سر می برند. همانطور که والتز عقیده دارد برخی کشورها با قدرت نامتوازن سروکار دارند و می کوشند قدرت خویش را افزوده یا با سایرین پیمان ببندند تا توزیع قدرت را در سطح جهان متوازن سازند. از دید واقع گرایی ساختاری والتز در میان نظام های بین المللی، نظام تک قطبی از همه بی ثبات تر است و به ناچار واکنش هایی را از سوی کشورهای قدرتمند و ضعیف دیگر برخواهد انگیخت که در نهایت موجب بازگشت نظام به حالت سنتی توازن قوا می گردد اصولاً هر کشور تک قطبی بلا منازع است و بدین دلیل سیاست خارجی آن، انسجام کمتری داشته و برای کشورهای دیگر خطر آفرین می باشد. به همین دلیل در مقابل آن مقاومت نموده و مخالفت می ورزند. (ایکنبری، ۱۳۸۲: ۳۱-۳۰ و ۲۱). والتز کلیه مفاهیم بکار رفته شده در واقع گرایی کلاسیک مانند آنارشی، قدرت، منافع ملی و تمایز میان سیاست داخلی و سیاست بین الملل را می پذیرد، اما مهمترین انتقادی که به این نظریه های روابط بین الملل آرمان گرایی، واقع گرایی سنتی و رفتارگرایی دارد به این دلیل است که مطالعه سیاست بین الملل را به سطح ملی یعنی دولت- ملت محدود می کنند و مسأله تقلیل گرا بودن آنها است و لذا معتقد است که برای بررسی واقع بینانه رخدادهای جهانی در روابط بین الملل باید عمدتاً از دیدی کلی گرا- ساختار گرا پیروی کرد. والتز اعتقاد به نظریه ای دارد که بتواند نوعی تبیین کل نگر از ساختار نظام بین الملل ارائه دهد بدین خاطر به جای سطح تحلیل ملی از سطح تحلیل نظام بین الملل استفاده کرده است (حاجی یوسفی، ۱۳۸۴: ۲۸). به اعتقاد والتز مفهوم ساختار بر پایه این واقعیت استوار است که واحدهایی که به نحو متفاوتی کنار هم چیده و گرد هم آمده باشند رفتار متفاوتی خواهند داشت و در تعامل با یکدیگر نتایج متفاوتی بوجود خواهند آورد. مسأله اساسی برای نظام فاقد مرجع فائقه مرکزی بواسطه ساختارش لزوم تکیه واحدهای عضو به وسایل یا ترتیباتی است که اعضا می توانند برای تضمین بقا و تقویت امنیت بوجود آورند. در نظام فاقد مرجع فائقه مرکزی که بر پایه اصل خودیاری استوار است دولت ها ناچار از تعقیب دست کم یکی از دو خط مشی اساسی زیر هستند:

 

نخست؛ انجام تلاش های داخلی به منظور افزایش توانایی سیاسی، نظامی و اقتصادی و بسط راهبرد هایی مؤثر.
دوم؛ انجام تلاش های خارجی برای صف آرایی یا تجدید صف آرایی با سایر بازیگران. ساختار سیستم بویژه تعداد بازیگران و توانایی های هر یک به الگوهای تعاملی حادث شکل می دهد و از جمله تعداد دولت هایی را که در قالب گروه های رقیب در توازن قدرت، در برابر هم صف آرایی می کنند تعیین می نماید (دوئرتی و فالتزگراف، ۱۳۸۳: ۱۹۷). نظریه نئورئالیسم بطور کامل بر موضوعات امنیت نظامی و جنگ تمرکز دارد از نظر نئورئالیست ها مهمترین مسأله برای پژوهش این است که چگونه می توان در این نظام بقای خود را حفظ کرد (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۴۱۵). نئورئالیسم روابط بین الملل را با سیاست کشورهای قدرتمندتر در مقابل کشورهای ضعیف‌ توضیح می‌دهد. مسلماً اگر کشورهای بزرگ به رفتارهای خصمانه روی‌ آورند، در مقایسه با کشورهای کوچک سریع تر به عنوان تهدید درک می‌شوند. اما کشورهای‌ بسیار کوچک نیز ممکن است به دلیل دخالت در فعالیت‌های تروریستی یا توان اتمی، تهدید تلقی می‌شوند. به این ترتیب جدا از اندازه، اهداف و توانایی‌های یک کشور در مقابل قدرت‌ نظامی یا اقتصادی، توازن ایجاد خواهند کرد. والتز به درستی نشان داد کشورها برخلاف آنچه‌ گفته شد در مقابل تهدیدات ایجاد توازن می‌کنند. وی عوامل مختلف را به عنوان نشانه تهدید بر شمرده است که از جمله می‌توان به اجتماع قدرت، قرابت جغرافیایی، قدرت تهاجمی و اهداف خصمانه اشاره کرد ممکن است یک کشور قوی‌تر از کشور دیگر باشد اما بدلیل غیر خصمانه بودن اهدافش، دشمن محسوب نشود. ماهیت سلسله مراتبی ساختار نظام بین الملل و نبود اطلاعات درباره اهداف کشورهای‌ دیگر باعث می‌شود در مقابل کشورهای تهدیدکننده ائتلاف کرده و یا- به‌ندرت- با آنها همراه شوند. به این ترتیب کشورهای داخل یک ائتلاف از ترس، از دیگر کشورها رها می‌شوند. گرچه ممکن است یکی از اعضای این ائتلاف از نظر نظامی یا اقتصادی بزرگتر از دیگر اعضا باشد. تا اینجا می‌توان فرضیات زیر را برای نئورئالیسم ترسیم کرد که بدنبال توضیح تفاوت در واکنش به خطر گسترش تسلیحات کشتار جمعی و نقض آن توسط کشورهای مختلف است:

 

    1. هرچه کشور ناقض منع گسترش از نظر راهبردی اهمیت بیشتری داشته باشد، احتمال تحریم آن کمتر خواهد شد و اقدامات احتمالی نیز سبکتر خواهد بود.

 

    1. هرچه کشور ناقض منع گسترش، تهدید مهمتری برای قدرت‌های بزرگ بویژه‌ اتحادیه اروپا یا آمریکا باشد، احتمال تحریم آن در صورت بی‌توجهی به منع گسترش بالاتر خواهد رفت.

 

    1. دشمنان احتمالاً شدیدتر از متحدان تحریم خواهند شد. احتمال ارائه مشوق به‌ متحدان بیشتر از دشمنان است (ولیزاده، ۱۳۸۷: ۲۸۲-۲۷۹). مرشایمر معتقد است: «سلاح هسته‌ای نیروی قدرتمندی برای صلح است چون این سلاح‌ها، ماهیت‌ کشتار جمعی دارند و در جنگ وضعیتی را ایجاد می‌کنند که کشورها امکان‌ خروج از آن را ندارند». بر اساس‌ آموزه های نئورئالیسم تلاش برای کسب و افزایش قدرت، نتیجه مستقیم ساختار آنارشی نظام‌ بین الملل است. دولت‌ها بازیگران عقلایی هستند و بخاطر نظام آنارشی برای حفاظت از منافع‌ خود همواره در حال افزایش قدرت نسبی هستند. هدف اساسی این است که میزان‌ قدرت کشور در این نظام به حدی باشد که مانع استیلای سایر کشورها بر آن‌ شود. نئورئالیست‌ها معتقدند که پایدارترین‌ نظام همان نظام توازن قوای دو قطبی جنگ سرد است که در آن بازدارندگی و سلاح هسته‌ای نقش اساسی را ایفا می‌کرد. مهمترین موضوعی که بدون استثنا هدف ویژه همه کشورها است منافع ملی، قدرت ملی و در رأس آنها امنیت ملی می‌باشد. بر همین اساس و طبق همین منطق‌ وضعیت «معمای امنیتی» واضح‌ترین توصیف روابط بین کشورها می‌گردد که طبق آن‌ کشورها اولاً؛ حداقل تمایل را برای خلع سلاح یکجانبه دارند. ثانیاً؛ کشورها حداکثر تمایل‌ را برای خلع سلاح طرف مقابل دارند. ثالثاً؛ هر کشوری بر این اعتقاد است که طرف دیگر واقعاً و قلباً خواهان برتری و افزایش سلاح‌های خود است و هیچ تمایلی به خلع سلاح‌ خود ندارد بلکه بیشترین تمایل را به خلع سلاح طرف متقابل دارد طبق وضعیت معنای «معمای امنیت»، عدم اعتماد موجود بین کشورها سبب می‌شود که‌ کشورها با در نظر گرفتن وضعیت خودیار نظام بین المللی و وضعیت آنارشی‌ محیطی، بیشترین تلاش‌ها را برای افزایش تسلیحات خود نمایند تا هدف صیانت نفس‌ دولت‌ها تضمین گردد. این امر منجر به یک مسابقه تسلیحاتی بدون پایان می‌شود چون‌ هر کشوری درصدد می‌باشد که بقا خود را تضمین نماید. نتیجه این مسابقه‌ تسلیحاتی این است که کشورها بدنبال سلاح‌های جدیدتر با ماهیت تخریبی بیشتری‌ می‌روند که با توجه به وضعیت موجود، سلاح هسته‌ای بهترین زمینه در این خصوص‌ خواهد بود والتز بر این اعتقادند که «گسترش آرام‌ سلاح‌های هسته‌ای»، سبب ارتقای صلح و تقویت ثبات بین المللی می‌گردد (دریایی، ۱۳۸۷: ۱۱۰-۱۰۹).

 

    1. رئالیسم نو کلاسیک (Neo Classical Realism)

 

واقع گرایی نو کلاسیک تلفیقی از واقع گرایی کلاسیک و نو واقع گرایی است که این نظریه در واکنش به ضد تقلیل گرایی بیش از اندازه نو واقع گرایی ارائه شد (دهقانی فیروز آبادی، ۱۳۹۰: ۲۷۷). واقع گرایی نو کلاسیک عنوانی است که گیدئون رُز به مجموعه ای از آثار در روابط بین الملل داده است که در تبیین سیاست خارجی و فراتر از آن، در توضیح روابط بین الملل از بسیاری از بینش های واقع گرایی استفاده می کنند و برآنند که «گستره و بلند پروازی سیاست خارجی یک کشور در وهله نخست ناشی از جایگاه آن در نظام بین الملل و بویژه توانمندی های آن در زمینه قدرت نظامی است». اما در عین حال تأکید دارند که «تأثیر این توانمندی ها بر سیاست خارجی غیر مستقیم و پیچیده است، زیرا فشارهای نظام باید از طریق متغیرهای میانجی در سطح واحدها ترجمه شوند به همین دلیل است که آنها نو کلاسیک اند». توجه واقع گرایان نو کلاسیک بیش از هر چیز به قدرت است و قدرت را نیز مانند نو واقع گرایان بر اساس توانمندی تعریف می کنند. اغلب نو کلاسیک ها برخلاف نو واقع گرایان نه تنها به عوامل سطح نظام توجه دارند بلکه برآنند که برداشت های ذهنی و ساختار داخلی دولت ها نیز حائز اهمیت اند، و به نوعی بر لزوم نگاه به سطوح تأکید دارند. آنها در عین حال که (مانند نو واقع گرایان) آنارشی را مهم می دانند، بر بینش های واقع گرایی کلاسیک نیز تأکید می کنند و به همین دلیل آنها را «نو کلاسیک» می خوانند. نو کلاسیک ها را می توان بر اساس تقسیم بندی جک اسنایدر از واقع گرایی، در دو مقوله تهاجمی (Offensive) و تدافعی (Defensive) گنجاند (مشیرزاده، ۱۳۹۰: ۱۲۹). واقع گرایی نو کلاسیک نیز مانند نو واقع گرایی پیگیری قدرت توسط کشورها را ناشی از انگیزه و احساس نیاز آنان برای تأمین امنیت در نظام بین الملل آنارشیک و خودیار می داند. از این رو قدرت به مثابه ابزاری برای تأمین امنیت بوده و در واقع خود هدف نیست (دهقانی فیروز آبادی، ۱۳۹۰: ۲۷۸). در ادامه به برخی از مهمترین ابعاد استدلالی این دو شاخه از واقع گرایی نو کلاسیک اشاره می کنیم:
۱-۳ رئالیسم تهاجمی(Offensive Realism)
این رهیافت بر بیشینه ‌سازی‌ قدرت به منزله هدف تا کسب جایگاه هژمونیک‌ در نظام بین الملل به عنوان رفتار اصلی قدرت های‌ بزرگ تأکید دارد. این دسته از واقع گرایی‌ مانند دیگر واقع گرایان به مسأله امنیت به عنوان‌ محور و پایه اصلی مباحثاتشان می‌پردازد، که در این حوزه به مسائلی چون «امنیت بین المللی»، «بقا»، «موضوعات امنیتی مبتنی بر محور نظامی»، «خود اتکایی در تحصیل امنیتی»، «دولت محوری‌ در مرجع امنیت» و «آنارشی» می‌پردازد. بر این ‌اساس مبارزه برای قدرت، نخستین گام‌ برای پای نهادن در این عرصه می‌باشد و هر کدام از کشورها درصددند که قویترین‌ بازیگر نظام بین الملل باشند، و مترصد فرصت هایی‌ هستند تا قدرت خود را در برابر دیگر رقبا افزایش دهند (حسینی لائینی، ۱۳۸۴: ۱۵۹). نقطه تمرکز این نظریه بر قدرت های بزرگ واقع می شود زیرا این کشورها هستند که بیشترین تأثیر را بر عرصه سیاست بین الملل دارند. سرنوشت کلیه کشورها چه قدرت های بزرگ و چه قدرت های کوچکتر عمدتاً و در وهله نخست بواسطه تصمیم ها و کنش های کشورهایی که دارای بیشترین قابلیت هستند رقم می خورد. قدرت های بزرگ عمدتاً بر اساس میزان توانایی های نظامی نسبی شان ارزیابی می شوند. برای اینکه کشوری به عنوان یک قدرت بزرگ شناخته شود باید برای مبارزه با قویترین کشور جهان در یک جنگ متعارف همه جانبه امکانات نظامی کافی داشته باشد. این کشور لازم نیست توانایی شکست دادن ابر قدرت را داشته باشد اما دست کم باید بتواند دور نمایی باورپذیر در جهت تبدیل مناقشه به یک جنگ فرسایشی پدید آورد و ابر قدرت را بطور جدی تضعیف نماید، حتی اگر قدرت برتر سرانجام پیروز مبارزه باشد در عصر سلاح های هسته ای قدرت های بزرگ باید علاوه بر سلاح های متعارف بسیار قوی سلاح بازدارنده هسته ای نیز در اختیار داشته باشند تا بتوانند در مقابل حملات هسته ای جان سالم به در برند به فرض اگر دولتی نسبت به تمامی رقبایش به برتری هسته ای دست یابد آنقدر قدرتمند خواهد بود که تبدیل به تنها قدرت بزرگ در نظام بین الملل گردد با ظهور هژمون هسته ای موازنه نیروهای متعارف دیگر موضوعیت نخواهد داشت (مرشایمر، ۱۳۸۸: ۶-۵). به اعتقاد مرشایمر «سیاست های قدرت های بزرگ تراژدیک است، زیرا ساختار نظام بین الملل دولت ها را وادار می‌کند که تنها به دنبال امنیت برای خود باشند و به‌ هرحال به صورت تهاجمی علیه یکدیگر اقدام کنند، بهترین تضمین برای بقا این است که یک هژمون باشی، زیرا در این صورت هیچ دولتی نمی‌تواند به ‌طور جدی چنین قدرتی را تهدید کند در وضعیت آنارشی که نا امنی دائم را به دنبال دارد، مهمترین راه برای رسیدن به امنیت بیشتر افزایش قدرت و مقهور کردن دیگر دولت هایی است که ممکن است تهدیدی برای آنها باشند. از این‌رو، قدرت ها تا آنجا که بتوانند برای غلبه و استیلای بر دیگران اقدام خواهند کرد و همواره در یک وضعیت «تهاجم بالقوه» قرار دارند که هرگاه ممکن باشد برای تحمیل اراده خود بر دیگران‌ دست به کار شوند. وی معتقد است که این مهمترین و اصلی‌ترین تأثیر نظام آنارشیک بین الملل‌ بر رفتار و نحوه عملکرد دولت ها و بویژه قدرت های بزرگ است. آنها بیش از هر چیز به دنبال امنیت‌ و حتی المقدور «امنیت مطلق» هستند و بدین منظور نخست در پی دست یافتن به هژمونی‌ منطقه‌ای و سپس در صورت امکان به هژمونی جهانی هستند. امنیت مطلق تنها زمانی قابل‌ دستیابی است که یک قدرت دارای تفوق کامل بر دیگر قدرت ها بوده، تهدید بالقوه آنها را برطرف‌ سازد. لذا از دید او: «میل و خواست بقاء موجب پدید آمدن رفتار تهاجمی از سوی دولت ها می‌شود» (سلیمی، ۱۳۸۴: ۲۵-۲۴). رئالیست های تهاجمی عقیده دارند که دولت های طرفدار وضع موجود به ندرت در عرصه سیاست جهانی یافته می شوند زیرا ساختار نظام بین الملل انگیزه ای بسیار قوی برای جستجوی فرصت هایی جهت افزایش قدرت به بهای کاهش قدرت رقبا به دولت ها بخشیده و آنها را بر آن می دارد تا هرگاه منافع بر هزینه ها سنگینی کرد از موفقیت پیش آمده در جهت کسب منافع خود استفاده نمایند هدف غایی یک دولت این است که در نظام بین الملل به هژمونی تبدیل شود. لازم به ذکر است که رئالیسم تهاجمی و رئالیسم فطری بشر هر دو قدرت های بزرگ را همچون قدرت طلبانی بی رحم به تصویر می کشند. تفاوت اصلی این دو دیدگاه در این است که رئالیست های تهاجمی ادعای مورگنتا را مبنی بر اینکه دولت ها ذاتاً دارای تمایلات قدرت طلبانه و تهاجمی هستند رد می کنند و برعکس عقیده دارند که نظام بین الملل قدرت های بزرگ را وا می دارد تا قدرت نسبی خود را به حداکثر برسانند زیرا این تنها راه مطلوب برای به حداکثر رساندن امنیت است. به عبارت دیگر بقا مستلزم رفتار تهاجمی است قدرت های بزرگ نه به علت ذاتشان، به قدرت رفتار تهاجمی در پیش می گیرند و نه به این علت که دلشان می خواهد، بلکه دلیل این امر آن است که دولت ها اگر بخواهند بخت بقای خود را افزایش دهند باید قدرت بیشتری بدست آورند. «معمای امنیت» منطق اصلی رئالیسم تهاجمی را بازتاب می دهد اساس این معما در این حقیقت نهفته که اقدامات یک دولت در راستای ارتقای سطح امنیت اش مساوی با کاهش امنیت دیگر دولت ها است. در نتیجه برای یک دولت افزایش بخت بقایش بدون تهدید بقای دیگر دولت ها مشکل به نظر می رسد به گفته جان هرتز در شرایط آنارشی بهترین راه بقا کسب مزیت و قدرت بیشتر نسبت به رقباست، یک حمله خوب بهترین دفاع است (مرشایمر، ۱۳۸۸: ۴۰-۲۴). استدلال مرشایمر آن است که آنچه قدرت های بزرگ را وا می دارد تا تفکر و کنش تهاجمی داشته و در پی دست یافتن به موفقیت هژمون باشند خصوصیات فردی آنها نیست بلکه ساختار نظام بین الملل است که به عقیده او انگیزه اصلی رفتار قدرت های بزرگ بقا است. در یک محیط آنارشیک اشتیاق به بقا دولت ها را تشویق می کند تا رفتار تهاجمی در پیش گیرند. تنها وجه ممیزه دولت ها از نظر رئالیسم تهاجمی قدرت است (مرشایمر، ۱۳۸۸: ۶۲-۶۱). واقع گرایان تهاجمی چنین استدلال می کنند که آنارشی دولت ها را وادار می سازد قدرت یا (نفوذ) نسبی خود را به حداکثر برساند. امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هرگز قطعی نیست و دولت ها می کوشند با به حداکثر رساندن قدرت و نفوذ خود امنیت خویش را به حداکثر برسانند. از دید واقع گرایان تهاجمی آنارشی بین المللی حائز اهمیت زیادی است. این آنارشی عموماً وضعیتی هابزی است که در آن امنیت امری کمیاب است و دولت ها می کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نائل شوند و در این جهان دولت های خردورزی که به دنبال امنیت اند به انجام اقداماتی تمایل دارند که ممکن است به تعارض با دیگران منجر شود. می توان فرید زکریا و جان مرشایمر را مهمترین نظریه پردازان واقع گرایی تهاجمی دانست. زکریا بر آن است که تاریخ نشان می دهد دولت ها در شرایطی که به شکلی فزاینده ثروتمند می شوند، به ایجاد ارتش های بزرگ روی می آورند خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان می کنند و به دنبال افزایش نفوذ بین المللی خود می روند. اما به نظر زکریا هر قدر قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند به سیاست های خارجی توسعه طلبانه تری منجر می شود. از دید مرشایمر دولت ها در جهانی زندگی می کنند که سرشار از تهدیدات است و «هدف اصلی هر دولتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی به حداکثر برساند، که این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است» (مشیرزاده، ۱۳۸۹: ۱۳۲-۱۳۰). به نظر مرشایمر سه دلیل در نظام به هم پیوسته بین الملل وجود دارد که باعث شده دولت ها نسبت به هم‌ هراس داشته باشند:

 

    1. فقدان یک اقتدار مرکزی که بالای سر دولت ها قرار گرفته و آنها را در مقابل‌ یکدیگر حمایت کند؛

 

    1. این واقعیت که دولت ها اغلب دارای توانایی و ظرفیت نظامی تهاجمی‌ هستند؛

 

    1. این واقعیت که دولت ها هرگز نمی‌توانند از نیات هم آگاه باشند (سلیمی، ۱۳۸۴: ۲۵).

 

رئالیسم تهاجمی با شناسایی دولت ها بعنوان بازیگران اصلی عقیده دارد که قدرت های بزرگ با شکل دهی سیاست بین الملل دارای برون دادهایی با بیشترین تأثیر گذاری بر سیستم بین المللی می باشند (حسینی لائینی، ۱۳۸۴: ۱۵۹). به عبارت دیگر مسأله بقا حکم رفتار تهاجمی را صادر می کند عملکرد تهاجمی قدرت های بزرگ تنها بدلیل برخورداری از انگیزه سلطه جویی نیست بلکه آنها مجبور هستند تا برای افزایش امکان و مدت بقای خویش بدنبال قدرت بیشتری باشند (متقی، بقایی و رحیمی، ۱۳۸۹: ۱۰). در درجه اول در سیاست خارجی تهاجمی، دولت ها خواهان افزایش امنیت خود از راه کاهش «عامدانه» امنیت سایر دولت ها هستند، در حالی که در سیاست خارجی تدافعی دولت ها خواهان دستیابی به امنیت به بهای کاهش امنیت دیگران نیستند. رابرت جرویس یکی از نظریه پردازان اصلی رئالیسم تهاجمی می گوید: دولت ها می توانند بدون کاهش امنیت دیگران امنیت خود را حفظ کنند… و حتی در پیش گرفتن سیاست تدافعی بر اتخاذ سیاست تهاجمی آنها ترجیح یابد؛ حتی افزایش زیاد در امنیت دولت ها فقط به مقدار اندکی از امنیت سایر دولت ها می کاهد. در این شرایط همه قدرت های خواهان حفظ وضع موجود می توانند از درجه بالای امنیت برخوردار شوند… بنابراین دولت ها با رضایت از فرصت فراهم شده از توسعه نفوذ خود در خارج از مرزهای ملی در قبال دستیابی به تضمین هایی برای امنیت خود چشم پوشی می کنند. در درجه دوم سیاست خارجی تهاجمی واقع گرا بر این نظر است که نه تنها ماهیت سیاست بین الملل براساس وجود درگیری تعریف می شود بلکه بطور اساسی وجود درگیری عنصری ضروری برای هدایت سیاست بین الملل است. در مقابل، دولت ها در سیاست خارجی تدافعی واقع گرا داوطلبانه از تهدید دولت های دیگر خودداری می کنند. همچنین اگرچه رئالیسم تدافعی ماهیت سیاست بین الملل را بر مبنای درگیری استوار می داند، بر این نظر نیست که وجود تضاد منافع به یقین به درگیری عملی بین دولت ها ختم می شود. در این چارچوب، «همکاری» راه حلی جدی- البته نه بهترین راه حل- برای حل درگیری بین دولت ها در نظر گرفته می شود» (برزگر، ۱۳۸۸: ۱۲۶). جان مرشایمر، تعیین سرنوشت‌ تمامی دولت ها اعم از قدرت های بزرگ و کوچک‌ را اساساً از طریق تصمیمات و اقدامات‌ دولت هایی می‌داند که بیشترین توانایی ها را سهیم‌ باشند. از دید وی سیاست های بین المللی قدرت های‌ بزرگ بر مبنای توانایی نظامی تعیین می‌شود و این باعث می‌شود که همواره «احتمال وقوع‌ جنگ» وجود داشته باشد که هیچ گاه این احتمال‌ به میزان آرام‌ بخشی تنزل نکند و فقط قدرت‌ است که می‌تواند از خطر افزایش احتمال وقوع‌ جنگ توسط رقیب جلوگیری نماید و در صورت وقوع مانع شکست در جنگ شود. بدین ترتیب آنارشی وجه بارز و مشخصه نظام‌ می‌باشد و این به معنای هرج و مرج نیست بلکه‌ به معنای فقدان اقتدار عالیه برای جلوگیری از تجاوزات یا حل اختلافات بین قدرت ها است (حسینی لائینی، ۱۳۸۴: ۱۶۰). مفهوم پایه رئالیسم تهاجمی این است که رفتار کشورها و حتی قدرت های بزرگ ریشه در یک‌ ترس ذاتی در مورد ادامه بقا و تهدید دیگر کنشگران دارد که این ترس از ساختار آنارشیک نظام‌ بین الملل بر می‌خیزد. به نوشته مرشایمر: «قدرت های بزرگ، تهاجمی رفتار می‌کنند، نه بدلیل آنکه اینگونه می‌خواهند و نه به دلیل‌ آنکه برخی عوامل آنها را به سوی سلطه بر دیگران می‌کشاند، بلکه به این دلیل که آنها ناچارند که‌ برای به حداکثر رساندن امکان بقای خود به دنبال قدرت بیشتر باشند» (سلیمی، ۱۳۸۴: ۳۴). بر طبق نظر رئالیست های تهاجمی، قدرت های‌ بزرگ درصددند برای تأمین بقائشان تبدیل به‌ قدرتمندترین دولت در نظام شوند. در صورتی که قدرتی نسبت به رقبای بالقوه‌اش‌ قدرتمندتر شود، احتمال اینکه رقبا به او حمله‌ کنند و بقایش را تهدید کنند، یا قدرتش به‌ چالش کشیده شود بسیار کم خواهد بود. در صورت به چالش طلبیدن قدرت این کشورها، دولت های ضعیف متحمل شکست نظامی، می‌شوند. اما بهترین گزینه برای قدرت های‌ بزرگ در این نظام زمانی است که یک دولت به‌ قدرت هژمون تبدیل شود؛ یعنی به امنیت مطلق‌ دست یابد. این تداوم و تعقیب قدرت تنها با تبدیل‌ شدن یک قدرت بزرگ به هژمون پایان می‌پذیرد. مرشایمر کشاکش دائمی‌ قدرت های بزرگ در افزایش قدرت را برگرفته از مؤلفه‌های نظامی می‌داند، که در آن هر قدرت در جستجوی آن است تا برترین قدرت نظامی در نظام بین الملل باشد و این انگیزه، سوء استفاده‌ از یکدیگر را برای این قدرت ها ایجاد می‌کند. از دید مرشایمر تنها کشوری به قدرت بیشتر می‌رسد که به موقعیت هژمونی جهانی دست‌ یافته باشد. و هژمون، دولتی است که به حدی‌ قدرتمند باشد که بر دیگران مسلط شود و هیچ‌ دولت دیگر یا ائتلافی، توانایی مالی و نظامی‌ برای فراهم کردن یک چالش جدی علیه او را نداشته باشد. از این‌ رو هژمون، تنها قدرت‌ بزرگ نظام می‌باشد و در تحمیل‌ اراده خود بر جهان از قدرت نظامی استفاده‌ خواهد کرد (حسینی لائینی، ۱۳۸۴: ۱۶۲-۱۶۱).
۲-۳ رئالیسم تدافعی (Defensive Realism)
رئالیسم تدافعی یکی از شاخه‌های‌ عمده رئالیسم ساختارگرا است که‌ نظریه‌پردازانی مانند کنت والتز، استفان والت‌ و جک اسنایدر نمایندگان اصلی آن تلقی‌ می‌شوند. رئالیست‌های تدافعی نظام بین الملل‌ را آنارشیک می‌دانند، اما آنارشی از منظر آنها بی‌ضررتر از آن چیزی است که رئالیست‌های‌ تهاجمی تصور می‌کنند. دولت‌ها می‌توانند از طریق ایجاد موازنه قدرت از عهده عمده‌ تهدیدات خارجی برآیند؛ بنابراین تنها در شرایط ترسناک یا از طریق دولت‌های شرور غیر عقلانی است که در محیط بین المللی‌ خشونت ایجاد می‌شود. بر این اساس از منظر رئالیسم تدافعی سیاست خارجی دولت‌ ها از واکنش‌های عمدتاً مسالمت‌آمیز به عوامل‌ سیستمی تشکیل می‌شود. تعیین‌کنندگی آنارشی بین المللی و نحوه توزیع قدرت بین دولت‌ها و به خصوص‌ قدرت‌های بزرگ در عرصه سیاست بین الملل‌ و موازنه‌سازی در برابر قدرت یا تهدید بیرونی‌ به عنوان اصلی‌ترین شکل رفتار بیرونی‌ دولت‌ها از مشخصه‌ های اصلی رئالیسم‌ تدافعی تلقی می‌شود (اسدی، ۱۳۸۹: ۲۳۳). برخی رئالیست های تدافعی می گویند که فشارها و اضطرارهای نظام بین الملل آنقدر شدیدند که رفتار تهاجمی بندرت به موفقیت منجر می شود و قدرت های بزرگی که رویکرد تهاجمی دارند سرانجام سرشان به سنگ خواهد خورد. آنها به چند نکته اشاره می کنند:

 

    1. کشورهای مورد تهدید اقدام به ایجاد موازنه در برابر مهاجمان نموده و سرانجام آنها را شکست می دهند.

 

    1. در توازن تهاجم- تدافع کفه ترازو معمولاً به طرف تدافع متمایل است و این امر تهاجم را دشوار می سازد در نتیجه قدرت های بزرگ باید موازنه قوای موجود را حفظ کرده و سعی نکنند باز آن را تغییر دهند اگر دولتی اقدام به جنگی نماید که از قبل می داند در آن شکست خواهد خورد این در واقع نوعی خود فریبی و رفتاری خود ویرانگرانه است و آن دولت بهتر است نیروی خود را معطوف به حفظ موازنه قوا نماید. ملاحظات قدرت به سه طریق عمده بر شدت ترس میان دولت ها تأثیر می گذارد:

 

نخست. دولت های رقیب که دارای نیروی اتمی بوده و می توانند خود را از نظر حمله هسته ای در امان داشته و یا چنین حمله ای را تلافی کنند کمتر از آنهایی که فاقد نیروی اتمی اند از یکدیگر می هراسند.
دوم. وقتی پهنه وسیعی از آب میان قدرت های بزرگ حایل باشد اندازه نسبی ارتش شان هر چقدر هم که باشد رفتار تهاجمی آنها کمتر خواهد بود زیرا این حجم وسیع آب مانع سختی برای نمایش قدرت در حملات مسلحانه ایجاد می کند.
سوم. نحوه توزیع قدرت در میان دولت های نظام بین الملل به طرز چشمگیری بر میزان ترس اثر می گزارد (مرشایمر، ۱۳۸۸: ۵۰-۴۴). به نظر تالیافرو (Taliaferro) واقع گرایی تدافعی مبتنی بر چهار مفروضه زیر است:

 

    1. معضله امنیت (Security Dilemma): منظور از معضله امنیت شرایطی است که در آن تلاش یک دولت برای افزایش امنیت خود باعث کاهش امنیت دیگران می شود. به نظر واقع گرایان تدافعی، توسعه طلبی همیشه به امنیت بیشتر منجر نمی شود. در واقع مسأله این است که امنیت مطلق ممکن نیست جز با تبدیل شدن به یک هژمون جهانی و چون احتمال نیل به چنین جایگاهی اندک است و تأسیس دولت جهانی به معنای پایان سیاست بین الملل خواهد بود دولت ها همیشه امنیت جو خواهند بود و با معضله امنیتی رو به رو می شوند.

 

    1. ساختار ظریف قدرت: به نظر واقع گرایان تدافعی تأثیر ساختار ظریف قدرت که متغیر سطح نظام نیست (و به معنای توزیع نسبی آن دسته از توانمندی های مادی است که دولت ها را قادر می سازد راهبرد های نظامی و دیپلماتیک خاصی را دنبال کنند)، مهمتر از ساختار خام یا زمخت (Gross) قدرت (به معنای سهم نسبی از منابع قدرت در دست یک دولت) است.

 

    1. برداشت های ذهنی رهبران: تأثیر ساختار ظریف قدرت و توانمندی های مادی بر رفتار دولت از طریق تصورات یا برداشت های ذهنی (Perceptions) رهبران ملی است. آنها بر مبنای قیاس های تاریخی و میانبرهای دیگر ادراکی اطلاعات واصله را پردازش می کنند و تصمیم می گیرند. بنابراین این عامل یک متغیر میانی بسیار مهم تلقی می شود.

 

    1. عرصه سیاست داخلی: به نظر واقع گرایان تدافعی، استقلال دولت در برابر جامعه مدنی، ائتلاف سازمانی، و روابط میان بخش های لشگری و کشوری جملگی توانایی رهبران را در بسیج منابع تحت تأثیر قرار می دهند. قدرت سیاسی ملی به معنای توانایی بسیج منابع مادی و انسانی دولت بسیار اهمیت پیدا می کند (مشیرزاده، ۱۳۸۹: ۱۳۴-۱۳۳).

 

    1. تئوریزه کردن و تحلیل سیاست تحریم آمریکا علیه ایران در قالب نظریه رئالیسم تهاجمی

 

این مبحث سعی دارد علت انتخاب نظریه رئالیسم تهاجمی را برای تبیین موضوع پژوهش مطرح کند. واقع گرایی تهاجمی به افزایش قدرت به منزله هدف بدست آوردن جایگاه هژمونیک در جهان تأکید دارد و از آنجا که آمریکا خود را به عنوان تنها قدرت هژمون معرفی کرده است اجازه نخواهد داد که رقیب دیگری در مقابل اش ظهور کند و هژمونی آن را خدشه دار نماید. ایران نیز بدنبال امنیت و بقا در این شرایط آنارشی است. رفتار دیگران با ایران و رفتار ایران با دیگران را می توان طبق نظریه واقع گرایی مورد بررسی قرار داد که بحث آن درباره میزان قدرت است و میزان قدرت، چگونگی رفتار را تعیین می کند. ساختار نظام بین الملل دولت ها را وادار کرده که تنها بدنبال امنیت برای خود باشند و در برخی موارد به صورت تهاجمی علیه یکدیگر اقدام کنند. بهترین تضمین برای بقا این است که قدرتمند باشی. مهمترین راه برای رسیدن به امنیت بیشتر افزایش قدرت و مقهور کردن دیگر دولت هایی است که ممکن است تهدیدی برای آنها باشد. به اعتقاد نظریه پردازان واقع گرا، میل و خواست بقا موجب پدید آمدن رفتار تهاجمی از سوی دیگر دولت ها می شود. آنها اگر بخواهند بخت بقای خود را افزایش دهند باید قدرت بیشتری بدست آورند. در منطق اصلی رئالیسم تهاجمی اقدامات یک دولت در راستای سطح امنیتش مساوی با کاهش امنیت دیگر دولت ها است آنارشی دولت ها را وادار می سازد قدرت یا نفوذ نسبی خود را به حداکثر برسانند جمهوری اسلامی ایران حتی اگر چرخه سوخت را به دست آورد ولی در نظام بین الملل و در شرایط داخلی دچار بحران های شدیدی شود ارزشی ندارد. آن مسأله ای که در اینجا ارزش دارد این است که نظام جمهوری اسلامی ایران قدرت لازمه را داشته باشد تا این هدف را به شکلی سامان بخشد و جلو ببرد تا بتواند در نهایت شرایطی را بوجود آورد که از شرایط فعلی برای حیات و بقای ملی، بهتر و مفیدتر باشد. در مورد مسائل هسته ای نباید اظهار کرد که ما مذاکره نمی کنیم و منابع داخلی برای تأمین اهدافمان کافی است آمریکا از این مسأله نهایت استفاده را می کند و دست به تحریم در آن حیطه می زند، موضوع اصلی این است که منابع لازم برای تأمین اهداف آن وجود ندارد. ما باید به اوضاع بعد از هسته ای شدن هم نگاه کنیم چرخه سوخت باید بعنوان مسیری باشد که جمهوری اسلامی ایران از دل آن مسیر درصدد پر کردن خلأهای راهبردی خود باشد. ما از چرخه سوخت به عنوان بازدارندگی قصد استفاده داریم یعنی قابلیت و توانمندی های ایجاد ترس. آمریکا تحریم را بعنوان بخشی از راهبرد بزرگش در قبال جمهوری اسلامی ایران لحاظ نموده و از آنجا که یک قدرت بزرگ اقتصادی است ایران نیز به هر نحوی به این اقتصاد بزرگ نیاز دارد، آمریکا نیز از این ابزار اقتصادیش در جهت مقاصد سیاسی استفاده کرده و از این ابزار کمک می گیرد که تغییر رفتار سیاسی در ایران ایجاد کند. آمریکا در تقابل امنیتی با ایران قرار گرفته در اینجا تقابل دو دولت را داریم یک بازیگر این عرصه بین المللی آمریکا است که می خواهد رقیبش که ایران است را تضعیف کند و خودش را قوی کند و هژمونی اش را تثبیت کند ابزاری هم که استفاده می کند تحریم است و این در سیاست بین الملل یک رفتار تهاجمی است، سیاست تحریم هم یک سیاست تهاجمی است نه تدافعی. در اعمال تحریم ها هم دنبال بی ثبات سازی نظام هستند. رابرت گیلپین «تحریم را به عنوان دستکاری روابط اقتصادی به منظور دستیابی به اهداف سیاسی توصیف می کند» (زهرانی،۱۳۷۶: ۴). روش هایی که برای تغییر دادن خط مشی های اصلی سیاسی دولت های تحریم شده از جمله تضعیف توان بالقوه نظامی اینگونه دولت ها و قطع ماجراجویی های نظامی دولت های متخاصم در نظر گفته شده است. این امر تا زمانی کارایی دارد که دولت تحریم شونده از لحاظ سیاسی و اقتصادی ضعیف شود. این تحریم ها بدلیل مخالفت دولت تحریم شده با خواسته های دولت تحریم کننده است. تحریم های آمریکا علیه ایران بدلیل مقاومت در مقابل باج خواهی آمریکا است. آنها با مشغول کردن ذهن مسئولین ایران به مسأله هسته ای دنبال آن هستند که تمرکز تصمیم گیران ایران از حل مطالبات و معضلات داخل کشور بازمانده و همچنین موجب نارضایتی هایی شود که بگویند انرژی هسته ای نمی خواهیم این مشکلات را حل کنید که مهمتر هستند. بطور کلی ابتکار عمل در جهت مقاصد سیاسی و اقتصادی معقول را از ایران بگیرد. این اصلی ترین نماد رفتار آمریکا در مقابل سایر کشورها است سیاست سر در گم سازی سایر دولت ها را پیگیری می کند. باعث می شود ایران دیگر نتواند تصمیمات واقع بینانه بگیرد. یک جنگ تهاجمی و تبلیغاتی علیه ایران ایجاد کرده که ایران با دستیابی به انرژی هسته ای مخل امنیت جهانی است. ایران در منطقه خاورمیانه است که بحرانی ترین و بین المللی ترین منطقه جهان است محیطی است، که یکی از پایه های نهایی وضعیت قدرت در جهان می باشد با این وضعیت ایران می خواهد کفه ترازو موازنه را به سود خودش سنگین کند، آمریکا مخالف این است. آمریکا هم دنبال توازن به نفع خود است به دنبال افزایش قدرت برای افزایش بقا هستند؛ هدف اصلی هر دولت افزایش سهم خود از قدرت جهانی است. در سطح فرامنطقه ای هدف آمریکا مقابله با چند جانبه گرایی و حذف و ابطال نظام چند قطبی است سیاست خارجی هژمونیک محور آمریکا تأکید اساسی خود را بر تفوق بر قدرت های بزرگ رقیب چه در سطح بین المللی و چه در سطح منطقه ای قرار داده است. از اصول رئالیسم تهاجمی عدم اطمینان از نیات سایر دولت ها است در قبال ایران نیز اینگونه است که اذعان دارند ایران می خواهد به بمب هسته ای دست یابد. آنارشیک بودن نظام بین الملل سبب بی اعتمادی دولت ها به هم در کنار دلایلی مانند توانمندی تهاجمی دولت های دیگر است. که در تحلیل نهایی دولت ها را به سوی کسب بیشترین قدرت ممکن هدایت می کند. آمریکا با متهم کردن ایران سعی دارد تا مشروعیت سیاسی و بین المللی جمهوری اسلامی ایران را کاهش دهد. به هر میزان که مناقشات سیاسی بیشتری علیه ایران ایجاد شود طبعاً آمریکا قادر خواهد بود تا به مطلوبیت بیشتری برای محدود سازی و انزوای ایران نائل آید. آنها تهران را متهم به حمایت از تروریست ها می کنند، متهم کردن ایران به تولید سلاح های کشتار جمعی نیز از نشانه های تقابل گرایی همه جانبه استراتژیست های آمریکایی علیه ایران است. آمریکا به دنبال آن است که فضای ادارک نظام بین الملل را در مقابله با ایران سازمان دهد. چگونگی جلوگیری از برنامه های هسته ای در اولویت برنامه های ایالات متحده است. به همین دلیل تأکید دارد که فناوری غیر نظامی به ایران عرضه نشود و دیگر اعضای گروه عرضه کنندگان فناوری هسته ای برای رعایت مسأله را تحت فشار قرار داده است. به زعم آمریکایی ها اگر ایران زیرساخت های صنعتی قدرتمند را ایجاد نماید در آن شرایط قادر خواهد بود تا زمینه های لازم برای حداکثر سازی قدرت راهبردی خود را از طریق همکاری با سایر کشورها فراهم نماید، و اعتقاد دارند که ایران بصورت پنهانی فعالیت هسته ای دارد. همچنین ایران را متهم به ایجاد بی ثباتی در منطقه خاورمیانه و حمایت از گروه های مبارز و افراطی و اسلامی و مخدوش کردن امنیت و صلح منطقه می کنند. شواهد نشان می هد که به هر میزان قابلیت های ایران برای تأثیرگذاری در منطقه خاورمیانه افزایش یابد به همان میزان نیز آمریکایی ها از تلاش بیشتری برای محدود سازی ایران بهره می گیرند. ترس از تجاوز و حمله دیگران، افراد و کشورها را وا می دارد کسب امنیت کنند و سعی نمایند آنچه را که بدست آورده اند حفظ نمایند و تنها راه حفظ آنچه کسب کرده اند یعنی امنیت، کسب قدرت و ازدیاد و نمایش هر چه بیشتر آن است. ترس از به خطر افتادن امنیت، افراد بشر و کشورها را مجبور می کند همیشه در پی کسب قدرت باشند و از راه سلطه بر دیگران و تقویت توان خویش از به خطر افتادن امنیت و منافع حیاتی خود جلوگیری کنند. به زعم اظهارات مقامات آمریکایی و اسرائیلی قدرتمند شدن ایران چه از نظر عملی و فناوری و چه تسلیحاتی اصلاً مورد تأیید نیست. ایران توازن قدرت در سطح منطقه خلیج فارس و خاورمیانه را به هم زده است و در نهایت به ضرر منافع و مصالح منطقه ای آمریکا و بویژه امنیت رژیم اسرائیل خواهد بود. بویژه که اکنون توازن قوا به نفع اسرائیل است. هدف از افزایش قدرت نظامی و تسلیحاتی ایران و از جمله برنامه هسته ای صلح آمیز عملیات تهاجمی و توسعه طلبی علیه کشورهای منطقه نیست بلکه صرفاً جنبه دفاعی و بازدارندگی دارد. ساختار آنارشیک مهمترین اصل برای تأمین امنیت یک کشور محسوب می شود. اما در اینجا مشکل عبارت از این است که رعایت اصل خودیاری و افزایش قدرت، خود به خود منجر به تأمین امنیت صرف یک کشور نمی شود بلکه برعکس ممکن است ضریب امنیت آن را کاهش دهد زیرا در خلال روند افزایش قدرت و تأمین امنیت یک دولت همین امر سبب ایجاد نگرانی و سوءظن و عدم اطمینان دیگر دولت ها می شود کشورها کار ندارند که این کار تدافعی است یا تهاجمی. طبق این نظریه در عصر سلاح های هسته ای قدرت های بزرگ باید علاوه بر سلاح های متعارف بسیار قوی سلاح بازدارنده هسته ای نیز در اختیار داشته باشند تا بتوانند در مقابل حملات هسته ای جان سالم به در برند به فرض اگر دولتی نسبت به تمامی رقبایش به برتری هسته ای دست یابد آنقدر قدرتمند خواهد بود که تبدیل به تنها قدرت بزرگ در نظام بین الملل گردد. رفتار هسته ای ایران از جانب آمریکا تهاجمی قلمداد می شود در حالی که عملکرد تهاجمی قدرت های بزرگ تنها بدلیل برخورداری از انگیزه سلطه جویی نیست بلکه آنها مجبور هستند تا برای افزایش امکان و مدت بقای خویش دنبال قدرت بیشتری باشند. دستیابی ایران به انرژی هسته ای منافع آمریکا در منطقه را به خطر خواهد انداخت و موازنه قوا را به سود ایران خواهد نمود و به ضرر اسرائیل خواهد بود. بنابراین آمریکایی ها درصدد جلوگیری از رسیدن ایران به این فناوری هستند و در این راه از هیچ گونه فشاری از جمله تحریم فروگذار نخواهند کرد. به عبارت بهتر تحریم های اقتصادی با هدف تهاجم به ایران و همچنین ضربه زدن به امنیت و دست کشیدن تهران از منابع و امنیت اش در حوزه مسائل هسته ای است.
فصل سوم:
ابزار تحریم در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا
تحریم اقتصادی به مثابه ابزاری برای رسیدن به اهداف سیاست خارجی بکار گرفته می شود و دولت آمریکا برای پیش بردن سیاست خارجی خود به تحریم های اقتصادی روز افزون متوسل می شود. آمریکا سردمدار کاربرد تحریم های اقتصادی برای دستیابی به اهداف سیاست خارجی در سراسر جهان شناخته می شود. این کشور در دوران بعد از جنگ جهانی دوم با هدف محدود کردن دامنه قدرت و نفوذ اتحاد جماهیر شوروی، تحریم هایی در مورد برخی کشورها برقرار کرد (بهروزی فر و کوکبی، ۱۳۸۵: ۱۲۹-۱۲۷).

 

  1. سیر تاریخی تحریم در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...