وقتی که بدی (و بلا) به آنها می‌رسید، می‌گفتند: «از سوی موسی و پیروان اوست» (اعراف/۱۳۱).
۱۱ـ فراموش کردن خدمات دیگران:«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیکُمْ إِذْ أَنْجاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ وَ یذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یسْتَحْیونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ».
و (به خاطر بیاورید) هنگامی را که موسی به قومش گفت: نعمت خدا بر خود را به یاد داشته باشید، زمانی که شما را از (چنگال) آل فرعون رهایی بخشید. همانا شما را به بد‌ترین وجهی عذاب می‌کردند، پسرانتان را سر می‌بریدند و زنانتان را (برای خدمتکاری) زنده نگه می‌داشتند و در این، آزمایش بزرگی از طرف پروردگارتان برای شما بود (إبراهیم/۶).
پایان نامه - مقاله - پروژه

 

    1. اذیت و آزار پیشوا و رهبری:«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیکُمْ»؛ و (به یاد آورید) هنگامی را که موسی به قومش گفت: ‌ای قوم من! چرا مرا آزار می‌دهید، با اینکه می‌دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟! (صف/۵).

 

    1. عهد شکنی وتحریم کلام خداوند: «فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیهً یحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»؛ (بنی اسرائیل را) به خاطر پیمان شکنی، از رحمت خویش دور ساختیم و دلهای آنان را سخت و سنگین نمودیم که سخنان (خدا) را از جایگاه‌های خود تحریف می‌کردند (مائده/۱۳).

 

ب) کارشکنی‌ها و فعالیت‌های تخریبی علیه مسلمانان

 

    1. تفرقه افکنی بین مؤمنین: «وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ کُفْرًا وَ تَفْریقًا بَینَ الْمُؤْمِنینَ» (توبه/۱۰۷).

 

(گروه دیگر از آنها) کسانی هستند که مسجدی ساختند برای زیان رساندن (به مسلمانان) و (تقویت) کفر، و تفرقه افکنی میان مؤمنان.

 

    1. پناه دادن به عناصر ضد الهی: «وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ» (توبه/۱۰۷).

 

و (مسجد ضرار) کمین گاهی بود برای کسی که از پیش، با خدا و پیامبرش مبارزه کرده بود.

 

    1. آواره کردن شهروندان: «یقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَهِ لَیخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ» (منافقون/۸).

 

می‌گویند: «اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون می‌کنند».

 

    1. سیاست محاصره اقتصادی:«هُمُ الَّذینَ یقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی ینْفَضُّوا» (منافقون/۷).

 

آنها کسانی هستند که می‌گویند: «به افرادی که نزد رسول خدا هستند انفاق نکنید تا پراکنده شوند».

 

    1. عدم خرسندی از مسلمانان مگر با پیروی از یهود:«وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیهُودُ وَ لاَ النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللّهِ هُوَ الْهُدی» (بقره/۱۲۰).

 

هرگز یهود و نصاری از تو راضی نخواهند شد، تا (به طور کامل، تسلیم خواسته‌های آنها شوی و) از آیین (تحریف یافته) آنان، پیروی کنی. بگو (ای پیامبر): «هدایت الهی، تنها هدایت است».
گروهی از (یهود و نصاری) بر این عقیده‌اند که عُزیر (عزرای کاهن) و مسیح، فرزند خدا هستند: «وَ قالَتِ الْیهُودُ عُزَیرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى‌ الْمَسیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِک قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ یضاهِئُونَ قَوْلَ الَّذینَ کفَرُوا…»
«یهود گفتند: عزیر پسر خداست! و نصارى گفتند: مسیح پسر خداست! این سخنى است که با زبان خود مى‌گویند، که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف مى‌یابند؟!…» این آیه ناظر به این اعتقاد اهل کتاب است که به جهت رسیدن به منافع خود، خداوند را به صورت شخصیتی که صاحب فرزند است تصور کرده، به‌طوری ‌که عزیر نبی و عیسی نبی را فرزند او می‌دانستند؛ اما خدای تبارک این عقیده باطل را ساختگی دانسته و آن را سخنی بدون دلیل و برهان می‌خواند که شبیه و موافق با اقوال و عقاید کفار است (طبرسی ۱۳۷۲، ۳۶).
و یا قرآن در جائی دیگر می‌فرماید:
«وَقالَت الیَهُود وَ النَّصارَی نَحنُ أبناءالله وَ أحِبائُهُ قُل فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَل أنتُم بَشَرُ مِّمَّن خَلَقَ یَغفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَ یُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ» (مائده /۱۸).
یهود و نصارا معتقدند که آنها فرزندان خدا هستند و نژادشان برتر از نژاد دیگران است ولی خداوند به پیامبرش می‌فرماید که به آنها بگو: اگر چنین است او چرا شما را به گناهتان عذاب می‌کند و یا در جائی دیگر می‌فرماید: «وَقالُوا لَن یَدخُل الجَنَّه الا مَن کَانَ هُودًا أو نَصَاری تِلکَ أمَانِیُّهُم قُل هَاتُوا بُرهانَکُم إن کُنتُم صادِقینَ».
گفتند: غیر از یهود و نصارا کسی دیگر داخل بهشت نمی‌شود‌ای پیامبر بگو بر این دعوی برهان بیاورید اگر راست می‌گوئید. (بقره /۱۱۱)
قرآن وقتى وارد در احتجاج ‏علیه تثلیث مسیحیت مى‏شود، آن را از دو طریق رد مى‏کند.
اول - از طریق بیان عمومى، یعنى بیان این معنا که بطور کلى فرزند داشتن بر خداى‏تعالى محال است و فى نفسه امرى است ‏ناممکن، چه اینکه فرزند فرضى، عیسى باشد یا عزیر و یا هر کس دیگر.
دوم - از طریق بیان خصوصى و مربوط به شخص عیسى بن مریم‏ و اینکه آن جناب نه ‏پسر خدا بود و نه اله معبود، بلکه بنده‏اى بود براى خدا و مخلوقى بود از آفریده‏هاى او (طباطبایی ۱۳۸۵، ۴۵۲).

۴-۵- استدلال به عدم امکان فرزند داشتن خداى تعالى

اما بررسی توضیح طریق اول این است که: حقیقت فرزندى و تولد چیزى از چیز دیگر این ‏است که چیزى از موجودات زنده و داراى توالد و تناسل متجزى شود، مثلاً انسان و یا حیوان و یا حتى نبات وقتى مى‏خواهد تولید مثل کند، چیزى از او جدا مى‏شود و از راه جفت‏گیرى جزئى ‏را از خود جدا نموده، به دست تربیت تدریجى فردى دیگر از نوع خود که او نیز مثل خودش‏است مى‏سپارد تا در نتیجه آنچه ‏خود او از خواص و آثار دارد آن جزء نیز داراى آن خواص و آثارگردد، مثلاً یک موجود جان دار، جزئى از خود را که همان نطفه ‏او است و یک نبات جزئى را از خود که همان لقاح (کرته گل) او است جدا مى‏کند و به دست تربیتش مى‏سپارد تا به تدریج‏ حیوانى یا نباتى مثل خود شود و معلوم است که چنین ‏چیزى در مورد خداى تعالى متصور نیست و عقل آن را به سه دلیل محال مى‏داند، اول اینکه ‏شرط اول تولید مثل، داشتن جسمى ‏مادى است و خداى خالق ماده، منزه است از اینکه خودش مادى باشد، و قهرا وقتى مادى‏ نبود لوازم مادیت که جامع همه آنها احتیاج است نیز ندارد، پس نیاز به حرکت و تدریج و زمان‏ و مکان و غیر ذلک ندارد. اینکه الوهیت و ربوبیت‏ خداى سبحان مطلقه ‏است و به خاطر همین اطلاق‏ در الوهیت و ربوبیتش، قیومیت مطلقه نسبت به ما سواى خود دارد.
و در نتیجه ماسواى خدا در هست‏ شدن و در داشتن لوازم هستى نیازمند به او است و وجودش قائم به او است، چون او قیوم وی است. با این حال چگونه ممکن است چیزى فرض شود که در عین اینکه ماسواى او و در تحت قیومیت او است، در نوعیت‏ مماثل او باشد؟ و در عین اینکه گفتیم ماسواى او محتاج او است، این موجود فرضى مستقل از او و قائم به ذات‏ خود باشد و تمام خصوصیت‌ها که در ذات ‏و صفات و احکام خدا هست در او نیز باشد؟بدون اینکه از او گرفته باشد (طباطبایی۱۳۸۵ ، ۴۵۳).
اینکه اگر زاد و ولد را در خداى تعالى جائز بشماریم، لازمه‏اش این است که ‏فعل تدریجى را هم در مورد او (که متعالى از آن است) جائز بدانیم و جائز دانستن ‏آن مستلزم آن ‏است که خداى تعالى هم داخل در چهارچوب ناموس ماده و حرکت درآید و این خلف فرض‏ و محال است، چون ما او را خارج از این چهارچوب و فاعل و پدید آورنده آن فرض کردیم، بلکه‏ خداى تعالى آنچه مى‏کند به اراده و مشیت ‏خود مى‏کند و مشیت او براى تحقق خواسته اش‏کافى مى‌‏باشد و نیازمند به مهلت و تدریج نیست. این ‏همان بیانى است که از آیه: «وَ قَالُوا اتَّخَذَ الله وَلَدًا سُبحَانَهُ بَل ‏لَهُ مَا فِى السَّمواتِ وَ الارضِ کُلُّ لَّهُ قانِتُونَ- بَدِیعُ السَّمواتِ وَ الارضِ، اذَا قَضَى أمرًا فَإنَّما یَقُولُ لَهُ‏ کُن فَیَکُونُ» افاده‏اش مى‏کند.
کفار گفتند: خدا فرزند گرفته و خدا منزه از آن است بلکه ملک همه آنچه در آسمان‏ها و زمین است از آن او (و او قیوم آنها است)، همه آنها در برابرش خاضع هستند و او آفریدگار بدون الگوى آسمان‏ها و زمین است، او وقتى بخواهد کارى بکند و بخواهد چیزى بوجود آورد، فقط کافى است بگوید موجود باش آن موجود بدون‏ درنگ، و تدریج موجود شود (بقره/ ۱۱۷-۱۱۶).
و به بیانى که ما کردیم کلمه سبحانه به‏ ندرت نهایى یک برهان است که همان نزاهتش از مادیت است و جمله:«لَّهُ مَا فِى السَّماواتِ وَ الارض کُلُّ لَّهُ ‏قانتونَ» برهان دیگرى است‏که همان برهان دوم یعنى یومیت‏ خدا باشد و جمله: «بَدیعُ السموات ‏و الارض اذا قضى ‏امرا». برهان سوم است که همان برهان خلف فرض باشد.
البته ‏ممکن است جمله: بدیع السموات و الارض را از باب اضافه‏ صفت به فاعلش‏گرفته و بگوئیم: خود آسمان و زمین بدیع و عجیب است و در نتیجه از آن این معنا را استفاده ‏کنیم ‏که در آیه شریفه چهار برهان آمده، برهان اول را کلمه سبحانه و برهان دوم را جمله: لَهُ ‏ما فِى السَّموات وَ الارض کل له قانتون و برهان سوم را جمله:«بدیع السموات ‏و الارض» و برهان چهارم را جمله اذا قضى… افاده کند به این تقریب که از جمله: «بدیع ‏السموات ‏و الارض» بفهمیم آسمان و زمین بدون الگو و مثال بوجود آمده، پس ممکن نیست ‏خداى تعالى فرزند دار شود و موجودى از همین زمین فرزند او گردد، چون در این صورت موجودى ‏است که با الگوى قبلى خلق شده، چون مسیحیان‏ عیسى را عین خدا و مثل او مى‏دانند، پس ‏این جمله به تنهایى خودش یک برهان دیگر مى‏شود و به فرض هم که مسیحیان به منظور فرار از اشکال جسمیت ‏و مادیت ‏خداى تعالى و نیز فرار از اشکال تدریجیت افعال او، بگویند اینکه ما مى‏گوئیم: اتخذ الله ولدا، از باب‏ مجازگوئى است نه اینکه حقیقتا خداى تعالى متجزى شده و چیزى از او جدا شده باشد که درحقیقت ذات و صفات مثل او باشد و در عین حال نه محکوم به مادیت باشد و نه به تدریجیت (و اتفاقاً مقصود نصارا هم از اینکه گفتند: مسیح فرزند خدا است، بعد از بررسى گفته‏‌های‌شان‏ همین است)، تازه اشکال مماثلت به جاى خود باقى خواهد ماند.
توضیح اینکه اثبات فرزند و پدر اگر هیچ لازمه‏اى نداشته ‏باشد، این لازمه را دارد که ‏بالضروره اثبات عدد هست و اثبات عدد هم اثبات کثرت حقیقى است، براى اینکه ‏گیرم که ما فرض کردیم این فرزند و پدر در حقیقت نوعیه واحد باشند، نظیر دو فرد انسان که در حقیقت‏ انسانیت‏ یک چیزند، لیکن نمى‏توانیم انکار کنیم که از جهت فردیت براى نوع دو فردند و بنابراین اگر ما اله را یکى بدانیم آنچه غیر او است که یکى از آنها همین فرزند فرضى است‏ مملوک او و محتاج به او خواهند بود، پس فرزندى که براى خدا فرض کردند نمى‏تواند الهى‏ مثل خدا باشد، چون خدا محتاج نیست و او محتاج است و اگر فرزندى برایش فرض کنیم که‏ از این‏ جهت هم مثل او باشد یعنى محتاج نباشد و چون خود او مستقل به تمام جهات باشد، دیگر نمى‏توانیم ‏اله را منحصر در یکى بدانیم و خود را از موحدین بشماریم.
و این بیان همان چیزى است که آیه: «وَ لا تَقُولُوا ثَلا ثه انتَهوا خَیرا لَکُم انَّما الله اله واحد سُبحانه‏ ان یکون له ولد له ما فى السموات و ما فى الارض و کفى بالله‏ وکیلا» بر آن دلالت دارد، چون مى‏فرماید: اله تنها و تنها خدا است، پس معلوم مى‏شود نصارا فرزند را هم اله مى‏دانستند و اگر چنین باشد باید فرزند محتاج پدر نباشد و مستقل در وجود باشد، دیگر نباید نصارا خود را موحد دانسته در عین اعتقاد به تثلیث بگویند خدا یکى است (طباطبایی ۱۳۸۵، ۴۵۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...