نگاهی به پایان نامه های انجام شده درباره بررسی اثربخشی آموزش مولفه های تصمیم گیری مجدد بر کاهش خود ... |
- وقتی بزرگ شوید میخواهید چهکاره شوید؟
- مادر و پدرتان میخواهند چهکاره شوید؟
- جذابترین داستان دوره کودکیتان چه بود؟
تصمیمات
والدین در یک محیط خانوادگی سالم، صرفنظر از اینکه فرزندشان چه عملی را انجام می دهند، بیقید و شرط از آنها مراقبت می کنند. اما وقتی مراقبت و محافظت را مشروط به اجرای احکام خود میدانند و فرزندشان را وادار می کنند خصایص مورد نظر آنها را بپذیرد، فرزند شروع به « نمایشنامه نویسی» می کند. تصمیمات نمایشنامهای معمولاً به صورت هوشیارانه و برای همراهی با احکام والدین اتخاذ میشوند. در این مقطع، فرزند برای آنکه از تنبیهات و انتقادهای والدینش در امان بماند، خودمختاری خویش را به محافظت و مراقبتهای والدینش میفروشد. این تصمیم در واقع تبدیل موضع «من خوب هستم» به «من خوب نیستم» است. آدمها در مورد خوببودن، یا غیرخوببودن دیگران هم تصمیم میگیرند. درمانگر به آدمهایی که این چنین تغییرموضعی را داشته اند، کمک می کند نمایشنامه قبلی خود را کنار بگذارند و زندگی توأم با خودمختاری را دنبال کنند یا به قول برن، آنها نمایشنامه را تمام کنند و نمایش دیگری را شروع کنند.(بوستان،۱۳۸۶)
تنگناها و تصمیمات مجدد[۹۷]
تنگنا نقطهایست که در آن دو یا چند نیروی متضاد به هم برخورد می کنند _ یک محل تلاقی_ باب تنگناها را به سهنوع یا سهدرجه تقسیم کرد. تنگناهای درجه اوّل، بین حالت والد شخص و حالت کودک او مبتنی بر ضد باز دارندهها است. اوّلین درجه تنگنا، واکنش به ضد بازدارندهها است. در ابتدا کودک تصمیم میگیرد، آن چه والدینش از او میخواهند، از قبیل سختکارکردن، را انجام دهد، و ممکن است، تا زمانی که برای کارکردنش نوازش دریافت می کند و کارکردن با دیگر علایقش در زندگی منافاتی ندارد، احساس خوبی داشتهباشد. در این نقطه که او میخواهد تغییرکند و کمتر کارکند، احساس می کند گیرکرده و توان تغییر ندارد، او در تنگنا قرارگرفته است. برای بیرون آمدن از این تنگنا، او از جانب حالت بالغ کودک آزادش[۹۸]- همان استاد کوچولویی که تصمیم اوّلیه را برای سخت کارکردن گرفته بود، تصمیم گیری مجدد می کند.
در تنگنای درجهدوم، استاد کوچولو در پاسخ به یک بازدارنده، به جای ضدبازدارنده، تصمیم اتخاذ کردهبود. برای حل موفقّیتآمیز این تنگنا، مراجع خود را در خاطره والدین واقعیاش و اینکه آنها چگونه صدا میزدند، چگونه نگاه میکردند، چگونه احساس میکردند، درگیر می کند.
اغلب تفاوت در شدت والدین است که ممکن است در اوّلین مرحله کار چندان اثربخش نباشد. درمانگر محیطی ایجاد می کند تا مراجع همان احساسی را که در تصمیم گیری را اوّلیه داشته را دوباره تجربه کند. مراجع باید بیشتر در حالت کودک خود باشد تا در حالت بالغ. تنگنای درجهسوم، تنگنایی است که در آن مراجع خود را به عنوان کسی تجربه می کند که همیشه همانطور تجربه میکرده، بوده است. در تنگنای درجهسه، مراجع اعتقاد دارد که، همیشه خودسر، عصبانی، به دردنخور، یا فردی بوده که توان بازیکردن ندارد، او واقعاً جنسیت دیگری دارد و به اشتباه در بدنی متفاوت متولد شدهاست. برای کارکردن با چنین تنگناهایی، مراجع نیاز دارد که هر دو جنبه وجودش توجه کند.« من مرد هستم، به همان اندازه که زن هستم» «من بازیگوش هستم و به همان اندازه اصلاً نمیتوانم بازی کنم» و به نوبت هر کدام از جنبه های وجودش را بازی کند تا زمانیکه انرژی موجود در بخش کودکی وجودش را تجربه کند. ( گلدینگ و گلدینگ ، ۱۹۷۹)
توالی فرایند تصمیم گیری مجدد:
- یک قرارداد جلسهای شفاف ایجاد کنید.
- از مراجع بخواهید تصویری را که می تواند بیانگر مشکل ارائه شدهباشد را مطرحکند. همانطور که این تصویر را شرح میدهد، درمانگر احساسات تخریبی که مراجع تجربه می کند را یادداشت می کند.
- درمانگر از مراجع میخواهد تصویری از دوران کودکیاش را مجدداً تجربهکند که به تصویر اخیری که توصیف کردهاست مرتبط باشد.
- هنگامی که مراجع در «کودک» خود قراردارد، درمانگر به او کمک می کند تا نسبت به منابع کاملاً کتابخانهای که در زمان حال برای بقاء و رفع نیازهایش در اختیار دارد به آگاهی برسد.
- در زمانیکه مراجع در حالت کودک قراردارد، از او بخواهیم تصمیم جدیدی اخذ کند که از آن طریق بتواند از منابع فعلیاش بهره کامل ببرد. برای جا به جایی احساسات تخریبی و وارد کردن احساسات اصیل و یا تأیید کلامی تصمیمات جدید که به صورت همخوان است، درمانگر خوب گوش و مشاهده می کند.
- از مراجع بخواهید مجدداً به حالت بالغ برگردد و از او بخواهید خیلی زود تصمیم گیری مجددش را در ایجاد اکنون محکمکند. این بدان معنا است که از مراجع بخواهید درگیر یکسری رفتارهای جدید شود و یا نسبت به برخی محرکهای حسی که می تواند در آینده تجربیات تصمیم گیری مجدد را فعال کند، آگاهی کسب کند.
- در نهایت درمانگر با مراجع در مورد یک قرارداد وارد مذاکره می شود، تا طی آن رفتارهایی جدید برای تصمیم گیری مجدد را به طور متناوب تمرینکند. (استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
مثلث نمایش کارپمن
آسانترین راه برای درک و تحلیل نیروی محرکه یک بازی استفاده از مثلث درام میباشد. این کار شباهت میان بازیهای روانی و درام تئاتری را نشان میدهد. صحنههایی که توجه تماشاگران را بهتر جلب می کند، حاوی عناصر بازی است. درست مانند نمایشنامه درام بازیگران که نقشهای آزاردهنده، ناجی، قربانی را طبق شکل زیر اجرا می کنند.(هی، ۱۹۹۴، ترجمه عظیمی، ۱۳۸۵)
ناجی
آزاردهنده قربانی
نمودار ۲-۱ مثلث نمایش کارپمن
« آزاردهنده » کسی است که دیگران را تحقیر و سرزنش می کند، از نظر « آزاردهنده »، دیگران افرادی دون و غیرخوب هستند. « نجاتدهنده » نیز افراد را دون و غیرخوب میپندارد ولی « نجاتدهنده » از سطح بالاتری کمک ارائه میدهد. او بر این باور است که « من باید به دیگران کمک کنم، زیرا آنها به قدر کافی توان کمککردن به خود را ندارند » در مورد « قربانی » این خودش است که مادون و غیرخوب است. گاهی اوقات شخص « قربانی » به دنبال « آزاردهندهای » میگردد که او را تحقیر کند و دور بیندازد و یا اینکه « قربانی » به دنبال « نجاتدهندهای» است که به او کمک کند و این باور را که « من » نمیتوانم از عهده خودم برآیم را تأیید می کند. (استوارت جونز، ۱۹۸۷، ترجمه دادگستر،۱۳۸۶)
اصول کلی راهبرد تصمیم گیری مجدد
بازدارندهها[۹۹]
وقتی والدین از رفتار بچهها عصبانی میشوند، پیامهای دستوری به آنها می دهند. این پیامها اشاراتی دارد به پیامهایی که آنها در کودکی از والدین خود دریافت نموده اند و اغلب این پیامها بازدارنده میباشد. برخی از این پیامها ناامیدی، ناکامی و اضطراب را به همراه دارد و بچهها نیز آنها را میآموزند، به عبارتی برخی از این بازدارندهها هستند که باعث انواع احساسات نامطلوب در کودکی میگردند، از نظر آسیب شناختی والدین انواعی از بازدارندهها را به کودکان خود می دهند. که شامل: وجود نداشته باش، بچه نباش، بزرگ نشو، نزدیک نباش، اینها اوّلین بازدارندههایی بودند که تعیین شدند، سپس عبارات زیر به آنها افزوده شد: نکن، نساز، عاقل (خوب نباش) مهم نباش، تعلق نداشته باش. (گلدینک، ۱۹۹۷، نقل از بهمنی، ۱۳۸۹) فردی که در دوران کودکی هر کدام از این تصمیمات را اخذ کرده، در بزرگسالی آنها را تحت عنوان عقاید پیشنویس وارد زندگیاش می کند. (استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
بهبود مؤثر و حل برخی از بازدارندهها تنها از طریق یک فرایند درونی امکان پذیر است، که نیازمند محبّت و توجه دیگران است و البته ساختن دنیایی که علاقه و توجه دیگران از ملزومات اساسی زندگی تلقی می شود نه از فرعیات. والدین آرام امّا پیوسته زمزمه می کنند که تأیید و تصدیق به معنی مهر و محبّت نیست. این هدایت، آرام امّا مستمر به فرد کمک می کند تا برای کسب مهر و محبت دیگران و نه برای کسب جایزه تلاشکند. به همین دلیل تنها مهر و محبّت تأییدشده، پذیرفتهشده و درونیسازی شده می تواند به حل این بازدارندههای وحشتناک کمککند.( مک نیل،۲۰۰۰)
نکن
این بازدارنده توسط والدینی صادر می شود که میترسند، به دلیل ترسشان، آنها به کودک اجازه نمیدهند بسیاری از کارهای طبیعی را انجام دهد. نزدیک پلهها نرو ( به کودک تازه راهافتاده) از درخت بالا نرو، اسکیتسواری نکن و غیره. گاهی اوقات والدین در نتیجه از دستدادن کودکشان بر اثر بیماری یا تصادف میترسند، دچار بیماری روانی میشوند یا بیش از حد حمایت می کنند. در حین اینکه کودک بزرگ می شود، والدینش درباره هر عملی که کودک پیشنهاد میدهد یا میگوید، نگران میشوند، « امّا شاید بهتر میشد، اگر دربارهاش بیشتر فکر میکرد» کودک باور می کند که هرکاری که انجام میدهد نادرست و خطرناک است، نمیداند چه کند و به دنبال شخصی میگردد تا به او بگوید. چنین کودکی در زندگی آینده خود، مشکلات زیادی برای تصمیم گیری خواهد داشت.( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
وجود نداشتهباش
این مهلکترین و اوّلین پیامی است که در درمان به آن توجّه میکنیم. این پیام ممکن است به روش بسیار زیرکانهای داده شود، مانند « بچّهها اگر به خاطر شما نبود از پدرتان جدا میشدم» کمتر زیرکانه، «ای کاش شما متولد نمیشدید، تا من مجبور نمیشدم با پدرتان ازدواج کنم» پیام ممکن است به صورت غیرکلامی به کودک منتقل شود، به این طریق که والدین کودک را بغل نکنند، اخم کنند، در حین حمامکردن ، غذا خوردن با او بدرفتاری کنند، زمانی که کودک چیزی میخواهد سر او داد بزنند یا از او سوء استفاده بدنی کنند. روشهای بسیار زیادی برای دادن این نوع پیامها وجود دارد. این بازدارنده، ممکن است توسط پدر، مادر، پرستاران و خواهر و برادران بزرگتر داده شوند.( گلدینگ و گلدینگ، ۱۹۷۹)
کسی که این بازدارنده در او وجود دارد در او یک یأس و ناامیدی اندوهباری وجود دارد. هنگامی که فرد به دنبال راهی برای کاهش این حس نومیدی است، زندگی کمکم شکل بهتری به خود میگیرد. اما زمانی که دوباره همین فرد به سوی ناامیدی میگراید روند زندگیاش دچار اختلال می شود. هنگامی که فرد این احساس را دارد که « من مزاحم دیگران هستم » آنگاه در بیشتر موارد فکر خودکشی و آرزوی مرگ به ذهن وی خطور می کند. در این مواقع فرد علیرغم تمایل به چنین نتیجهای بر این باور است که مرگ راه حل تمامی مشکلات است، در اغلب موارد این شرایط ازدیادخواهی بیحد و حصری را درپی دارد. در اینجا هدف زودگذر فرد، کسب تأیید و تصدیقی است که انتظار میرود در کاهش ناامیدی وی نقش داشتهباشد. (مک نیل،۲۰۰۰)
صمیمی نباش
اگر والدین کودک را از صمیمیبودن منع کنند، کودک این پیام را، «صمیمی نباش » تعبیر می کند. کمبود تماس بدنی و کمبود نوازش مثبت منجر به چنین تعبیری از سوی کودک می شود. همچنین، اگر کودک والدی را که با او بیشتر نزدیک و صمیمی است، از طریق مرگ یا طلاق، از دست دهد، کودک ممکن است با گفتن چنین عباراتی، پیام بازدارنده به خود بدهد، « صمیمیشدن چه فایدهای دارد، به هر حال آنها میروند » و تصمیم میگیرد که اصلاً با کسی صمیمی نشود. ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
در بزرگسالی نشانه های این عقیده پیشنویس عبارت است از: اضطراب نسبت به لمسکردن و لمسشدن، کمبود رابطه با خانواده و دوستان، دشواری در ارائه و دریافت توجه، بیتمایلی در ورود به روابط تعهدآور. ( استوارت، ترجمه عطارها، ۱۳۹۱)
مهم نباش
برای مثال، اگر به کودکی که اجازه ندارد سر میز شام صحبتکند، گفتهشود، «بچهها دیده میشوند نه شنیده» یا به نوعی دیگر نادیده گرفته شوند، ممکن است برداشت کودک از این پیام به صورت «مهم نباش» باشد. او ممکن است چنین پیامهایی را از مدرسه هم دریافتکند. در کالیفرنیا، کودکان آمریکایی-اسپانیایی، مشکلات زیادی با مهمبودن داشتند، به دلیل اینکه کودکانی که فقط به یک زبان صحبت میکردند، آنها برای تلاش برای صحبتکردن به زبان انگلیسی به خوبی اسپانیایی، و برای اینکه در ابتدا خیلی اشتباه داشتند دست میانداختند به طور قطع، سیاهپوستان نیز چنین پیامهایی را از سفیدپوستان دریافت میکردند. همچنین از مادران سیاهپوستی که نمیخواستند کودکانشان به قدر کافی مهم باشند تا توسط سفیدپوستان به دردسر نیافتند. ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
خواستن چیزی امّا عدم درخواست آن به صورت آزادانه، احساس ناراحتی در هنگام هدایت امور، دشواری در هنگام سخنرانی در جمع، احساس حقارت، تجربه احساس کمتری نسبت به منابع قدرت. ( استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
بچه نباش
این بیان از طرف والدینی صادر می شود که از کودکان بزرگتر میخواهند مراقب کوچکترها باشند. همچنین این پیامها از طرف والدینی صادر می شود که سعی می کنند از کودکان تازه به راهافتاده، مردان و زنان کوچک بسازند، آنها را برای مؤدببودن نوازش می کنند، قبل از آنکه معنای ادب را به آنها آموزش دهند، زمانی که آنها هنوز کودک هستند، به آنها میگویند: فقط بچّهها گریه می کنند. (گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
الگوهایی که در بزرگسالی بروز پیدا می کنند عبارتند از : عادات سخت و یا وجود آداب و تشریفات در رفتار، سختی در ارتباط برقرارکردن با دیگران، ناخشنودی در موقعیتهایی که شامل بازی، سرگرمی و رفتار خودانگیخته باشد، به خصوص درمواردی که قانون وجود نداشته باشد، خاطرات مربوط به اظهارات والدین : بچّه باید به چشم عزیز و چشم خوار باشد، خاطرات مربوط به عصبانیت والدین نسبت به رفتار خود انگیخته.
احتمال بیشتری وجوددارد که فرزندان ارشد و تکفرزندان به صورت خاص این تصمیم را بگیرند که من باید کودک باشم. ( استوارت، ترجمه عطارها،۱۳۹۱)
بزرگ نشو
این پیام بازدارنده معمولاً از طرف مادران به آخرین بچه، بچه دومّی باشد چه دهمی، داده می شود. همچنین این پیام به طور مکرر توسط پدر به دختری که به مرحله بلوغ رسیده و احساسات تحریک جنسی او شروع می شود، فرستاده می شود، و او را از این کار میترسانند. ممکناست او دختر را از کارهایی که همسالانش انجام می دهند، مانند آرایشکردن، پوشیدن لباسهایی مناسب با سن، یا معاشرت با جنس مخالف منع کند. همچنین ممکن است به محض اینکه دختر به سن بلوغ برسد، پدر نوازش بدنی را قطع کند و دختر هم چنین برداشت کند که، «بزرگ نشو یا من تورا دوست نخواهم داشت.» ( گلدینگ و گلدینگ،۱۹۷۹)
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 08:12:00 ب.ظ ]
|