۲-۲. شخصیت

 

شخصیت از واژه ی یونانی پرسونا به معنای نقابی که هنرپیشه ها در اجرای نقش به چهره می‌زنند، گرفته شده است و می توان آن را الگوهای اختصاصی و متمایز تفکر، هیجان و رفتار دانست، که اسلوب شخصیت عامل با محیط فیزیکی و اجتماعی هر شخص را رقم می زند (اتکینسون و همکاران،۲۰۰۰).

 

از نظر فلسفى، مجموعه نفسانیات هر کسى شخصیت او را تشکیل می‌دهد ولى در اصطلاح عموم، شخصیت اشخاص در نتیجه ظهور و بروز صفت خاصى مشخص و تعیین می‌گردد مثلاً کسى که شم قوى در امور سیاسى داشته باشد شخصیت سیاسى نامیده شده و اگر عالم و دانشمند باشد به عنوان شخصیت علمى از وى نام مى‏برند و چون در روان شناسى ثابت شده است که نفسانیات و صفات جسمانى در همدیگر اثر دارند لذا براى معرفى کامل شخصیت هر فردى باید صفات جسمانى و خصوصیات روحى و اخلاقى او را بررسى نمود. شخصیت، مفهومی کلی است، ‌بنابرین‏ بین روان شناسان مختلف برای تعریف ماهیت آن توافق نظر وجود ندارد. از این رو روان شناسان مایل هستند به جای بحث درباره ماهیت شخصیت، به تدوین نظریه های مختلف و بررسی روش های ارزیابی آن بپردازند (کریمی،۱۳۹۱).

 

پرداختن به زبان طبیعی برای توصیف شخصیت با کارهای کلاگس[۵۵] (۱۹۲۶) و باومگارتن[۵۶](۱۹۳۳) آغاز گردید. پس از آن ها، آلپورت[۵۷] و ادبرت[۵۸](۱۹۳۶) در یک مطالعه ی جریان ساز به بررسی صفات مربوط به شخصیت پرداختند (پروین[۵۹] و جان[۶۰]،۱۹۹۹).
کار آلپورت و ادبرت چهارچوب اولیه ای برای واژه شناسی شخصیت فراهم آورد و پس از آن کتل[۶۱] با بهره گرفتن از این فهرست، مدلی چند بعدی از ساختار شخصیت ارائه داد. کتل در فهرست مذکور تنها صفات شخصیتی را مورد توجه قرار داد که بالغ بر ۴۵۰۰ صفت بودند و آن ها را به ۳۵ متغیر شخصیتی تقلیل داد. در واقع او ۹۹ درصد صفاتی را که آلپورت گردآوری کرده بود، کنار نهاد و علت این کار محدودیت روش های آماری برای تحلیل عاملی در زمان او بود. کتل با انجام چندین تحلیل عاملی روی این مجموعه ی اندک، به ۱۲ عامل شخصیت دست یافت، که بعدتر بخشی از پرسشنامه ی ۱۶عاملی او را تشکیل دادند (کتل، ایبر[۶۲]و تاتسوکو[۶۳]،۱۹۷۰). کتل مدعی بود که این ۱۶ عامل از انسجام و پایداری بین ابزاری بالایی برخوردارند اما تحلیل های مجدد همان ماتریس همبستگی کتل توسط روانشناسان دیگر، تعداد و ماهیت عامل های پیشنهادی او را تأیید نکرده اند (پروین و جان، ۱۹۹۹).

 

پس از کار کتل، محققان بسیاری به ادامه ی کار او علاقه نشان دادند. در این میان فیسک[۶۴] (۱۹۴۹) با بررسی ۲۲ متغیر از ۳۵ متغیر اولیه ی کتل در پرسشنامه های خودسنجی و دگرسنجی و سایر ابزارها، به ساختاری عاملی دست یافت که بسیار شبیه پنج عامل بزرگ کنونی است(پروین و جان، ۱۹۹۹).

 

برای وضوح بخشیدن به عامل های فیسک، کریستال[۶۵] و توپس[۶۶] (۱۹۶۱) ماتریس های همبستگی آن ها را در هشت نمونه ی بسیار مختلف مورد تحلیل مجدد قرار دادند و در تمام آن ها به طور نسبتاً پایدار و تکرار پذیری به همان پنج عامل دست یافتند، ۱) روان رنجورخویی ۲) برونگرایی ۳) توافق پذیری۴) باز بودن به تجربه ۵) وجدانی بودن(پروین و جان، ۱۹۹۹).

 

این ها عواملی هستند که تحت عنوان «پنج عامل بزرگ» شناخته شده اند (گلدبرگ[۶۷]،۱۹۸۱). متأسفانه مطالعات توپس و کریستال (۱۹۶۱) ناشناخته ماند و این زمانی بود که انتشارات کتل و آیزنک[۶۸] بر ادبیات ساخت شخصیت، مدل‌های اتخاذ شده از روش تحلیل عوامل غلبه داشتند. اما نورمن[۶۹](۱۹۶۳)، ساخت پنج عاملی را دوباره به عنوان پیشنهادی برای ابعاد شخصیتی تحت عنوان «قدمی به سوی طبقه بندی مناسب صفات ویژه شخصیت» منتشر نمود (دیگمن[۷۰]،۱۹۹۰). این عوامل در کارهای روان شناسان بعدی نیز تکرار شدند و سرانجام به پنج عامل بزرگ شهرت یافتند. واژه ی بزرگ در اینجا به وسعت و گستردگی عوامل اشاره دارد و بدین معنا است که در این مدل، تفاوت‌های شخصیتی به پنج صفت تقلیل نیافته اند بلکه هر عامل جنبه ای وسیع از شخصیت است و صفات بسیاری را تحت پوشش قرار می‌دهند(پروین و جان، ۱۹۹۹).
پس از یک دوره رکود در دهه ی ۱۹۷۰ و اوایل دهه ی ۸۰، از میانه ی این دهه، تحقیق در باب عامل ها و ساختار شخصیت، رشدی قابل توجه یافت. در این بین گلدبرگ (۱۹۹۰)، طی چندین تحقیق و با بهره گرفتن از فهرست طولانی تری از صفات شخصیت (حدود ۱۷۱۰ صفت)، مجدداً تأییدی برای پنج عامل بزرگ فراهم آورد. گلدبرگ (۱۹۹۰)، علاوه بر نتایج تحقیقات خود، کارهای دیگران را نیز مرور کرد و تحت تأثیر همسانی نتایج قرار گرفت. او این طور نتیجه گیری کرد که می توان گفت تا حدودی این پنج بعد عمده دربرگیرنده هر الگویی در تنظیم تفاوت های فردی است و بدین ترتیب وجود ابعاد ‌پنج‌گانه اصلی به تأیید رسید (پروین و جان، ۱۹۹۹).

 

درحالی که محققان دارای رویکرد لغوی به گردآوری شواهد برای پنج عامل بزرگ می کوشیدند، محققانی که با مقیاس های پرسشنامه ای شخصیت کار می‌کردند نیاز شدیدی برای چهارچوبی سازمان دهنده برای این شواهد احساس کردند. تحلیل عاملی مواد این پرسشنامه‌ها، دو بعد وسیع برون گرایی و روان رنجورخویی را آشکار ساخته بود. در اوایل دهه۱۹۸۰، کاستا و مک کری سرگرم تهیه ی پرسشنامه شخصیتی به نام NEO بودند تا سه بعد روان رنجورخویی، برون گرایی، و باز بودن به تجربه را بسنجند. آن ها کار خود را با تحلیل خوشه ای پرسشنامه ی کتل شروع کرده بودند (کتل، ایبر و تاتسوکو،۱۹۷۰). تحلیل آن ها در ابتدا دو عامل برون گرایی و روان رنجورخویی را آشکار ساخته بود؛ اما کم کم اهمیت عامل باز بودن به تجربه نیز که در برخی از عوامل اولیه کتل مورد اشاره قرار گرفته بود، برای آن ها پررنگ گردید. کاستا و مک کری (۱۹۸۳) دریافتند که نظام NEO تطابق بسیاری با سه عامل مدل پنج عاملی دارد، اما صفات متعلق به حیطه های توافق پذیری و وجدانی بودن را در بر نمی گیرد. در نتیجه، آن ها به توسعه مدل خود بر مبنای تحلیل پرسشنامه های مربوط به سنجش دو عامل اخیر، پرداختند و نسخه تجدید نظر شده ای از پرسشنامه خود، با عنوان NEO-PI-R ارائه کردند.
بنا بر آنچه گفته شد، دو رویکرد عمده در کشف شکل کنونی پنج عامل بزرگ شخصیت، یکی رویکرد گلدبرگ بوده است، که با تحلیل عاملی صفات مربوط به شخصیت در فرهنگ لغات زبان های طبیعی، ‌به این کار پرداخته است (گلدبرگ،۱۹۸۱) و دیگری، رویکرد کاستا و مک کرا می‌باشد، که به تحلیل عاملی انواعی از پرسشنامه های شخصیت، پرداخته‌اند. این دو مدل، از لحاظ تجربی و شواهدی که دارند، بسیار به هم نزدیک هستند، اما از حیث مفهومی و نظری متفاوت می‌باشند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...