أن لا أترُک شفتی فی شفتیک بیش از پنج دقیقه
أکثر من خمس دقائق لبانم را در لبان تو رها نکنم
و أن لا أجلس تحـت شمس نهدیک و بیش از یک دقیق
أکثر من دقیقه واحده… در معرض آفتاب سینه­ات ننشینم (همان: ۲۰۷)
بسامد بالای واژه «زن» هم دلیلی است برای اثبات اباحی بودن عشق اوست. ویژگی که در شعر مصدق وجود ندارد. «می­توان نزار را شاعر زن خواند زیرا او داد زن را به تمامی می­دهد… او در وجود زن صرف زن را می­بیند نه زنی هنرمند و شاعر».(عباس، ۱۳۴۲: ۲۷۲)
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
شعر «آسمان زن می­بارد» نمونۀ بارزی است که واژه­ی «زن» در آن بسیار تکرار شده است.
… إنََها تثلجُ نساءً آسمان زن می­بارد
و واحدٌ یسحب دفتر شیکاته من جیبه… و یکی دیگردسته چک خود را بیرون می ­آورد
لیشتری أی نهدٍ أشقرَ یسقطُ من السَّماء(قبانی، ۱۳۸۴: ۲۱۵) تا خریدار هر آن انار سینه­ی زرینی شود که از آسمان می­افتد…
البته این دیدگاه نزار بعداً دچار تغییراتی می­ شود. «نزار که در دوره نخستین عاشق­سرایی خود، دیدگاه سنتی درباره عشق و زن داشت، از دهه هفتاد به بعد، هم از حیات و آزادی زن به دفاع برخاست و هم از مشروعیت مقاومت در فلسطین.» (اسوار، ۱۳۸۰: ۱۱۸)
إجلسی معی قلیلاً کمی با من بنشین
حتی نتَّفق علی طریقه حب تا بر سر شیوه­ای از عشق به توافق برسیم
لا تکونین فیها جاریتی که در آن نه تو کنیز من خواهی بود
ولا أکون فیما مستعمره صغیره (همان: ۱۹۵) و نه من مستعمره­ای کوچک…
۲-۴-۵ شادی و دردهای عشق:
یکی از لوازم عشق که شاعران عاشق­سرا بیشتر به ان توجه کرده ­اند، شادی­ها و دردهای راه عشق است، شادی­هایی که نتیجه تجربیات شیرین راه عشق است و در مقابل آن درد و غمی که وقتی وارد حوزه­ عرفان می­ شود، دیگر نه تنها درد و غم نیست؛ بلکه پسندیده و مقبول هم می­ شود.
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو، هم محرم تو جانا(مولانا)
حمید مصدق و نزار هر کدام به یک جنبه از این شادی و غم پرداخته­اند. مصدق شاعر غم عشق است. او همیشه از فراق می­هراسد و در راه عشق سوز و گداز می­ کند:
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینه­ی من، دل با شوق
نه مرا بر لب بانک شادی،
نه خروش… (مصدق، ۱۳۷۸: ۶۰-۵۹)
غمی که باعث می­ شود امیدی به بهبود اوضاع و بازگشت معشوق نداشته باشد:
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
ومن تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گام­های خسته طوافی دوباره خواهم کرد… (همان: ۲۰۲)
اما نزار شاعر شادی­های عشق است. او بیشتر شادی و حوادث شیرین مسیر عشق را بیان می­ کند. همیشه خواهان معشوق است؛ اما این خواهش او با سوز و گداز همراه نیست:
یا سیِّدتی: بانوی من
ماأسعدنی فی منفای در تبعید­گه خود چه خوشبختم من
أقطّر ماء الشعر… تقطیر آب شعر می­کنم
و أشربُ من خمرالرُّهبان و از باده راهبان می­نوشم
ما أقوانی… (قبانی، ۱۳۸۴: ۳۳۷) چه پرتوانم من…
أنا فی أجمل حالاتی…. من در زیباترین حالات خود هستم…
وفی أزهی حضاراتی…. ودر رخشان­ترین تمدن­های خود…
فامنحینی فُرصه أُخری- لکی أُکتبَ التاریخ…. پس فرصتی دیگر به من ده تا تاریخ را بنویسم…
فتاریخُ، یا سیدتی، لا یَتکرَّر… (همان: ۳۴۷) که تاریخ، ای بانوی من، تکرار نخواهد شد…
نزار حتی شرایط بد را هم سپاس می­گوید و آن­ها را درد و غم نمی­داند:
شکراً علی سنوات حبّک کلّها سپاس بر همه سال­های عشق تو
بخریفها و شتائها با پاییز و زمستانشان
و بغیمها و بصحوها با ابرناکی و صافشان
وتناقضات سمائها با تناقضات آسمانشان
شکراً علی الحسن الجمیل…(همان: ۱۲۹) سپاس بر اندوه زیبا…
بنابراین می­توان گفت نزار، شاعر شادی­های عشق است و همیشه لحظات شیرینی را که در کنار معشوق است را به تصویر می­کشد و می­گوید اگر تو باشی… اما مصدق همواره از نبود معشوق هراس دارد و می­گوید اگر تو نباشی… اگر تو بازنگردی…
۳-۴-۵ نوستالوژی «درد دوری»:
یکی از مضامین پرکاربرد در اشعار غنایی نوستالوژی است. در زبان فارسی غالباً آن را «غم غربت» ترجمه کرده ­اند؛ اما بهتر است «درد دوری» را معادل آن قرار دهیم؛ زیرا دو واژه «غم» و «غربت» هر دو عربی هستند. در تعریف نوستالوزی آمده است:
«نوستالوژی واژه فرانسوی و برگرفته از سازه یونانی «بازگشت»(نوس تو) و «رنج» (لوژ) به معنی حسرت گذشته، غم غربت و درد دوری….»(آشوری، ۱۳۸۱: ۲۴۶) و «دلتنگی برای میهن، خانه یا خانواده، فراق و درد دوری، درد جدایی، احساس غربت، درد غربت،حسرت گذشته، آرزوی گذشته است».(آریان­پور،۱۳۸۰: ۳۵)
یکی دیگر از نمودهای نوستالوژی تصویر آرمان­شهر است که اولین بار افلاطون به ترسیم آن پرداخت.«انسان­ها، انسان­های هوشمند معمولاً همه در انتظار روزی بهتر و روزگاری مرفه­ترند. روزگاری که… در آن جور و ستم و آلودگی و نابسامانی و ورنج و بیماری اثری یافت نشود»(احمدی، ۱۳۸۳: ۱۳). می­توان نوستالوژی را به نوستالوژی فردی و جمعی تقسیم کرد. در نوستالوژی فردی شاعر به روزهای خوش گذشته و تجربیات شیرین عشق­ورزی حسرت می­خورد و در نوستالوژی جمعی که وارد حوزه سیاست و اجتماع می­ شود، شاعر از درد و غم مردم شکایت می­ کند و از بی­ عدالتی و ظلم می­نالد.
در شعر حمید مصدق هر دو نوستالوژی، جمعی و فردی وجود دارد. بسیار اتفاق می­افتد که روزهای خوش گذشته و تجربیات عشقی خود را به­یاد می ­آورد و امنون که آن­ها را از دست داده است به آن­ها غبطه می خورد:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...