نگارش پایان نامه در مورد بررسی تطبیقی عنصرعشق در اشعارحمیدمصدق و نزارقبانی- فایل ۱۰ |
أن لا أترُک شفتی فی شفتیک بیش از پنج دقیقه
أکثر من خمس دقائق لبانم را در لبان تو رها نکنم
و أن لا أجلس تحـت شمس نهدیک و بیش از یک دقیق
أکثر من دقیقه واحده… در معرض آفتاب سینهات ننشینم (همان: ۲۰۷)
بسامد بالای واژه «زن» هم دلیلی است برای اثبات اباحی بودن عشق اوست. ویژگی که در شعر مصدق وجود ندارد. «میتوان نزار را شاعر زن خواند زیرا او داد زن را به تمامی میدهد… او در وجود زن صرف زن را میبیند نه زنی هنرمند و شاعر».(عباس، ۱۳۴۲: ۲۷۲)
شعر «آسمان زن میبارد» نمونۀ بارزی است که واژهی «زن» در آن بسیار تکرار شده است.
… إنََها تثلجُ نساءً آسمان زن میبارد
و واحدٌ یسحب دفتر شیکاته من جیبه… و یکی دیگردسته چک خود را بیرون می آورد
لیشتری أی نهدٍ أشقرَ یسقطُ من السَّماء(قبانی، ۱۳۸۴: ۲۱۵) تا خریدار هر آن انار سینهی زرینی شود که از آسمان میافتد…
البته این دیدگاه نزار بعداً دچار تغییراتی می شود. «نزار که در دوره نخستین عاشقسرایی خود، دیدگاه سنتی درباره عشق و زن داشت، از دهه هفتاد به بعد، هم از حیات و آزادی زن به دفاع برخاست و هم از مشروعیت مقاومت در فلسطین.» (اسوار، ۱۳۸۰: ۱۱۸)
إجلسی معی قلیلاً کمی با من بنشین
حتی نتَّفق علی طریقه حب تا بر سر شیوهای از عشق به توافق برسیم
لا تکونین فیها جاریتی که در آن نه تو کنیز من خواهی بود
ولا أکون فیما مستعمره صغیره (همان: ۱۹۵) و نه من مستعمرهای کوچک…
۲-۴-۵ شادی و دردهای عشق:
یکی از لوازم عشق که شاعران عاشقسرا بیشتر به ان توجه کرده اند، شادیها و دردهای راه عشق است، شادیهایی که نتیجه تجربیات شیرین راه عشق است و در مقابل آن درد و غمی که وقتی وارد حوزه عرفان می شود، دیگر نه تنها درد و غم نیست؛ بلکه پسندیده و مقبول هم می شود.
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو، هم محرم تو جانا(مولانا)
حمید مصدق و نزار هر کدام به یک جنبه از این شادی و غم پرداختهاند. مصدق شاعر غم عشق است. او همیشه از فراق میهراسد و در راه عشق سوز و گداز می کند:
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب بانک شادی،
نه خروش… (مصدق، ۱۳۷۸: ۶۰-۵۹)
غمی که باعث می شود امیدی به بهبود اوضاع و بازگشت معشوق نداشته باشد:
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
ومن تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد… (همان: ۲۰۲)
اما نزار شاعر شادیهای عشق است. او بیشتر شادی و حوادث شیرین مسیر عشق را بیان می کند. همیشه خواهان معشوق است؛ اما این خواهش او با سوز و گداز همراه نیست:
یا سیِّدتی: بانوی من
ماأسعدنی فی منفای در تبعیدگه خود چه خوشبختم من
أقطّر ماء الشعر… تقطیر آب شعر میکنم
و أشربُ من خمرالرُّهبان و از باده راهبان مینوشم
ما أقوانی… (قبانی، ۱۳۸۴: ۳۳۷) چه پرتوانم من…
أنا فی أجمل حالاتی…. من در زیباترین حالات خود هستم…
وفی أزهی حضاراتی…. ودر رخشانترین تمدنهای خود…
فامنحینی فُرصه أُخری- لکی أُکتبَ التاریخ…. پس فرصتی دیگر به من ده تا تاریخ را بنویسم…
فتاریخُ، یا سیدتی، لا یَتکرَّر… (همان: ۳۴۷) که تاریخ، ای بانوی من، تکرار نخواهد شد…
نزار حتی شرایط بد را هم سپاس میگوید و آنها را درد و غم نمیداند:
شکراً علی سنوات حبّک کلّها سپاس بر همه سالهای عشق تو
بخریفها و شتائها با پاییز و زمستانشان
و بغیمها و بصحوها با ابرناکی و صافشان
وتناقضات سمائها با تناقضات آسمانشان
شکراً علی الحسن الجمیل…(همان: ۱۲۹) سپاس بر اندوه زیبا…
بنابراین میتوان گفت نزار، شاعر شادیهای عشق است و همیشه لحظات شیرینی را که در کنار معشوق است را به تصویر میکشد و میگوید اگر تو باشی… اما مصدق همواره از نبود معشوق هراس دارد و میگوید اگر تو نباشی… اگر تو بازنگردی…
۳-۴-۵ نوستالوژی «درد دوری»:
یکی از مضامین پرکاربرد در اشعار غنایی نوستالوژی است. در زبان فارسی غالباً آن را «غم غربت» ترجمه کرده اند؛ اما بهتر است «درد دوری» را معادل آن قرار دهیم؛ زیرا دو واژه «غم» و «غربت» هر دو عربی هستند. در تعریف نوستالوزی آمده است:
«نوستالوژی واژه فرانسوی و برگرفته از سازه یونانی «بازگشت»(نوس تو) و «رنج» (لوژ) به معنی حسرت گذشته، غم غربت و درد دوری….»(آشوری، ۱۳۸۱: ۲۴۶) و «دلتنگی برای میهن، خانه یا خانواده، فراق و درد دوری، درد جدایی، احساس غربت، درد غربت،حسرت گذشته، آرزوی گذشته است».(آریانپور،۱۳۸۰: ۳۵)
یکی دیگر از نمودهای نوستالوژی تصویر آرمانشهر است که اولین بار افلاطون به ترسیم آن پرداخت.«انسانها، انسانهای هوشمند معمولاً همه در انتظار روزی بهتر و روزگاری مرفهترند. روزگاری که… در آن جور و ستم و آلودگی و نابسامانی و ورنج و بیماری اثری یافت نشود»(احمدی، ۱۳۸۳: ۱۳). میتوان نوستالوژی را به نوستالوژی فردی و جمعی تقسیم کرد. در نوستالوژی فردی شاعر به روزهای خوش گذشته و تجربیات شیرین عشقورزی حسرت میخورد و در نوستالوژی جمعی که وارد حوزه سیاست و اجتماع می شود، شاعر از درد و غم مردم شکایت می کند و از بی عدالتی و ظلم مینالد.
در شعر حمید مصدق هر دو نوستالوژی، جمعی و فردی وجود دارد. بسیار اتفاق میافتد که روزهای خوش گذشته و تجربیات عشقی خود را بهیاد می آورد و امنون که آنها را از دست داده است به آنها غبطه می خورد:
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 11:35:00 ب.ظ ]
|