طرح های پژوهشی دانشگاه ها با موضوع دشمن شناسی از منظر قرآن کریم- فایل ۲۲ |
الف: خداوند پروردگار من است که مقام مرا گرامى داشته و من به او پناه مىبرم.
ب: عزیز مصر مالک من است و من سر سفره او هستم و دربارهى من به تو گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و من به او خیانت نمىکنم.
هر دو احتمال، طرفدارانى دارد که بر اساس شواهدى بدان استناد مىجویند. ولى به نظر ما، احتمال اوّل بهتر است. زیرا یوسف به خاطر تقواى الهى مرتکب گناه نشد، نه بهخاطر اینکه بگوید: چون من در خانه عزیز مصر هستم و او حقّى بر من دارد، من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمىکنم!. چون ارزش این کار کمتر از رعایتِ تقوى است.
البتّه در چند جاى این سوره، کلمهى «رَبُّکَ» که اشاره به «عزیز مصر» است، به چشم مىخورد، ولى کلمهى «رَبِّی» هر کجا در این سوره استعمال شده، مراد خداوند است. از طرفى دور از شأن یوسف است که خود را چنان تحقیر کند که به عزیز مصر «رَبِّی» بگوید. به جاى گفتن: «اعوذ بالله» یک سره به سراغ پناه دادن خدا رفت و گفت: «مَعاذَ اللَّهِ» تا پناهندگى خود را مطرح نکند. در واقع براى خود ارزشى قائل نشد.[۷۱۲]
۴-۲-۳) شیوه و روش قرآن در مقابله با کفار و مشرکان ویهودیان:
قرآن کریم، راه مقابله با خطرهای این گروه از دشمنان را این چنین بیان میفرماید:
۴-۲-۳-۱) قطع هرگونه ارتباط و دوستی:
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ…»[۷۱۳]: افراد باایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطهاى با خدا ندارد (و پیوند او به کلّى از خدا گسسته مىشود)…
در شأن نزول این آمده است که: ابن عباس گوید: سه یهودى (حجاج بن عمرو، کهمس بن ابى حقیق و قیس بن زید) مىخواستند نهانى عدهاى از انصار را بفریبند و از دین به در برند. رفاعه بن منذر و عبد اللّه بن جبیر و سعید بن خیثمه (از قضیه مطلع شده) به انصاریان گفتند: از یهود بر حذر باشید و از همراهى و رابطه با آنان بپرهیزید. ایشان نپذیرفتند و با یهودیان همراه و همراز مىبودند و آیه مورد بحث بدین مناسبت نازل شد.
همچنین کلبى گوید: آیه درباره عبد اللّه بن ابىّ منافق و یارانش نازل شد که با یهود و مشرکین دوستى ورزیده، اخبار مسلمین بدیشان مىرساندند و امید داشتند که مشرکین بر پیغمبر (ص) پیروز گردند. آیه بالا در نهى مسلمین از تقلید منافقان فرود آمد.[۷۱۴] این آیه مبنى بر تهدید مسلمانان است که از بیگانگان در حذر باشند.
از نظر اینکه ایمان به یگانگى پروردگار و کفر، دو صفت و اعتقاد ضدّ یکدیگرند و در عقیده و رفتار شباهتى میان ایمان و کفر نیست، به این جهت فرد مسلمان و بیگانه در عقیده و کردار مخالف یکدیگر بوده و در شئون زندگى توافق نخواهند داشت. بنابراین آیه، مسلمانان را از معاشرت با بیگانگان از آئین اسلام در حذر داشته و آنها را از واگذاردن و تدبیر امور زندگى خود به بیگانگان به طور کلّى خوددارى نموده، زیرا جامعه اسلامى هنگامى زندگى آنان منتظم خواهد شد، که از افراد شایسته و به هم پیوسته تشکیل شود و در امور مالى و معاشرت نیز پیوسته به یکدیگر باشند و چنانچه با بیگانگان ارتباط داشته و تدبیر امور زندگى خود را به آنان واگذارند، روح ایمان و وحدت عقیده در آنان متزلزل گشته و در شئون زندگى آنان اختلال راه خواهد یافت و افراد بیگانه در اجتماعات مسلمانان عضویّت یافته، بىبند و بارى در عقیده و عمل به افراد مسلمان نیز سرایت نموده و حریم اسلام از قلوب آنان رخت خواهد بر بست. این حکم فطرىّ بشر است و در شئون حیات دخالت دارد، مثلاً زندگى جانداران به دفع ضرر و جلب نفع است و حیات انسانى به فضیلت و خوددارى از خوى نا پسند است، همچنان قوام اجتماعات اسلامى به ارتباط با یکدیگر است، که به منزله جلب نفع و ارتباط اجزاء اجتماع با یکدیگر است و نیز بیگانه در اجتماعات آنان عضویت نداشته باشد وگرنه نظام زندگى آنان مختلّ شده و وحدت عقیده آنان گسیخته خواهد شد.[۷۱۵]
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مینویسد: کلمه اولیا جمع کلمه« ولى» است، که از ماده ولایت است و ولایت در اصل به معناى مالکیت تدبیر امر است، مثلاً ولى صغیر یا مجنون یا سفیه، کسى است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد، که خود آنان مالک اموال خویشند، ولى تدبیر امر اموالشان به دست ولیّ شان است.
این معناى اصلى کلمه ولایت است، ولىّ در مورد حب نیز استعمال شده و به تدریج استعمالش زیاد شد و این بدان مناسبت بود که غالباً ولایت مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است، یک ولى در امور مولى علیه (یعنى کسى که تحت سرپرستى او است) دخالت مىکند، تا پاسخگوى علاقه او نسبت به خودش باشد، یک مولى علیه اجازه دخالت در امور خود را به ولیش مىدهد، تا بیشتر به او تقرب جوید، اجازه مىدهد چون متأثر از خواست و سایر شؤون روحى او است، پس تصرف محبوب در زندگى محب، هیچگاه خالى از حب نیست.
در نتیجه اگر ما کفار را اولیاى خود بگیریم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پیدا کردهایم، امتزاج روحى هم ما را مىکشاند به اینکه رام آنان شویم و از اخلاق و سایر شؤون حیاتى آنان متأثر گردیم، (زیرا که نفس انسانى خو پذیر است) و آنان مىتوانند در اخلاق و رفتار ما دست بیندازند دلیل بر این معنا آیه مورد بحث است، که جمله «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» را قید نهى قرار داده و مىفرماید: مؤمنین کفار را اولیاى خود نگیرند درحالى که با سایر مؤمنین دوستى نمىورزند، که از این قید به خوبى فهمیده مىشود که منظور آیه این است که بفرماید اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوع دوست هستى، باید حداقل مؤمن و کافر را به اندازه هم دوست بدارى و اما این که کافر را دوست بدارى و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنین هیچ ارتباطى و علاقهاى نداشته باشى، این بهترین دلیل است که تو با کفار سنخیّت دارى و از مؤمنین جدا و بریدهاى و این صحیح نیست پس زنهار باید از دوستى با کفار اجتناب کنى.
در آیات کریمه قرآن هم نهى از دوستى با کفار و یهود و نصارا مکرّر آمده و لیکن موارد نهى مشتمل بر بیانى است که معناى این نهى را تفسیر مىکند و کیفیت ولایتى را که از آن نهى فرموده تعریف مىکند، مانند آیه مورد بحث که گفتیم مشتمل بر جمله: «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» است، که جمله «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ» را تفسیر مىکند.
بنابراین آوردن این اوصاف براى تفسیر فرمان «مؤمنین نباید کافران را اولیاى خود بگیرند و به مؤمنین دیگر اعتنا نکنند» در حقیقت سبب حکم و علت آن را بیان نموده بفهماند دو صفت کفر و ایمان به خاطر تضاد و بینونتى است که بین آن دو هست، قهراً همان بینونت و فاصله و تضاد به دارندگان صفت کفر با صفت ایمان نیز سرایت مىکند، در نتیجه آن دو را از نظر معارف و عقائد و اخلاق از هم جدا مىکند، دیگر راه سلوک به سوى خداى تعالى و سایر شؤون حیاتى آن دو یکى نخواهد بود، نتیجه این جدایى هم این مىشود که ممکن نیست بین آن دو ولایت و پیوستگى برقرار باشد، چون ولایت موجب اتحاد و امتزاج است، و این دو صفت که در این دو طایفه وجود دارد موجب تفرقه و بینونت است و وقتى یک فرد مؤمن نسبت به کفار ولایت داشته باشد و این ولایت قوى هم باشد، خود به خود خواص ایمانش و آثار آن فاسد گشته و به تدریج اصل ایمانش هم تباه مىشود.[۷۱۶]
۴-۲-۳-۲) صبر و تقوا:
«إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ یَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبرُوا وَتَتَّقُوا لَا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً…»[۷۱۷]: اگر به شما نیکى رسد ناراحت مىشوند و اگر بدى به شما رسد خوشحال مىشوند، اگر صبر کنید و تقوا پیشه کنید نقشههاى آنان شما را ضرر نمىرساند.
در این آیه این دو (صبر و تقوا) در کنار هم دفع کننده حیلههاى کافران محسوب گردیده است به گونهاى که اگر صبر و تقوى در جامعه اسلامى رواج پیدا کند حیلههاى دشمنان ضررى بر مسلمانان وارد نخواهد نمود.
در واقع انسان پرهیزکار و شکیبا بر قدرت لایزال الهى تکیه دارد و برکات تقوى و صبر او را آبدیده کرده و از امدادهاى الهى برخوردار خواهد نمود. و کافران و مشرکان نخواهند توانست بر او و بر جامعه الهى آسیبى وارد نمایند.[۷۱۸]
۴-۲-۳-۳) اعلان موضع صریح مبنی بر بیزاری از آنها:
« قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ»[۷۱۹]: بگو: اى کافران! آنچه را شما مىپرستید من نمىپرستم! و نه شما آنچه را من مىپرستم مىپرستید، و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کردهاید مىپرستم، و نه شما آنچه را که من مىپرستم پرستش مىکنید (حال که چنین است) آیین شما براى خودتان، و آیین من براى خودم!
این آیات خطاب به رسول اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) نموده مبنى بر برائت و تبرى از آئین بتپرستى است و نیز اساس دعوت و رسالت رسول (صلّى اللّه علیه و آله) همانا اعلام به دانشجویان مکتب قرآن است به تبرى از کفار و آئین آنان و اینکه هرگز به درخواست کفار و بتپرستان گوش فرا نداده و پیوسته از آنان و از آئین آنان تبرى نموده و نیز اخبار به آنست که گروهى معدود که با دعوت رسول (صلّى اللّه علیه و آله) به مبارزه برخاسته و درخواست سازش با او را مىنمایند هرگز از نظر عناد آنان به دین اسلام نخواهد گردید و هرگز خداپرست نخواهد شد و پیوسته به شرک و عناد دیرین خود ادامه خواهند داد.
برحسب نقل اهل تفسیر شأن نزول سوره آنست که گروهى از بتپرستان و بزرگان قریش و اهل مکه مانند ولید بن مغیره و ابو جهل و عاص بن وائل سهمى و امیه بن خلف و اسود بن عبد یغوث و حارث بن قیس از رسول (صلّى اللّه علیه و آله) درخواست مینمودند که از آئین شرک آنان پیروى نماید آنان نیز به طور سازش از دین اسلام و خداپرستى پیروى خواهند نمود و مىگفتند: به رسول (صلّى اللّه علیه و آله) که تو یک سال از آئین ما پیروى بنما و سپس ما نیز از خداى و معبود تو پرستش خواهیم نمود.
رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مىفرمود: معاذ اللّه از اینکه من به آفریدگار جهان شرک آورده و جز او را در تدبیر جهان شریک پندارم.
بتپرستان به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مىگفتند: بعض بتهاى ما را به معبودیت مدت یک سال بپذیر ما نیز معبود تو را خواهیم یک سال پذیرفت.
آیه نازل شد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) به سوى مسجد الحرام آمده در حالى که بزرگان قریش در مسجد بودند پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) سوره را به صداى بلند براى آنان قرائت فرمود بت پرستان از سازش رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مأیوس شدند در مقام اذیت و مبارزه با رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) و مسلمانان برآمدند.[۷۲۰]
بنابراین در آیهی پایانی سوره آمده است: شما راست کیش شما که شرک است و معتقد آنید و از آن دست بر ندارید، « وَ لِیَ دِینِ»: و مراست دین و آئین من یعنى توحید که بر آنم و به هیچ وجه آن را ترک نخواهم کرد و وانگذارم. یا براى شماست جزا و پاداش اعمال شما که شرک و بت پرستى است و براى من است جزاى اعمال من که توحید و حق پرستى است.[۷۲۱] از این رو خدا ورسولش به طور صریح موضع خود را در مقابل دشمنان مشخص می کنند و تأکید دارند بر این که موضع ما درست است و از آن دست بر نمیداریم.
۴-۲-۳-۴) مبارزه فرهنگی به وسیله قرآن کریم:
قرآن کریم میفرماید: «فَلا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً کَبِیراً »[۷۲۲]: اى پیامبر از کافران پیروى نکن و به وسیله آن (قرآن) با آنان مبارزهاى بزرگ بنما.
در مرحله جنگ روانى دشمن مىبایست به وسیله تعالیم بزرگ قرآن با کافران مبارزه کرد.
این آیه ابتدا به پیامبر مىفرماید هیچگاه تسلیم (هوا و هوس کفّار) مشو و در برابر آنان بایست و با قرآن با آنان جهادى بزرگ کن. منظور از جهاد بزرگ جهادى است که ابعاد روح و فکر مردم را در بر بگیرد و بدون شک منظور از جهاد در اینجا جهاد فکرى و فرهنگى و تبلیغاتى است نه جهاد مسلحانه، زیرا که این سوره مکى است و مىدانیم دستور جهاد مسلّحانه در مکه نازل نشده است. این آیه دلیل روشنى است بر اینکه جهاد فکرى و تبلیغاتى در برابر دشمنان و گمراهان از بزرگترین جهادهاست. و این تعبیر قدرت تأثیرگذارى قرآن را بیان مىکند که با استدلالهاى قوى و تأثیر عمیق و جذابیّت فوقالعاده مىتواند تبلیغات دشمنان اسلام را بىاثر نماید.[۷۲۳]
۴-۲-۳-۵) مجهّز شدن به سلاح روز:
قرآن کریم میفرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّهٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لَاتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ»[۷۲۴]: شما (اى مؤمنان) هرچه در توان دارید از نیرو و اسبهاى آماده بسیج کنید تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگرى که شما آنها را نمىشناسید و خدا آنها را مىشناسد، بترسانید.
منشأ نزاع و مبارزه از قوایى است که در خلقت انسان وجود دارد. اینکه مىبینم در انسان قوایى چون غضب و شدت وجود دارد که جز در مواقع دفاع به کار نمىرود خود دلیل بر آن است که وقوع جنگ امرى اجتنابناپذیر است اصولًا جامعه انسانى از افراد و اقوامى تشکیل شده که داراى طبایع و افکار مختلف هستند اگر برخى از آنها بر اساس سنّتى که حافظ منافعشان باشد به دور یکدیگر جمع شوند و اجتماعى را تشکیل دهند، لاجرم اجتماع دیگرى علیه منافع آنان تشکیل خواهد شد و دیرى نمىپاید که در اثر اختلاف کارشان به نزاع و درگیرى خواهد کشید. پس اینکه مىبینیم انسان به چنین قوایى در بدن و فکرش مجهّز است و اجتماعات نیز بر اثر منافع خویش ممکن است کارشان به نزاع و درگیرى منجر شود پس به حکم فطرت و عقل بر جامعه اسلامى لازم است همیشه و در هر حال تا آنجا که مىتواند به همان مقدارى که احتمال مىدهد دشمنش مجهّز باشد جامعه صالح خویش را مجهّز نماید. زیرا که دشمن اغلب زبانى جز زبان زور را نمىفهمد و اگر مسلمانان ضعیف باشند ممکن است هرگونه تحمیلى به آنان بشود اما در صورت کسب قدرت، دشمنان به وحشت افتاده جرأتِ تعرّض نخواهند داشت.
قوّه، کلمه کوچک و پرمعنایى است نه تنها وسایل جنگى و سلاحهاى مدرن هر عصرى را در بر مىگیرد بلکه تمام نیروها و قدرتهایى را که به نوعى از انواع در پیروزى بر دشمن اثر دارد (اعمّ از نیروى مادى و معنوى) را شامل مىشود. راه پیروزى بر دشمن تنها به تعداد سلاحهاى جنگى بستگى ندارد، بلکه تقویت ایمان و روحیه سربازان از اهمیّت بیشترى برخوردار است. در روایات، قوه گاهى به نیزه، شمشیر، سپر و هرگونه سلاح و در جایى به رنگ کردن موهاى سفید نیز تفسیر شده است. این امر نشان مىدهد اگر براى مرعوب کردن دشمن لازم باشد کهنسالان موى خود را رنگ کنند تا دشمن به گمان زیادى عده جوانان مرعوب شود، چنین کارى لازم و گاهى ممکن است واجب باشد. لذا مفهوم قوه در آیه بسیار وسیع است سیره عملى رسول اکرم (ص) و دیگر پیشوایان اسلام چنین بود که آنان براى مقابله با دشمن از هیچ فرصتى غفلت نمىکردند و در تهیه سلاح و نفرات، تقویت روحیه و هرگونه تاکتیک جنگى هیچ مطلب کوچک و بزرگى را از نظر دور نمىداشتند. معروف است که در ایام جنگ حنین، به پیامبر (ص) خبر دادند که سلاح تازه و مؤثرى در یمن اختراع شده است پیامبر (ص) دستور تهیه آن را از یمن دادند.[۷۲۵]
۴-۲-۳-۶) مبارزه قهرآمیز و جهاد با دشمنان:
قرآن کریم پس از آن دو مرحله قبلی، به مسلمانان دستور میدهد که با دشمنان، مبارزه قهرآمیز و جهاد کنید: « قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»[۷۲۶]: با کسانى از اهل کتاب که نه به خدا و نه به روز جزا ایمان دارند و نه آنچه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام مىشمرند و نه آیین حق را مىپذیرند، پیکار کنید تا زمانى که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند.
همچنین در آیهی:« یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»[۷۲۷]: اى پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند.
همچنین در آیهی:« وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»[۷۲۸]: و در راه خدا، با کسانى که با شما مىجنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّىکنندگان را دوست نمىدارد!
همچنین در آیهی:« وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ»[۷۲۹]: و آنها را [بتپرستانى که از هیچگونه جنایتى ابا ندارند] هر کجا یافتید، به قتل برسانید! و از آنجا که شما را بیرون ساختند [مکه]، آنها را بیرون کنید! و فتنه (و بتپرستى) از کشتار هم بدتر است! و با آنها، در نزد مسجدالحرام (در منطقه حرم)، جنگ نکنید! مگر اینکه در آنجا با شما بجنگند. پس اگر (در آنجا) با شما پیکار کردند، آنها را به قتل برسانید! چنین است جزاى کافران.
بنابراین در همه این آیات، خداوند به پیامبر(ص) و مسلمانان، اجازه جنگ و جهاد با دشمنان خدا و دین اسلام داده است. برای روشنتر شدن بحث، در این بخش مباحثی پیرامون جهاد مطرح می شود:
۴-۲-۳-۶-۱)نکاتی درباره جهاد:
۴-۲-۳-۶-۱-۱) معنای لغوی جهاد :
جهد: جهد به فتح اوّل و ضمّ آن به معنای صعوبت و مشقّت است. برخی آن را تلاش توأم با رنج معنى می کنند. جهد به ضمّ اوّل و فتح آن هر دو به یک معنى و آن وادار کردن خود بر مشقّت است و از شعبى نقل شده که جهد (به فتح اوّل) در عمل و جهد (به ضمّ اوّل) در قوت و طعام است و از قتیبى نقل است که جهد (به فتح) مشقّت و به ضمّ طاعت است. بنابر اقوال گذشته معناى:
فلانى جهاد کرد آنست که قدرت خود را به کار انداخت، متحمّل مشقّت گردید، تلاش توأم با رنج کرد. پس جهد و جهاد یعنى: تلاش توأم با رنج است.[۷۳۰]
راغب اصفهانی ذیل کلمهی«جهد» مینویسد: الجَهْد و الجُهْد یعنى طاقت و نیرو و مشقّت و سختى.گفته شده: جهد با فتحه حرف (ج) یعنى مشقّت و سختى و با ضمّه حرف (ج) یعنى کوشش گسترده و وسیع به اندازه طاقت.
جِهَاد و مُجَاهَدَه- پرداختن و صرف نیرو براى دفع دشمن و راندن اوست، جهاد بر سه گونه است:
۱- جنگ و مجاهده براى راندن و دفع دشمن آشکار.
۲- جهاد با شیطان و اهریمن.
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 10:36:00 ب.ظ ]
|