الف: خداوند پروردگار من است که مقام مرا گرامى داشته و من به او پناه مى‏برم.
ب: عزیز مصر مالک من است و من سر سفره او هستم و درباره‏ى من به تو گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ» و من به او خیانت نمى‏کنم.
هر دو احتمال، طرفدارانى دارد که بر اساس شواهدى بدان استناد مى‏جویند. ولى به نظر ما، احتمال اوّل بهتر است. زیرا یوسف به خاطر تقواى الهى مرتکب گناه نشد، نه به­خاطر این­که بگوید: چون من در خانه عزیز مصر هستم و او حقّى بر من دارد، من به همسرش تعرّض و سوء قصد نمى‏کنم!. چون ارزش این کار کمتر از رعایتِ تقوى است.
البتّه در چند جاى این سوره، کلمه‏ى «رَبُّکَ» که اشاره به «عزیز مصر» است، به چشم مى‏خورد، ولى کلمه‏ى «رَبِّی» هر کجا در این سوره استعمال شده، مراد خداوند است. از طرفى دور از شأن یوسف است که خود را چنان تحقیر کند که به عزیز مصر «رَبِّی» بگوید. به جاى گفتن: «اعوذ بالله» یک سره به سراغ پناه ‏دادن خدا رفت و گفت: «مَعاذَ اللَّهِ» تا پناهندگى خود را مطرح نکند. در واقع براى خود ارزشى قائل نشد.[۷۱۲]
۴-۲-۳) شیوه و روش قرآن در مقابله با کفار و مشرکان ویهودیان:
قرآن کریم، راه مقابله با خطرهای این گروه از دشمنان را این چنین بیان می­فرماید:
۴-۲-۳-۱) قطع هرگونه ارتباط و دوستی:
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ…»[۷۱۳]: افراد باایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پیوند او به کلّى از خدا گسسته مى‏شود)…
در شأن نزول این آمده است که: ابن عباس گوید: سه یهودى (حجاج بن عمرو، کهمس بن ابى حقیق و قیس بن زید) مى‏خواستند نهانى عده‏اى از انصار را بفریبند و از دین به در برند. رفاعه بن منذر و عبد اللّه بن جبیر و سعید بن خیثمه (از قضیه مطلع شده) به انصاریان گفتند: از یهود بر حذر باشید و از همراهى و رابطه با آنان بپرهیزید. ایشان نپذیرفتند و با یهودیان همراه و همراز مى‏بودند و آیه مورد بحث بدین مناسبت نازل شد.
هم­چنین کلبى گوید: آیه درباره عبد اللّه بن ابىّ منافق و یارانش نازل شد که با یهود و مشرکین دوستى ورزیده، اخبار مسلمین بدیشان مى‏رساندند و امید داشتند که مشرکین بر پیغمبر (ص) پیروز گردند. آیه بالا در نهى مسلمین از تقلید منافقان فرود آمد.[۷۱۴] این آیه مبنى بر تهدید مسلمانان است که از بیگانگان در حذر باشند.
از نظر این­که ایمان به یگانگى پروردگار و کفر، دو صفت و اعتقاد ضدّ یکدیگرند و در عقیده و رفتار شباهتى میان ایمان و کفر نیست، به این جهت فرد مسلمان و بیگانه در عقیده و کردار مخالف یکدیگر بوده و در شئون زندگى توافق نخواهند داشت. بنابراین آیه، مسلمانان را از معاشرت با بیگانگان از آئین اسلام در حذر داشته و آن­ها را از واگذاردن و تدبیر امور زندگى خود به بیگانگان به طور کلّى خوددارى نموده، زیرا جامعه اسلامى هنگامى زندگى آنان منتظم خواهد شد، که از افراد شایسته و به هم پیوسته تشکیل شود و در امور مالى و معاشرت نیز پیوسته به یکدیگر باشند و چنان­چه با بیگانگان ارتباط داشته و تدبیر امور زندگى خود را به آنان واگذارند، روح ایمان و وحدت عقیده در آنان متزلزل گشته و در شئون زندگى آنان اختلال راه خواهد یافت و افراد بیگانه در اجتماعات مسلمانان عضویّت یافته، بى‏بند و بارى در عقیده و عمل به افراد مسلمان نیز سرایت نموده و حریم اسلام از قلوب آنان رخت خواهد بر بست. این حکم فطرىّ بشر است و در شئون حیات دخالت دارد، مثلاً زندگى جانداران به دفع ضرر و جلب نفع است و حیات انسانى به فضیلت و خوددارى از خوى نا پسند است، هم­چنان قوام اجتماعات اسلامى به ارتباط با یکدیگر است، که به منزله جلب نفع و ارتباط اجزاء اجتماع با یکدیگر است و نیز بیگانه در اجتماعات آنان عضویت نداشته باشد وگرنه نظام زندگى آنان مختلّ شده و وحدت عقیده آنان گسیخته خواهد شد.[۷۱۵]
پایان نامه - مقاله - پروژه
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می­نویسد: کلمه اولیا جمع کلمه« ولى» است، که از ماده ولایت است و ولایت در اصل به معناى مالکیت تدبیر امر است، مثلاً ولى صغیر یا مجنون یا سفیه، کسى است که مالک تدبیر امور و اموال آنان باشد، که خود آنان مالک اموال خویشند، ولى تدبیر امر اموالشان به دست ولیّ شان است.
این معناى اصلى کلمه ولایت است، ولىّ در مورد حب نیز استعمال شده و به تدریج استعمالش زیاد شد و این بدان مناسبت بود که غالباً ولایت مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است، یک ولى در امور مولى علیه (یعنى کسى که تحت سرپرستى او است) دخالت مى‏کند، تا پاسخ­گوى علاقه او نسبت به خودش باشد، یک مولى علیه اجازه دخالت در امور خود را به ولیش مى‏دهد، تا بیشتر به او تقرب جوید، اجازه مى‏دهد چون متأثر از خواست و سایر شؤون روحى او است، پس تصرف محبوب در زندگى محب، هیچ­گاه خالى از حب نیست.
در نتیجه اگر ما کفار را اولیاى خود بگیریم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پیدا کرده‏ایم، امتزاج روحى هم ما را مى‏کشاند به این­که رام آنان شویم و از اخلاق و سایر شؤون حیاتى آنان متأثر گردیم، (زیرا که نفس انسانى خو پذیر است) و آنان مى‏توانند در اخلاق و رفتار ما دست بیندازند دلیل بر این معنا آیه مورد بحث است، که جمله «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» را قید نهى قرار داده و مى‏فرماید: مؤمنین کفار را اولیاى خود نگیرند درحالى که با سایر مؤمنین دوستى نمى‏ورزند، که از این قید به خوبى فهمیده مى‏شود که منظور آیه این است که بفرماید اگر تو مسلمان اجتماعى و به اصطلاح نوع دوست هستى، باید حداقل مؤمن و کافر را به اندازه هم دوست بدارى و اما این که کافر را دوست بدارى و زمام امور جامعه و زندگى جامعه را به او بسپارى و با مؤمنین هیچ ارتباطى و علاقه‏اى نداشته باشى، این بهترین دلیل است که تو با کفار سنخیّت دارى و از مؤمنین جدا و بریده‏اى و این صحیح نیست پس زنهار باید از دوستى با کفار اجتناب کنى.
در آیات کریمه قرآن هم نهى از دوستى با کفار و یهود و نصارا مکرّر آمده و لیکن موارد نهى مشتمل بر بیانى است که معناى این نهى را تفسیر مى‏کند و کیفیت ولایتى را که از آن نهى فرموده تعریف مى‏کند، مانند آیه مورد بحث که گفتیم مشتمل بر جمله: «مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ» است، که جمله «لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ» را تفسیر مى‏کند.
بنابراین آوردن این اوصاف براى تفسیر فرمان «مؤمنین نباید کافران را اولیاى خود بگیرند و به مؤمنین دیگر اعتنا نکنند» در حقیقت سبب حکم و علت آن را بیان نموده بفهماند دو صفت کفر و ایمان به خاطر تضاد و بینونتى است که بین آن دو هست، قهراً همان بینونت و فاصله و تضاد به دارندگان صفت کفر با صفت ایمان نیز سرایت مى‏کند، در نتیجه آن دو را از نظر معارف و عقائد و اخلاق از هم جدا مى‏کند، دیگر راه سلوک به سوى خداى تعالى و سایر شؤون حیاتى آن دو یکى نخواهد بود، نتیجه این جدایى هم این مى‏شود که ممکن نیست بین آن دو ولایت و پیوستگى برقرار باشد، چون ولایت موجب اتحاد و امتزاج است، و این دو صفت که در این دو طایفه وجود دارد موجب تفرقه و بینونت است و وقتى یک فرد مؤمن نسبت به کفار ولایت داشته باشد و این ولایت قوى هم باشد، خود به خود خواص ایمانش و آثار آن فاسد گشته و به تدریج اصل ایمانش هم تباه مى‏شود.[۷۱۶]
۴-۲-۳-۲) صبر و تقوا:
«إِن تَمْسَسْکُمْ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْکُمْ سَیِّئَهٌ یَفْرَحُوا بِهَا وَإِنْ تَصْبرُوا وَتَتَّقُوا لَا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً…»[۷۱۷]: اگر به شما نیکى رسد ناراحت مى‏شوند و اگر بدى به شما رسد خوشحال مى‏شوند، اگر صبر کنید و تقوا پیشه کنید نقشه‏هاى آنان شما را ضرر نمى‏رساند.
در این آیه این دو (صبر و تقوا) در کنار هم دفع کننده حیله‏هاى کافران محسوب گردیده است به گونه‏اى که اگر صبر و تقوى در جامعه اسلامى رواج پیدا کند حیله‏هاى دشمنان ضررى بر مسلمانان وارد نخواهد نمود.
در واقع انسان پرهیزکار و شکیبا بر قدرت لایزال الهى تکیه دارد و برکات تقوى و صبر او را آب­دیده کرده و از امدادهاى الهى برخوردار خواهد نمود. و کافران و مشرکان نخواهند توانست بر او و بر جامعه الهى آسیبى وارد نمایند.[۷۱۸]
۴-۲-۳-۳) اعلان موضع صریح مبنی بر بی­زاری از آن­ها:
« قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ‏ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ‏ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ‏»[۷۱۹]: بگو: اى کافران! آن­چه را شما مى‏پرستید من نمى‏پرستم! و نه شما آن­چه را من مى‏پرستم مى‏پرستید، و نه من هرگز آن­چه را شما پرستش کرده‏اید مى‏پرستم، و نه شما آنچه را که من مى‏پرستم پرستش مى‏کنید (حال که چنین است) آیین شما براى خودتان، و آیین من براى خودم!
این آیات خطاب به رسول اسلام (صلّى اللّه علیه و آله) نموده مبنى بر برائت و تبرى از آئین بت­پرستى است و نیز اساس دعوت و رسالت رسول (صلّى اللّه علیه و آله) همانا اعلام به دانشجویان مکتب قرآن است به تبرى از کفار و آئین آنان و این­که هرگز به درخواست کفار و بت­پرستان گوش فرا نداده و پیوسته از آنان و از آئین آنان تبرى نموده و نیز اخبار به آنست که گروهى معدود که با دعوت رسول (صلّى اللّه علیه و آله) به مبارزه برخاسته و درخواست سازش با او را مى‏نمایند هرگز از نظر عناد آنان به دین اسلام نخواهد گردید و هرگز خداپرست نخواهد شد و پیوسته به شرک و عناد دیرین خود ادامه خواهند داد.
برحسب نقل اهل تفسیر شأن نزول سوره آنست که گروهى از بت­پرستان و بزرگان قریش و اهل مکه مانند ولید بن مغیره و ابو جهل و عاص بن وائل سهمى و امیه بن خلف و اسود بن عبد یغوث و حارث بن قیس از رسول (صلّى اللّه علیه و آله) درخواست می­نمودند که از آئین شرک آنان پیروى نماید آنان نیز به طور سازش از دین اسلام و خداپرستى پیروى خواهند نمود و مى‏گفتند: به رسول (صلّى اللّه علیه و آله) که تو یک سال از آئین ما پیروى بنما و سپس ما نیز از خداى و معبود تو پرستش خواهیم نمود.
رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مى‏فرمود: معاذ اللّه از این­که من به آفریدگار جهان شرک آورده و جز او را در تدبیر جهان شریک پندارم.
بت‏پرستان به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مى‏گفتند: بعض بت­هاى ما را به معبودیت مدت یک سال بپذیر ما نیز معبود تو را خواهیم یک سال پذیرفت.
آیه نازل شد رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) به سوى مسجد الحرام آمده در حالى که بزرگان قریش در مسجد بودند پیامبر(صلّى اللّه علیه و آله) سوره را به صداى بلند براى آنان قرائت فرمود بت پرستان از سازش رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) مأیوس شدند در مقام اذیت و مبارزه با رسول خدا(صلّى اللّه علیه و آله) و مسلمانان برآمدند.[۷۲۰]
بنابراین در آیه­ی پایانی سوره آمده است: شما راست کیش شما که شرک است و معتقد آنید و از آن دست بر ندارید، « وَ لِیَ دِینِ»: و مراست دین و آئین من یعنى توحید که بر آنم و به هیچ وجه آن را ترک نخواهم کرد و وانگذارم. یا براى شماست جزا و پاداش اعمال شما که شرک و بت پرستى است و براى من است جزاى اعمال من که توحید و حق پرستى است.[۷۲۱] از این رو خدا ورسولش به طور صریح موضع خود را در مقابل دشمنان مشخص می­ کنند و تأکید دارند بر این که موضع ما درست است و از آن دست بر نمی­داریم.
۴-۲-۳-۴) مبارزه فرهنگی به وسیله قرآن کریم:
قرآن کریم می­فرماید: «فَلا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً کَبِیراً »[۷۲۲]: اى پیامبر از کافران پیروى نکن و به وسیله آن (قرآن) با آنان مبارزه‏اى بزرگ بنما.‏
در مرحله جنگ روانى دشمن مى‏بایست به وسیله تعالیم بزرگ قرآن با کافران مبارزه کرد.
این آیه ابتدا به پیامبر مى‏فرماید هیچ­گاه تسلیم (هوا و هوس کفّار) مشو و در برابر آنان بایست و با قرآن با آنان جهادى بزرگ کن. منظور از جهاد بزرگ جهادى است که ابعاد روح و فکر مردم را در بر بگیرد و بدون شک منظور از جهاد در این­جا جهاد فکرى و فرهنگى و تبلیغاتى است نه جهاد مسلحانه، زیرا که‏ این سوره مکى است و مى‏دانیم دستور جهاد مسلّحانه در مکه نازل نشده است. این آیه دلیل روشنى است بر این­که جهاد فکرى و تبلیغاتى در برابر دشمنان و گمراهان از بزرگ­ترین جهادهاست. و این تعبیر قدرت تأثیرگذارى قرآن را بیان مى‏کند که با استدلال‏هاى قوى و تأثیر عمیق و جذابیّت فوق‏العاده مى‏تواند تبلیغات دشمنان اسلام را بى­اثر نماید.[۷۲۳]
۴-۲-۳-۵) مجهّز شدن به سلاح روز:
قرآن کریم می­فرماید: «وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّهٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لَاتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ»[۷۲۴]: شما (اى مؤمنان) هر­چه در توان دارید از نیرو و اسب­هاى آماده بسیج کنید تا به وسیله آن دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگرى که شما آن­ها را نمى‏شناسید و خدا آن­ها را مى‏شناسد، بترسانید.
منشأ نزاع و مبارزه از قوایى است که در خلقت انسان وجود دارد. این­که مى‏بینم در انسان قوایى چون غضب و شدت وجود دارد که جز در مواقع دفاع به کار نمى‏رود خود دلیل بر آن است که وقوع جنگ امرى اجتناب‏ناپذیر است اصولًا جامعه انسانى از افراد و اقوامى تشکیل شده که داراى طبایع و افکار مختلف هستند اگر برخى از آن­ها بر اساس سنّتى که حافظ منافع­شان باشد به دور یکدیگر جمع شوند و اجتماعى را تشکیل دهند، لاجرم اجتماع دیگرى علیه منافع آنان تشکیل خواهد شد و دیرى نمى‏پاید که در اثر اختلاف کارشان به نزاع و درگیرى خواهد کشید. پس این­که مى‏بینیم انسان به چنین قوایى در بدن و فکرش مجهّز است و اجتماعات نیز بر اثر منافع خویش ممکن است کارشان به نزاع و درگیرى منجر شود پس به حکم فطرت و عقل بر جامعه اسلامى لازم است همیشه و در هر حال تا آن­جا که مى‏تواند به همان مقدارى که احتمال مى‏دهد دشمنش مجهّز باشد جامعه صالح خویش را مجهّز نماید. زیرا که دشمن اغلب زبانى جز زبان زور را نمى‏فهمد و اگر مسلمانان ضعیف باشند ممکن است هرگونه تحمیلى به آنان بشود اما در صورت کسب قدرت، دشمنان به وحشت افتاده جرأتِ تعرّض نخواهند داشت.
قوّه، کلمه کوچک و پرمعنایى است نه تنها وسایل جنگى و سلاح‏هاى مدرن هر عصرى را در بر مى‏گیرد بلکه تمام نیروها و قدرت­هایى را که به نوعى از انواع در پیروزى بر دشمن اثر دارد (اعمّ از نیروى مادى و معنوى) را شامل مى‏شود. راه پیروزى بر دشمن تنها به تعداد سلاح­هاى جنگى بستگى ندارد، بلکه تقویت ایمان و روحیه سربازان از اهمیّت بیشترى برخوردار است. در روایات، قوه گاهى به نیزه، شمشیر، سپر و هرگونه سلاح و در جایى به رنگ کردن موهاى سفید نیز تفسیر شده است. این امر نشان مى‏دهد اگر براى مرعوب کردن دشمن لازم باشد کهنسالان موى خود را رنگ کنند تا دشمن به گمان زیادى عده جوانان مرعوب شود، چنین کارى لازم و گاهى ممکن است واجب باشد. لذا مفهوم قوه در آیه بسیار وسیع است سیره عملى رسول اکرم (ص) و دیگر پیشوایان اسلام چنین بود که آنان براى مقابله با دشمن از هیچ فرصتى غفلت نمى‏کردند و در تهیه سلاح و نفرات، تقویت روحیه و هرگونه تاکتیک جنگى هیچ مطلب کوچک و بزرگى را از نظر دور نمى‏داشتند. معروف است که در ایام جنگ حنین، به پیامبر (ص) خبر دادند که سلاح تازه و مؤثرى در یمن اختراع شده است پیامبر (ص) دستور تهیه آن را از یمن دادند.[۷۲۵]
۴-۲-۳-۶) مبارزه قهرآمیز و جهاد با دشمنان:
قرآن کریم پس از آن دو مرحله­ قبلی، به مسلمانان دستور می­دهد که با دشمنان، مبارزه قهرآمیز و جهاد کنید: « قاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ لا یُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَهَ عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ»[۷۲۶]: با کسانى از اهل کتاب که نه به خدا و نه به روز جزا ایمان دارند و نه آن­چه را خدا و رسولش تحریم کرده حرام مى‏شمرند و نه آیین حق را مى‏پذیرند، پیکار کنید تا زمانى که با خضوع و تسلیم، جزیه را به دست خود بپردازند.
هم­چنین در آیه­ی:« یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقِینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ»[۷۲۷]: اى پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى دارند.
هم­چنین در آیه­ی:« وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ»[۷۲۸]: و در راه خدا، با کسانى که با شما مى‏جنگند، نبرد کنید! و از حدّ تجاوز نکنید، که خدا تعدّى‏کنندگان را دوست نمى‏دارد!
هم­چنین در آیه­ی:« وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ»[۷۲۹]: و آن­ها را [بت­پرستانى که از هیچ­گونه جنایتى ابا ندارند] هر کجا یافتید، به قتل برسانید! و از آن­جا که شما را بیرون ساختند [مکه‏]، آن­ها را بیرون کنید! و فتنه (و بت­پرستى) از کشتار هم بدتر است! و با آن­ها، در نزد مسجد­الحرام (در منطقه حرم)، جنگ نکنید! مگر این­که در آن­جا با شما بجنگند. پس اگر (در آن­جا) با شما پیکار کردند، آن­ها را به قتل برسانید! چنین است جزاى کافران.
بنابراین در همه این آیات، خداوند به پیامبر(ص) و مسلمانان، اجازه جنگ و جهاد با دشمنان خدا و دین اسلام داده است. برای روشن­تر شدن بحث، در این بخش مباحثی پیرامون جهاد مطرح می­ شود:
۴-۲-۳-۶-۱)نکاتی درباره جهاد:
۴-۲-۳-۶-۱-۱) معنای لغوی جهاد :
جهد: جهد به فتح اوّل و ضمّ آن به معنای صعوبت و مشقّت است. برخی آن را تلاش توأم با رنج معنى می­ کنند. جهد به ضمّ اوّل و فتح آن هر دو به یک معنى و آن وادار کردن خود بر مشقّت است و از شعبى نقل شده که جهد (به فتح اوّل) در عمل و جهد (به ضمّ اوّل) در قوت و طعام است و از قتیبى نقل است که جهد (به فتح) مشقّت و به ضمّ طاعت است. بنابر اقوال گذشته معناى:
فلانى جهاد کرد آنست که قدرت خود را به کار انداخت، متحمّل مشقّت گردید، تلاش توأم با رنج کرد. پس جهد و جهاد یعنى: تلاش توأم با رنج است.[۷۳۰]
راغب اصفهانی ذیل کلمه­ی«جهد» می­نویسد: الجَهْد و الجُهْد یعنى طاقت و نیرو و مشقّت و سختى.گفته شده: جهد با فتحه حرف (ج) یعنى مشقّت و سختى و با ضمّه حرف‏ (ج) یعنى کوشش گسترده و وسیع به اندازه طاقت.
جِهَاد و مُجَاهَدَه- پرداختن و صرف نیرو براى دفع دشمن و راندن اوست، جهاد بر سه گونه است:
۱- جنگ و مجاهده براى راندن و دفع دشمن آشکار.
۲- جهاد با شیطان و اهریمن.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...