شرح گلشن راز، بیت۳۴۸، ص۲۴۵
«که رخصت اهل دل را درسه حال است فنـا و سکـر و پس دیگـر دلال است»
شرح گلشن راز، بیت۷۳۴، ص۴۷۲
لاهیجی «فنا» را از حالات دانسته است و در تعریف آن گوید: «فنا، عبارت از زایل شدن تفرقه و تمیز میان قدم و حدوث است».[۹۵۴]
قشیری فنا را پاک شدن از صفات نکوهیده و بقا را فرا گرفتن اوصاف بستوده می داند و این دو صفت متعاقب یکدیگرند و چون یکی از این صفات به بنده راه یابد آن صفت دیگر از وجود او رخت بربندد و آن کس که از اوصاف مذموم و ناپسند فانی می گردد در عوض اوصاف محمود و پسندیده به او روی می آورد و آن کس که خصال مذموم بر او غلبه می کند، از اوصاف محمود برهنه و خالی می گردد.[۹۵۵]
از دیدگاه هجویری فنا در زبان علم به یک معنی و در زبان حال معنای دیگری دارد.
علم فنا آن است که انسان بداند دنیا فانی است و پایدار نمی ماند و فناء حال آن است که بداند وقتی جهل و نادانی فانی می شود علم باقی می ماند و اگر معصیت فانی می شود، طاعت باقی می ماند.
فانی شدن بنده از وجود خویش، با رؤیت جلال حق و کشف عظمت او حاصل می شود و در هنگامی که جلال حق بر او غلبه می کند بنده دنیا و عقبی را فراموش می کند و از آن ها رها می گردد و مقام و احوال در نظر او، حقیر و کوچک نشان داده می شود و از عقل و نفس فانی می شود و در این فنا زبانش به حق ناطق و تنش در برابر او خاشع و خاضع گردد.[۹۵۶]
سخن مشایخ در باب فنا و بقا
«ابو سعید خرّاز که صاحب مذهب است گوید: «الفناء العبد عن رؤیه العبودیه و البقاء العبد بشاهد الالهیّه» فنا فناء بنده باشد از رؤیت بندگی و بقا بقاء بنده باشد به شاهد الهی. … ابو یعقوب نهرجوری گوید: «صحّه العبود فی الفناء و البقاء» صحّت بندگی کردن اندر فنا و بقاست از آن چه تا بنده از کلّ نصیب خود تبرّا نکند شایسته ی خـدمت به اخلاص نگـردد پس تبـرّا از نصیب آدمیّـت فنـا بود و اخـلاص انـدر
عبودیّت بقا».[۹۵۷]
در خلاصه ی شرح تعرّف آمده است که: نزد عارفان فنا آن است که حظ های او فانی شود و او از چیزی لذّت نبرد و قوه ی تمیز او از بین برود و از خود فانی شود و محبت یا حلال یا هیبت کسی او را به گونه ای مشغول خود کرده باشد که از هیچ چیز خبر نداشته باشد و این بی خبری را فنا گویند. چنان که عامر بن عبداللّه گفت: باکی نیست که من زنی را ببینم یا دیواری را، یعنی برای من زن و دیوار تفاوتی ندارد. در جای دیگر آمده است که: مراد از فنا آن است که غیر حق را بزرگ نداری و از بزرگ داشت غیر حق فانی و از بزرگ داشت حق باقی گردی و در فکر و اندیشه ی خود چندان او را بزرگ داری که فرصتی برای اندیشیدن به غیر حق نداشته باشی.[۹۵۸]
پایان نامه - مقاله - پروژه
دکتر عباسی داکانی می گوید: «فنا به معنای ارتفاع تعیّن و نفی تشخیص و انانیت است».[۹۵۹]
فیض
«ز فیضش هر دو عالم گشت روشن ز فضلـش خـاک آدم گشت گـلشن»
شرح گلشن راز، بیت۲، ص۴
«همیشـه فیـض فضـل حق تعـالـی بـود از شــأن خـویش انـدر تجلّی»
همان، بیت۶۷۲، ص۴۳۴
لاهیجی تجلّی ظهوری را دو نوع می داند:
۱- تجلّی عام ۲- تجلّی خاص
وی معتقد است که تجلّی خاص را «تجلّی رحیمی» گویند که خداوند فیضان کمالات معنویه، بر مؤمنان، صدّیقان و ارباب القلوب فرموده است: مانند معرفت، توحید، رضا، تسلیم، توکل، پیروی از اوامر الهی و اجتناب از نواهی و …. از این تجلّی تعبیر به «فیض» نموده اند و در این نوع تجلّی مؤمن از کافر، گناهکار از بی گناهی و ناقص از کامل شناخته می شود و این فیض خاص است.[۹۶۰]
خداوند مبدأ فیض است و او را فیاض خوانند که فیض او همیشه و به طور مستمر بر موجودات جاری می شود؛ و همه چیز به واسطه ی فیض تجلّی رحمانی، از امکان ذاتی «نیست» می شود و به فیض تجلّی حق، «هست» می گردد و سرعت تجدد این نوع فیض به صورتی است که هیچ کس از آمدن و رفتن آن مطلع نباشد و ادراک نکند که کی آید و کی رود.[۹۶۱]
به نظر دکتر عباسی داکانی، «این واژه در لغت به معنای ریزش و اعطا کردن و بارش آمده است. در اصطلاح به معنای فعل فاعلی است که فعلش دایم بوده و برای غرض و عوض نباشد، و بدین معنی مرادف با وجود و بخشش است حکیمان و عارفان مسلمان فیض را به فیض اقدس و فیض مقدس تفکیک کرده اند».[۹۶۲]
دکتر یثربی معتقد است که فیض خداوند به وسیله ی دو اقتضا به ممکنات می رسد. «یکی به اقتضای استعداد عین ثابت ممکنات که این بر حسب فیض مقدس است و تابع اعیان ثابته ممکنات، و دیگر آن که به اقتضای ذات الهی است، نه عین ثابته، و این به حسب فیض اقدس است که اعیان ثابته و استعدادات آن ها از آثار همین فیض اقدس است. و چون فیض مقدس هم تابع آثار فیض مقدس هم تابع آثار فیض اقدس است، پس همه ی امور به ذات الهی باز می گردند که لا اله غیره».[۹۶۳]
فیض بر دو نوع است:
۱- فیض مقدس ۲- فیض اقدس
در ارزش میراث صوفیه آمده است که: محی الدین ابن عربی بر این باور است که این حقیقت واحد که وجود حق تعالی است دارای یک «تجلّی ازلی» می باشد که ابن عربی از آن تعبیر به فیض اقدس نموده است. به نظر او «اعیان ثابته در عدم» بر حسب اقتضایشان، از عالم معقول به عالم محسوس می آیند و ظاهر می شوند و این ظهور را محی الدین فیض مقدس می خواند.[۹۶۴]
۲-۲۲. «ق»
قاب قوسین
«گـذاری کـن به کاف کنـج کونیـن نشیـن بر قـاف قـرب قـاب قـوسین»
شرح گلشن راز، بیت۱۹۸، ص۱۳۸
از نظر لاهیجی قاب قوسین به مقام واحدیّت و الوهیت اطلاق می شود و محیط قوسین وجوب و امکان و مقام محمّدی را نیز گویند.[۹۶۵]
دکتر سجّادی می گوید: قاب قوسین، فاصله ی دو کمان است و از آیه ی شریفه ی «فکان قاب قوسین اوادنی»[۹۶۶] مأخوذ است که در بیان فاصله ی پیامبر اکرم (ص) با جبرئیل هنگام نزول وحی آمده است.
عبدالرزاق کاشانی می گوید: «قاب قوسین عبارت است از قرب اسمائی به اعتبار تقابل بین اسماء در امر الهی که به نام دایره ی وجود نامیده شده است؛ مانند ابداء و اعاده (آغاز کردن و باز گردانیدن) و نزول و عروج و فاعلیت و قابلیت؛ که اتحاد با حق است با بقای تمیّز (جدایی) و اثنییّت (دو گانگی) اعتباری که از آن به اتصال هم تعبیر شده است، و هیچ مقامی جز مقام اوادنی (یا نزدیک تر) از این مقام بالاتر نیست».[۹۶۷]
قاف
«چـو قـاف قـدرتش دم بر قلـم زد هـزاران نقش بر لـوح عـدم زد»
همان، بیت۴، ص۵
«گـذاری کـن ز کـاف کنـج کـونین نشین بر قـاف قـرب قـاب قوسین»
همان، بیت۱۹۸، ص۱۳۸
لاهیجی می گوید: «قاف» که مقرّ و مکان زندگی سیمرغ است، عبارت است از حقیقت انسانی که مظهر تمام
آن حقیقت است و خداوند با تمام اسما و صفاتش بر او متجلّی و ظاهر می گردد.[۹۶۸]
«بگـو سیمرغ و کوه قاف چه بـود ؟ بهشت و دوزخ و اعـراف چه بود ؟»
همان، بیت۱۶۷، ص۱۱۲
به نظر لاهیجی، «کوه قاف» از غایت بزرگی گِرد عالم بر آمده و محیط عالم است، در حقیقت انسانی آن معنی ظاهر است مشتمل بر تمام حقایق عالم است واحدیه الجمع ظاهر و باطن واقع شده و منتخب و خلاصه ی همه ی عالم اوست. هر که به معرفت حقیقت انسانی رسید، به موجب « من عرف نفسه فقد عرف ربّه »[۹۶۹] رؤیت و شناخت حق، آن کس را میّسر است که «من رآنی فقد رأی الحق »[۹۷۰] چنان چه هر که به «کوه قاف» رسید، به «سیمرغ» می رسد».[۹۷۱]
دکتر سجّادی می گوید: کوه قاف در رسائل شهاب الدین سهروردی کنایه از موانع سیر و سلوک و عوالم جسمانی است.[۹۷۲]
در فرهنگ نوربخش آمده است : به حقیقت انسانیت کوه قاف اطلاق می شود که مظهـر تام آن حقیقت است و خداوند با تمام اسماء و صفات بر او متجلی و ظاهر گشته است. همچنین هستی سالک را نیز کوه قاف نامیده اند.[۹۷۳]
قدیم
«یکی در جزو و کل گفت این سخن باز یکـی کـرد از قـدیم و محـدث آغـاز»
شرح گلشن راز، بیت۲۸، ص۲۹
«قدیم و محـدث از هم چون جـدا شـد کـه این عـالم شد آن دیگر خـدا شد»
همان، بیت۷۰۳، ص۴۵۵
لاهیجی می گوید: «قدیم، آن است که مسبوق به غیر نباشد سبقاً ذاتیاً و مستند به هیچ علت نباشد و در تعریف قدیم گفته اند که: « هو موجود لا اوّل له » یعنی قدیم موجودی است که او را اوّل و مبدأ نبوده باشد».[۹۷۴]
هجویری معتقد است که قدیم آن است که هستی وی بر تمام هستی ها مسبوق بوده است و این فقط صفت خداوند است. «قدیم، سابق اندر وجود و همیشه بود آن که هستی وی سابق بود بر همه هستی ها و این به جز خداوند تعالی نیست».[۹۷۵]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...