عرصه درونی رفتاری
(behavioral insideness)

 

دقت و توجه سنجیده به ظاهر مکان(به عنوان مجموعه ­ای از اشیاء، مناظر و فعالیت­ها) و جزئیات آن به طور آگاهانه، شناسایی مسیرها، نشانه­ها و دیگر عناصر مکان، فهم “اینجا” بودن نه در جای دیگر
(مانند آشنایی با یک مکان جدید)

 

 

 

عرصه درونی همدلانه
(empathetic insideness)

 

مشارکت عاطفی و همدلانه در یک مکان که مستلزم تلاش آگاهانه جهت ادراک و شناخت عمیق مکان، اشتیاق برای پذیرش معانی یک مکان، علاقه و توجه صمیمانه و صادقانه به مکان، دانستن و احترام به نمادهایش و همذات­پنداری با مکان می­باشد
پایان نامه - مقاله - پروژه
(یکی از جنبه­ های مهم بررسی مکان به روش پدیدارشناسانه است، مانند تجربه مکانی مقدس)

 

 

 

عرصه درونی وجودی
(existential insidense)

 

تجربه مکان بدون تفکر خودآگاهانه و از پیش سنجیده شده اما لبریز از معانی، حس آشنا بودن و تعلق به مکان، عمیق­ترین نوع تجربه مکان
(مانند تجربه افرادی که در خانه، زادگاه یا محلشان هستند)

 

 

 

(منبع: برگرفته از کتاب مکان و بی­مکانی، رلف،۱۳۸۹ و پدیدارشناسی مکان، پرتوی،۱۳۸۷)
۲-۱-۲-۲ حس­مکان[۷]
اصطلاح حس­مکان از ترکیب دو واژه حس و مکان تشکیل شده است. واژه حس در فرهنگ لغات آکسفورد سه معنای اصلی دارد: نخست، یکی از حواس پنجگانه. دوم، احساس، عاطفه و محبت که در روانشناسی به درک تصویر ذهنی گفته می­ شود، یعنی قضاوتی که بعد از ادراک معنای شیء نسبت به خود شیء در فرد به وجود می ­آید که می ­تواند خوب، جالب و یابد باشد. سوم، توانایی در قضاوت درباره یک چیز انتزاعی(مانند: معنای حس در اصطلاح حس جهت­یابی که به مفهوم توانایی یک فرد در پیدا کردن مسیر یا توانایی مسیر در نشان دادن خود به انسان است) و در نهایت حس به معنای شناخت تام یا کلی یک شیء توسط انسان می­باشد. اما واژه حس در این اصطلاح بیش­تر به مفهوم عاطفه، محبت و تجربه کلی مکان یا توانایی مکان در ایجاد حس خاص یا تعلق در افراد است(فلاحت،۶۰:۱۳۸۵).
مکان نیز یکی از مفاهیمی است که در علوم و رشته­ های گوناگون با قرائت­های مختلف به کار برده می­ شود. “مکان بخشی از فضاست که به وسیله شخص یا چیزی اشغال شده و دارای بار معنایی و ارزشی است. اگر فضا امکان وقوع حرکت را می­دهد، مکان درنگی پدید می ­آورد. هویت یک مکان، آمیزه­ای خاص از روابط اجتماعی است و بدین خاطر همواره بدون ثبات، مجادله­ای و چندگانه می­ شود"(شعله،۱۹:۱۳۸۵). مکان­ها اهداف یا کانون­هایی هستند که حوادث و رویدادهای معنی­دار هستی خود را در آنها تجربه می­کنیم و در عین حال نقاط عزیمتی هستند که از طریق آنها به جهت­یابی در محیط نایل می­شویم و در آن دخل و تصرف می­کنیم(پرتوی،۷۱:۱۳۸۷).
حس­مکان بیانگر این است که مردم هنگام حضور در فضا چیزی فراتر از خصوصیات کالبدی و حسی را درک می­ کنند و می­توانند به روح مکان دست یابند. مفهوم حس­مکان، ماهیت مکان را مشخص می­ کند و در مکان­هایی یافت می­ شود که دارای کاراکتری مشخص و متمایز هستند (پرتوی، ۱۲۲:۱۳۸۷). حس­مکان، به معنای ادراک ذهنی مردم از محیط و احساسات کم و بیش آگاهانه آنها از محیط خود است که شخص را در ارتباطی درونی با محیط قرار می­دهد، به طوری که فهم و احساسات فرد با زمینه معنایی محیط پیوند خورده و یکپارچه می­ شود، این حس عاملی است که موجب تبدیل یک فضا به مکانی با خصوصیات حسی و رفتاری ویژه برای افراد خاص می­گردد. حس­مکان علاوه بر اینکه موجب احساس راحتی از یک محیط می­ شود، از مفاهیم فرهنگی مورد نظر مردم، روابط اجتماعی و فرهنگی جامعه در یک مکان مشخص حمایت کرده و باعث یادآوری تجارب گذشته و دست­یابی به هویت برای افراد می­ شود(فلاحت،۵۷:۱۳۸۵). در بیان مفهوم حس مکان، باید به این اصل توجه داشت که حس­مکان یک مفهوم عام است که بر پایه­ آن حس تعلق به مکان به عنوان یک مفهوم خاص شکل می­گیرد، بنابراین حس مکان زمینه­ ساز تعریف و شکل­ گیری حس تعلق به مکان است و بستری مناسب را برای آن فراهم می ­آورد.
حس­مکان بدین معناست که مردم تجربیاتی ورای خصوصیات فیزیکی مکان، که از طریق حس­های پنجگانه قابل حصول است، داشته باشند و نوعی حس تعلق به روح مکان پیدا کنند (Carmona,2003:91). ارزش­های فردی و جمعی بر چگونگی حس­مکان تاثیر می­گذارند و حس مکان نیز بر ارزش­ها، نگرش­ها و رفتار فردی و اجتماعی افراد در مکان مؤثر است و افراد معمولاً در فعالیت­های اجتماعی با توجه به چگونگی حس­مکان­شان شرکت می­ کنند(Canter,1971:17).
حس­مکان اشاره به رابطه فرد با محیط، و رابطه حسی بین فرد و مکان دارد و مفهومی است که جنبه­ های نمادی و احساسی را دربرمی­گیرد(Eisenhauer et al,2000:421-­۴۴۱). حس­مکان وابستگی­ها و تعلقات یک فرد یا گروه از محیط زندگی­شان را دربرمی­گیرد (Stedman,2002:561-581) و نیز شرح و توصیفی از فضای اطراف یک مکان و کیفیتی از محیط و امکان جذب به وسیله­ یک حس ناشناخته که باعث بازگشت افراد به آن مکان می­گردد را شامل می­ شود(Billing,2005:117-139). به عبارتی حس­مکان یک ساختار چند بُعدی است که اعتقادات، هیجانات و روابط مشترک از رفتارها را در یک جایگاه جغرافیایی خاص نشان می­دهد (Bradley & Stedman,2006:316-327).
حس­مکان حاصل ارتباط درونی انسان، تصورات ذهنی و ویژگی­های محیطی است. این مفهوم از یک سو ریشه در تجربه ­های ذهنی(مانند خاطره، سنت، تاریخ، فرهنگ و اجتماع) دارد و از سوی دیگر متاثر از زمینه ­های بیرونی و عینی در محیط(مانند منظره، بو وصدا) است که باعث تداعی­های مختلف از یک مکان می­ شود. بنابراین حس مکان مفهومی کلی و پیچیده از احساسات و دلبستگی انسان نسبت به محیط است که در اثر انطباق و استفاده انسان از مکان به وجود می ­آید، به این معنا که حس­مکان امری از پیش تعیین شده نبوده بلکه از تعامل انسان با مکان در زندگی روزمره ایجاد می­ شود. به این ترتیب فرد به مکانی که در آن زندگی می­ کند مجموعه ­ای از پیش تصورات دریافت شده قبلی را می­دهد، این پیش تصورات چگونگی پاسخ او به محیط را شکل می­ دهند. در بعضی مواقع فرد به مکانی که با این پیش تصورات شکل گرفته، در طول زمان شکل جدیدی می­دهد. به همین دلیل یکی از اصلی­ترین اهداف برنامه­ ریزی شهری نیز، ایجاد حس دلبستگی در افراد است، که همراه با احساسات و ادراکاتی است که مردم از طریق تجربه یک مکان به دست می­آورند (Carmona et al,2003:13-36).
حس­مکان در شدت­های متفاوتی بسته به فرد، سابقه و تجربه خود در مکان رخ می­دهد. هیچ دو نفری دارای دریافت­هایی مشابه، ارزش­هایی مشابه و احساسات مشابهی در مورد یک مکان در فضا و زمان نیستند(Norton & Hannon,1997). شدت حس­مکان فرد در نگرش­ها و رفتار فرد منعکس می­ شود. اینکه چگونه با آن مکان شناخته می­ شود، چه قدر به آن وابسته است و همچنین سطح تعهد و احساسات وی نسبت به مکان چه قدر است(Kaltenborn,1998). هر چه حس فرد از مکان قوی­تر باشد، اتصال وی به مکان نیز - بدانگونه که احساس می­ کند - بیش­تر خواهد بود.
به منظور درک بهتر مفهوم حس­مکان می­توان از مدل جان پانتر[۸] کمک گرفت، وی سه مؤلفه را در خلق حس­مکان دخیل می­داند. مدل “حس­مکان” جان پانتر را که بر سه گانه بودن مؤلفه­ های دخیل در خلق حس­مکان دلالت دارد، می­توان از روایت­های فرعی مدل کانتر دانست، بر اساس مدل جان پانتر سه مؤلفه “محیط کالبدی"، “فعالیت” و “معنا” در خلق حس­مکان دخیل هستند که به نحو قابل ملاحظه­ای با سه مؤلفه پیشنهادی کانتر یعنی “محیط کالبدی"، “فعالیت” و “تصور ذهنی” تشابه دارند(گلکار،۵۲:۱۳۸۰-۵۱).
شکل ۲- ۲ مدل پانتر برای حس­مکان(ماخذ: Carmona & Tiesdell,2003: 99)
۳-۱-۲-۲ حس تعلق
یکی از علاقه ­مندی­های فراگیر در انسان­ها برقرار کردن و حفظ ارتباط با دیگران، نهادهای اجتماعی و خویشتن است. تعلق یکی از اجزای اتصال خویشتنِ فرد به بافت مردم، مکان­ها و اشیای پیرامون است(Hagerty et al,1992:172).
هرم نیازهای انسانی آبراهام مازلو[۹] که بنا به گفته جان لنگ[۱۰] در جهت تشریح “نیروهای داخلی"- زیست­شناختی، خودآگاه و ناخودآگاه- و گونه­ های نیازها از بنیادی­ترین تا عالی­ترین شکل آنهاست، در سال ۱۹۵۴ ارائه شد. مازلو در این دسته­بندی، نیازها را از قوی­ترین تا ضعیف­ترینشان به ترتیب در شش دسته نیازهای فیزیولوژیک، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و دوست داشتن، نیاز به حرمت، نیاز به خودشکوفائی و نیازهای شناختی و زیباشناختی ارائه کرده است. مازلو نیازهای انسانی را در دو گروه نیازهای اساسی یا اولیه و نیازهای برتر یا عالیه دسته­بندی می­نماید. بر اساس این دسته بندی، نیازهای اساسی و اولیه انسان به ترتیب شامل: نیازهای جسمانی، نیازهای ایمنی و امنیت، نیاز به تعلق، نیاز به احترام و نیازهای برتر شامل: نیاز خودشکوفایی، نیاز به شناخت و زیبایی می­باشد. بنابراین مازلو حس تعلق را به عنوان یکی از نیازهای اساسی انسان شناسایی کرده و در رده سوم نیازمندی­های انسانی جای داده است(لنگ،۹۶:۱۳۸۶).
تحقق این سلسله مراتب نیازها از جمله نیازهای تعلق و دوست داشتن بدون شناخت جایگاه آدمی در هستی امکان پذیر نمی ­باشد، یعنی انسان با شناخت خود، نیازهای خود و ایجاد مکانی مناسب جهت اقناع این نیازها به خودشکوفایی می­رسد. وقوف و آگاهی کامل به انواع نیازها و تامین سلسله مراتب نیازها، هر کدام مستلزم بستر و مکان خاص خود می­باشد، از طرفی کمبود شایستگی­های محیط منجر به فقدان مشارکت، شخصیت­زدایی، از دست دادن شایستگی­های فردی و در نهایت عدم خود شکوفایی می­گردد(Goffman,1963:65).
هگرتی[۱۱] و دیگران حس تعلق را تجربه مشارکت فردی در یک سیستم یا محیط که به واسطه آن فرد خود را جزئی جدایی­ناپذیر از سیستم و محیط بداند تعریف کرده ­اند. این سیستم می ­تواند یک رابطه و یا یک نهاد باشد و یک محیط می ­تواند محیطی طبیعی یا فرهنگی باشد. دو بعد شناسایی شده حس تعلق بنابر تعریف ارائه شده آنها عبارتند از مشارکت ارزشمند و تناسب یا سازگاری.
بعد اول اشاره به تجربه حس ارزشمند بودن، مورد نیاز بودن و مقبول بودن دارد و بعد دوم نیز دلالت به تجربه تجانس و متناسب بودن با مردم، گروه­ ها و محیط­های دیگر از طریق به اشتراک گذاشتن ویژگی­های مکمل یکدیگر دارد(Hagerty et al,1992:175).
حس تعلق به عنوان یکی از نیازهای اساسی انسان و یکی از اجزای تعاملات انسانی اهمیت ویژه­ای برای افراد، خانواده­ها و اجتماع دارد. هگرتی و دیگران، پس از بررسی تعاریف موجود از حس تعلق، مدل ویژه­ای را برای بیان مفهوم حس تعلق ارائه کرده ­اند.
شکل ۳- ۲ مدل ­حس ­تعلق(ماخذ: Hagerty et al:1992)
بر اساس این مدل، حس تعلق تجربه­ای روانشناختی می­باشد که متشکل از اجزای ادراکی و احساسی، در ارتباط با رفتارهای پیوند­دهنده و عملکردهای روانشناختی و اجتماعی است. آنها عوامل سازنده و سوابق مورد نیاز برای ایجاد حس تعلق را انرژی برای مشارکت، وجود تمایل برای مشارکت معنی­دار و وجود مشخصه­های مشابه یا مکمل بر شمرده­اند و معتقدند پیش از شکل­ گیری حس تعلق وجود این سوابق در افراد الزامی است. این پیش­نیازها در مطالعاتِ کمبود حس تعلق و اتخاذ تصمیمات بعدی برای حل این معضل عواملی کلیدی به شمار می­روند (Hagerty et al,1992:175). آنها همچنین از ۱) مشارکت روانشناختی، اجتماعی، معنوی و یا فیزیکی ۲) اختصاص معنا به این مشارکت و ۳) ایجاد و استحکام بخشی زیربنای اصلی پاسخ­های احساسی، ادراکی و رفتاری به عنوان نتایج شکل­ گیری این حس در افراد یاد کرده ­اند.
علاوه بر هگرتی و دیگران، مؤسسه مطالعاتی یونگ[۱۲] سه سطح از تعلق خاطر که می ­تواند در فرد شکل بگیرد را شناسایی کرده است: فردی، جمعی و ملی. در سطح فردی حس تعلق به خانواده؛ در سطح جمعی حس تعلق به شبکه ­های گسترده­تر اجتماعی نظیر محلِ زندگی, محلِ کار, باشگاه و کلوپی که فرد در آن عضویت دارد, سبک زندگی، قومیت؛ و در نهایت در سطح ملی حس تعلق به ارزش­های مشترک و هویت ملی مطرح می­ شود. در این مدل حس تعلق در سه سطح خرد, میانی و کلان مشاهده می­ شود.
شکل ۴- ۲ سطوح مختلف حس­تعلق(ماخذ:Young Foundation,2008)
ملی:
هویت ملی
ارزش های مشترک ملی
جمعی:
شبکه های گسترده تر
محله- جایی که اهل آن هستیم
هویت کاری و حرفه ای
نهادهای مذهبی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...