خواجه هم در نور خواجه آفرین

 

 

 

فانی است و مرده و مات و دفین

 

 

 

چون جدا بینی ز حق این خواجه را

 

 

 

گم کنی هم متن و هم دیباچه را

 

 

 

چشم و دل را هین گذاره کن ز طین

 

 

 

این یکی قبله‌ست دو قبله مبین

 

 

 

۵-۳-۴- توحید افعالی
مسأله توحید افعالی از جمله مسائلی است که اقوال گوناگون و بعضاً متضاد در این خصوص از سوی فرقههای مختلف اسلامی صادر شده است.
اشاعره از فرقههای اهل سنت قائل به نفی فعل از غیر خدا شده و تنها خدا را فاعل همه افعال نظام خلقت دانستهاند. آنان فاعلیت غیر خدا را نوعی شرک دانسته و گفتهاند: چون خالق عالم یکی بیش نیست، فاعل عالم نیز نباید بیش از یکی باشد. بدین جهت قانون علیت را قبول نداشته و برای فرار از رابطه علت و معلول به مسأله عادت و توالی حوادث تمسک کردهاند. با این بیان که، ما عادت کردهایم که بعد از روشن کردن آتش گرما ببینیم و هنگام باریدن برف سرما احساس کنیم. آنچه پشت پرده این عادت نهفته است اراده و فعل الهی است که عادتاً سرما را قرین برف و گرما را قرین آتش و … نموده است و ما نیز به این توالی عادت نمودهایم. در واقع هیچ لزومی ندارد که برف ملازم با سرما و یا علت سرما باشد،‌همانطور که آتش علت گرما نیست.
پایان نامه - مقاله - پروژه
معتزله از اهل سنت،‌به خلاف اشاعره رفته و معتقد به قانون علیت و اختیار انسان در قبال افعال خود شدهاند. اینان فاعلیت خدا را در حد خلقت و اعطاء لوازم و آلات فعل دانسته و بعد از آن به عهده مخلوق نهاده و از خدا سلب فاعلیت نمودهاند.
از نظر اینان، خداوند انسان را آفرید و به او دست و پا و عقل و هوش و اراده و اختیار عطا فرمود تا خود به انجام کارهای خویش بپردازد. هر کاری که بعد از مرحله آفرینش از آدمی سرزند مستقیماً به خود او مربوط بوده و خداوند در آن دخالت و نقشی ندارد.
اینان برای تنزیه خداوند از افعال ناشایستی که در نظام انسانی صورت میپذیرد بدین نظریه روی آوردهاند. اگر انسان تنها خودش مسئول افعال خویش نباشد و خدا را در تحقق این قبیل افعال مؤثر بدانیم،‌زشتی آن به ساحت قدس الهی سرایت کرده و این مسأله با توحید و تنزیه الهی سازگار نیست.
علاوه بر این، مسأله تکلیف آدمی و ثواب و عقاب براساس انجام یا عدم انجام تکالیف، لازمهاش استقلال انسان در افعال خود بوده و نباید خداوند را در این امور دخیل بدانیم.
گروه سوم علمای شیعه هستند که راه میانهای را برگزیدهاند. آنان فاعلیت خداوند را در اعمال و افعال انسانی منافی با تنزیه الهی و تکلیف بندگان نمیدانند. همانگونه که اختیار انسان و فاعلیت وی را در امور مربوطه به خود منافی با توحید افعالی الهی نمیدانند. در این مکتب، ‌ضمن قبول مسأله علیت و سنخیت بین علت و معلول،‌ خداوند را فعال بالاصاله و فاعل بالتجلی دانستهاند. در عین حال، فاعلیت انسان را در شعاع و افق فاعلیت مطلقه الهی قرار میدهند. یعنی فاعلیت انسان جزئی از اراده و مشیت مطلقه الهی است. اوست که اراده کرده است تا انسانی را بیافریند که قادر به انجام یا ترک افعالی باشد. اوست که به انسان اختیار و اراده عطا فرموده است؛ ازین رو اعتقاد به فاعلیت و علت بودن آدمی بر پارهای از امور نظام هستی و تمام اعمال فردی خود، منافاتی با توحید افعالی ندارد. زیرا همه این قدرت و توانایی های انسانی در اثر اعطاء قدرت از سوی خداوند قدیر است. به عبارت دیگر فاعلیت آدمی در طول فاعلیت خداوند و شأنی شئون خداوندی است؛ نه در عرض فاعلیت او. یعنی فاعلیت بشر جدای از فاعلیت خدا نیست بلکه،‌ بخشی از فاعلیت وی است.
مورد اختلاف علمای فرقههای اسلامی در خصوص افعال انسانی و رابطه آن با افعال الهی است. اما در مورد افعال الهی در ماورای نظام انسانی هیچ اختلافی نیست. اینکه همه موجودات مادی و ماورای مادی،‌ اعم از ملائکه و کهکشانها و جماد و نبات و حیوان و انسان و … همه محصول فعل الهی بود و خداوند تنها فاعل تام و تمام و آفریننده همه اینهاست اختلافی نیست. تنها اختلاف در این است که در عالم انسانی و موجودات شبیه به انسان،‌ مانند جنیان که دارای اراده و اختیار هستند،‌ نسبت افعال به انسان و خدا چگونه است؟
مولوی در این خصوص راه اعتدال را پیش گرفته است. از بررسی مجموع اشعار وی در مثنوی و در کنار هم نهادن آنها نتیجه حاصله این میشود که مولوی در مسأله توحید افعالی با مکتب وسط همراه است. اینکه گفتیم با در کنار هم قرار دارن اشعار مولوی،‌ برای این است که او بعضی از اشعارش را در نفی علیت انسان و اثبات علیت تامه خداوندی است. بعض دیگر از اشعارش در علیت آدمی در کارهای ارادی او و مسئولیت وی در قبال کارهایش میباشد. در مورد اول با مکتب اشاعره و در مورد دوم با مکتب اعتزال سازگار است. از اینرو وقتی اشعار مربوط به هر دو موضوع را در کنار هم قرار دهیم چنین مییابیم که مولوی هیچگاه به طور مطلق حکم صادر نکرده است. او در امور کلی هستی خدا را فاعل مطلق و انسان را هیچکاره میداند. اما در امور انسانی،‌انسان را مسئول کارهای خود دانسته و وی را مستحق پاداش در کارهای خیر و سزاوار عقاب در کارهای شر دانسته است.
بنابراین او نه انسان را کاملاً از گردونه فاعلیت خارج ساخته و نه کاملاً وی را فاعل مطلق در امور انسانی میداند. نتیجه این میشود که، فاعلیت انسان از دیدگاه جلالالدین در طول فاعلیت الهی است نه در عرض آن. مسأله فاعلیت طولی بندگان، که از مختصات مکتب وسط و عموم شیعیان است را مولانا در قصه آن غریبی که برای بهرهمندی از دارالملک تبریز آمده بود ولی وقتی به تبریز رسید باخبر شد که سلطان بخشنده و کریم از دنیا رفته است،‌چنین بیان میکند:

 

 

چون به هوش آمد بگفت ای کردگار

 

 

 

مجرمم بودم به خلق امیدوار

 

 

 

گرچه خواجه بس سخاوت کرده بود

 

 

 

هیچ آن کفو عطای تو نبود

 

 

 

او کله بخشید و تو سر پر خرد

 

 

 

او قبا بخشید و تو بالا و قد

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...