منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله رابطه ی بین شیوه فرزندپروری والدین با عملکرد تحصیلی فرزندان آن ... |
تعریف عملیاتی:
در این پژوهش معیار پیشرفت و عملکرد تحصیلی را میانگین نمرات تحصیلی دانشآموزاندر دروس مختلف در سال تحصیلی گذشته بوده که از کارنامه دانش آموزان استخراج شده است.
۱-۷-قلمرو تحقیق
تحقیق حاضر در سطح شهر ایلام و در بین مدارس متوسطهی اول و در بین دانش آموز سال دوم (پایه هشتم) انجام گرفته است.
فصل دوم
پیشینه نظری و تجربی پژوهش
۲-۱- مقدمه:
در این فصل محقق ابتدا به تعاریف اولیه و پایهای تحقیق می پردازد؛ سپس مهمترین نظریه های مربوط به شیوه فرزندپروری و همچنین پیشرفت را ذکر می کند. آنگاه محقق به ذکر چکیدهای از مهمترین تحقیقات مشابه با تحقیق اقدام کرده و در آخر نیز چارچوب تحقیق را می آورد.
۲-۲-تعلیم و تربیت، تعاریف و مفاهیم مربوط به آن
اصطلاح تربیت[۲۳] معانی زیادی دارد. اما به رغم این نکته نمی توان تعریفی واحد از آن به دست داد. واژه تعلیم می تواند هم به معنای پیشرفت و توسعه (معلومات و دانش خود را بالا بردن) باشد و هم به معنای نتیجه آن (یعنی مورد تعلیم و تربیت واقع شدن). بدین ترتیب اصطلاح تعلیم و تربیت، خواه ناخواه، رابطه محکمیبا تربیت و آموزش دارد.
تاکنون تعریف ثابتی از اصطلاح تعلیم و تربیت داده نشده است و تعریف آن همواره وابسته به زمان بوده است. یعنی همواره مفهوم آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت منعکس کننده درک از جهان بوده است؛ و همواره با گذشت زمان تغییر کرده است و به همین دلیل است که نمی توان برای آن تعریف ثابتی ارائه کرد و هر زمان بسته به روح زمان آن دوره ارائه، باید از آن تعریفی به دست داد.اریش وبر در کتابش موسوم به «تعلیم و تربیت» عنوان میکند که میتوان آن را از منظر اصطلاح تعلیم و تربیت معاصر عادلانه انگاشت:
“تعلیم و تربیت تنها محدود به مدرسه نیست و با دریافت مدرک و گذراندن آن تضمین نخواهد شد. تعلیم و تربیت در تمامیحوزه های تجربی و اشکال زندگی فرهیخته وجود دارد و یا باید وجود داشته باشد. تعلیم و تربیت نباید یک امتیاز برای طبقات اجتماعی خاص باشد بلکه باید یک حق مدنی دموکراتیک باشد به گونهای که امکان تعلیم و تربیت برای هر شخص متناسباً باید فراهم گردد. تعلیم و تربیت تنها در سن کودکی و یا نوجوانی صورت نمیپذیرد، بلکه یک تکلیفی است که مادام العمر بر عهده انسان میماند . تعلیم و تربیت باید برای همیشه یک نوع خودپروری و خودآموزی منعطف باقی بماند و با چالش های گذرا بدان غنا بخشیده شود. تعلیم و تربیت نباید تنها به انتقال مواد مادی اختصاص داشته باشد، بلکه باید مقوله آن مساله محور باشد. تعلیم و تربیت تنها یک فرصت شخصی برای افراد نیست بلکه یک فرصت و موقعیت عمومیاست. تعلیم و تربیت تنها با درونیات روحی و خود محور و بیگانه با واقعیت سروکار ندارد بلکه با چالشهای واقع گرایانه انتقادی- سازنده مربوط به جهان نیز مربوط میشود . تعلیم و تربیت نباید منحصر به نیروی عقلانی و خرد باشد، بلکه باید به انسان و تمایت و کلیت وی پرداخته شود (سر، قلب و دست) و آن را ارتقا و تعالی بخشد. تعلیم و تربیت نباید تنها یک ابزار یکطرفه تعیین صلاحیت باشد برای مثال تحصیلات حرفهای (شغلی) و یا این که تنها و منحصراً علوم انسانی باشد بلکه باید آموزش و پرورش عمومیانسان را در بر بگیرد. تعلیم و تربیت نباید تنها منحصر به گذشته و سنتهای گذشته باشد، بلکه (باملاحظه گذشته) باید الزامات حال کنونی و آینده را در نظر بگیرد (وبر، ۱۹۹۹،به نقل از ساداتاسمعیلی، ۱۳۹۲)
با نگاهی به تاریخ تعلیم و تربیت کودک میتوان دید دیدگاههای مختلف و گاه متضادی را مشاهده نمود. مثلاً در قرن گذشته تا دههیسیقرن بیستم، شیوه تربیت کودکان متأثر از دیدگاههای رفتارگرایی بود که نوزاد را شیء فرضی قلمداد میکردند که میتوان به صورت نظامبندی شکل داد و شرطی کرد. در این دوره اعتقاد بر این بود که رفتار پسندیده اجتماعی زمانی حاصل میشود که کودک در یک نظام تربیتی قرار گیرد و در صورت مشاهده هرگونه رفتار ضداجتماعی تنبیه صورت گیرد تا رفتارهای پسندیده اجتماعی حاصل شود. (اقلیدس، ۱۳۸۶). از دههیسی تا اواسط دهه شصت، شیوههای تربیت به صورت انعطافپذیری بیشتر دگرگون شدند. در این دوره به والدین توصیه میشد که به احساسات و استعدادهای کودکان خود توجه بیشتری نشان دهند (هزینگتون و پارک، به نقل از تهمتن، ۱۳۷۳). در واقع نگارش آزادتر درمورد کودکان در سالهای دهه چهل پدیدار شد. با تأثیر مداوم مربیان مترقی مانند جان دیویی، ماسلو و راجرز این روند سریعتر صورت گرفت، آنها معتقد بودند که اگر به افراد آزادی کشف و ترقی در یک محیط باز و پذیرا داده شود، همه آنها برای یادگیری و پیشرفت سازنده و خلاق به فعل درآوردن تواناییهای بالقوه خود «استعداد ذاتی» دارند. (هزینگتون و پارک، به نقل از تهمتن، ۱۳۷۳).
امروزه به والدین توصیه میشود برای شکل دادن به رفتار کودک کمی سختگیرتر و فعالتر باشند. والدین باید حدودی را تعیین کنند و محدودیتهای ناشی از مقرراتشان را برای کودک توضیح دهند و برای کنترل فرزند خود از تنبیه خصومتآمیز استفاده نکنند. (تهمتن، ۱۳۷۳).
۲-۳- تاریخچه ارتباط والدین و فرزندان
ارتباط والدین و فرزندان از جمله موارد مهمی است که سالها نظر صاحبنظران ومتخصصان تعلیم و تربیت را به خود جلب کرده است. خانواده نخستین پایگاهیاست که پیوند بین کودک و محیط اطراف او را به وجود میآورد. کودک درخانواده پندارهای اولیه را در مورد جهان فرا میگیرد؛ از لحاظ جسمی و ذهنیرشد مییابد؛ شیوههای سخن گفتن را میآموزد؛ هنجارهای اساسی رفتار را یاد میگیرد؛ و سرانجام نگرشها، اخلاق و روحیاتش شکل میگیرد و به عبارتیاجتماعی میشود (اقلیدس؛ نقل از هیبتی، ۱۳۸۱).
هر خانوادهای شیوههای خاصی را در تربیت فردی - اجتماعی فرزندان خویشبکار میگیرد. این شیوهها که شیوههای فرزندپروری نامیده میشود متاثر ازعوامل مختلف از جمله عوامل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میباشد (هاردی و همکاران،۱۹۹۳؛ نقل از هیبتی، ۱۳۸۱).
در سدهی بیستم توصیههایی درباره اهمیت محیط درون خانواده برای اجتماعی شدنکودک به عنوان بخشی از نظریههای روان شناختی مطرح شد. تقریبا از دهه ۱۹۲۰ تا ۱۹۶۰نظریههای یادگیری رفتارگرا حاکم بودند. از نظر آنان، کودکان به منزلهلوحی سفید هستند و قدرت والدین برای آموزش آنها بصورت خوب یا به عنوان عاملاصلی قلمداد میشود. نظریههای روانکاوانه بر اهمیت تجربههای اولیهخانوادگی در تعیین پیامد اضطرابهای درونی ساز و کارهای دفاعی و اجتماعیشدن ارزشها تاکید میکرد. از زمانی که انقلاب شناختی به وجود آمد و نظریهیادگیری به عنوان نظریه اجتماعی- شناختی بازنگری شد، به نقش فعال کودکانبعنوان عامل مهم در اجتماعی شدن خودشان تاکید فزایندهای شد و در حال حاضربه صورت روزافزونی بر نقش ادراکهای متقابل والد و کودک در زمینه خواستهها وتصمیمات یکدیگر بعنوان تعیین کننده تاکید میشود. اما هیچیک از اینتغییرات نظری به صورت عمده این فرض اساسی را که والدین تاثیر نیرومندی بررشد ویژگیهای کودکان و سرپرستی زندگی آنها دارند، تحت تاثیر قرار ندادهاست (مکوبی و مارتین،۱۹۸۳).
در طی هفتاد سال گذشته در مورد نحوه تربیت کودک اختلاف نظرهای عمدهای وجود داشت. در سال ۱۹۱۴ به مادران توصیه میشد به دلیل حساس بودن دستگاه عصبی کودکان، آنها را بیش از حد تحریک نکنند و از سال ۱۹۶۰به بعد به مادران آموزش داده میشد که بگذارند کودکان تا جایی که میتوانند همه چیز را بیازمایند زیرا از این طریق میتوانند دنیای اطرافشان رابشناسند. در سال ۱۹۱۴به مادران میگفتند نباید به محض اینکه فرزندشان گریه کرد به او غذا بدهند یا با اوبازی کنند، زیرا با این کار کودکان را لوس میکنند. نیم قرن بعد به مادرانگفتند ترسی از لوس شدن فرزندشان نداشته باشند. اگر مادر همیشه به محض اینکه کودکش گریه کرد به او برسد کودک احساس امنیت و اطمینان میکند. در حالحاضر به حداقل رساندن اضطراب و به حداکثر رساندن راحتی و احساس امنیت کودکیک ساله اهمیت فراوان تری دارد (ماسن،۱۳۸۳).
۲-۴- فرزندپروری[۲۴]
فرزند به عنوان نتیجه فرایند تربیتی خانواده و تأثیر فرآیندهای تعامل والدین و فرزند از دیرباز مورد توجه روانشناسان، جامعهشناسان و رهبران جوامع بشری بوده است. آنها ایمان دارند که برای اصلاح جامعه و بهبود روابط جامعه لاجرم باید به تحکیم بنیان خانواده و اصلاح آن پرداخت. به عنوان نمونه درمانگران انسانگرا شرط شکوفایی کودک را محبت بیقید و شرط به خصوص از جانب مادر میدانند (راجرز[۲۵]، ۱۹۹۰، به نقل از خلیلی، ۱۳۷۸). مک کابی و مارتین[۲۶] (۱۹۸۱) معتقدند که خانواده و شیوههای تربیتی حاکم در آن بر نوجوانان و مسائل و مشکلات آنان، تأثیر مستقیم دارد به طوری که نوجوانان که مشکلات رفتاری هیجانی دارند، کسانی هستند که والدین آنها در ابراز محبت و توجه به فرزندان خود ناتوان بوده و روشهای تربیتی متناقضی داشتهاند.
فرزندپروری فرایند بهره گیری از دانش و مهارت های مناسب برای برنامه ریزی، پرورش و تدارک مراقبت از فرزند است(جان بزرگی و همکاران،۱۳۸۷).
فرزندپروری از دو جزء تشکیل شده است: ۱ –پاسخدهی۲- توقع والدینی
پاسخدهی والدینی، به میزان تعهد والدین برای ایجاد فردیت و خوداطمینانبخشی کودک مرتبط می شود درحالی که والدین سازگاری، حمایت کنندگی و نیازها و مطالبات خاص کودک را درنظربگیرد. توقع والدینی عبارت است از تلاش های والدین برای وادارکردن کودکان به هماهنگشدن با کل خانواده با اعمال نظارت و تلاش های انضباطی است (باومریند، ۱۹۹۱ ؛ نقل از جان بزرگی وهمکاران، ۱۳۸۷). والدین را براساس دو محور پاسخدهی و سطح توقعات، میتوان به چهاردسته تقسیم نمود. محور اول(پاسخدهی) شامل دو زیر گروه است : گروه اول والدینی هستند که دارای سطوح بالای پاسخدهی هستند. این والدین نسبت به نیازهای کودکان خود حساس هستند و نه تنها قادر به شناسایی نیازهای کودکان خود هستند بلکه با توجه به شرایط، پاسخ مناسبی به آن نیازها می دهند. گروه دوم والدینی هستند که دارای سطوح پایین پاسخدهی هستند. این والدین نه نیازهای فرزندان خود را تشخیص می دهند نه پاسخ مناسبی به آن نیازها می دهند. محور دوم(سطح توقعات والدینی)، نیز شامل دو زیرگروه است ،گروه اول والدینی که توقع بالایی دارند. آنها در کارهای فرزندانشان مداخله کرده و آنها را کنترل می کنند و گروه دوم والدینی هستند که دارای سطوح پایین توقع هستند. آنها کنترل کمتری روی فعالیتهای فرزندانشان اعمال می کنند و توقع و انتظار چندانی ندارند. براساس این دو محور باومریند چهار شیوه فرزندپروری را معرفی کرده است(جانبزرگی و همکاران ، ۱۳۸۷) .
فرزندپروری فعالیتی پیچیده و دربرگیرنده رفتارهای خاصی است که یا به طور مجزا یا با هم رفتارهای کودک را تحت تأثیر قرار میدهد. علاقه به بررسی تأثیر والدین بر رشد کودک پیامد طبیعی تئوری رفتارگرایی و فرویدی بود. رفتارگرایان کودک، علاقهمند بودند به این که چگونه الگوهای تقویت در محیطی که کودک در تماس با آن است، منجر به رشد میشد. نظریهپردازان فرویدی در مقابل بحث میکردند که تعیین کنندههای اساسی رشد، زیستی هستند و به صورت اجتنابناپذیری با آرزوهای والدین و خواستههای اجتماعی در تعارض میباشند. در این نظریه فرض میشود که تعامل بین نیازهای لیبیدویی کودک و محیط خانوادگی، تعیین کننده تفاوتهای فردی در رشد کودک میباشد، بنابراین از دو مدل به بررسی کودک پرداخته میشود:
مدل تحلیل روانی: محققانی که اجتماعی شدن را از دیدگاه تحلیل روانی مورد بررسی قرار میدهند تأکیدشان بر روی رابطه هیجانی والد- کودک و تأثیر این رابطه بر رشد روانی جنسی، روانی اجتماعی و شخصیت است. این تئوریها مطرح میکنند که تفاوتهای فردی در رابطه هیجانی میان والدین و فرزندان ضرورتاً باید از تفاوت در نگرشهای والدین ناشی شده باشد (استنبرگ[۲۷]، ۱۹۹۴).
مدل یادگیری: محققانی که به سبک فرزندپروری از دیدگاه رفتارگرایی و یادگیری اجتماعی پرداختهاند، سبکهای فرزندپروری را بر اساس رفتارهای والدینی تبیین میکنند. تأکید آنها بر تمرینهای والدینی متمرکز است تا نگرشهای آنان، تا آن حد که تصور میشود که تفاوتها در رشدونمو کودک، انعکاسی از تفاوتها در محیط یادگیری است که کودک در معرض آن بوده است (همان).
۲-۵-سبکهای فرزندپروری[۲۸]
سبکهای فرزندپروریاز جمله مفاهیمی است که مطرح کننده روشها و فنون برخورد والدین با فرزندان در خانواده میباشد. دارلینگ[۲۹]و استنبرگ[۳۰] سبکهای فرزندپروری را منظومهای از نگرشها، نحوه برقراری ارتباط و روش نگهداری فرزند و همچنین جو عاطفی حاکم بر فضای رفتاری والدین تعریف میکنند. سبکهای رفتاری والدین از سه جنبه مورد بررسی قرار گرفته است. اهداف مربوط به جامعهپذیری، عملکرد والدین در کسب اهداف از سوی فرزندان و جو عاطفی حاکم بر خانواده، منظور از اهداف، نتایج و غایتهایی است که والدین در جریان جامعهپذیری فرزندان خود در پی آن هستند. مقصود از عملکرد والدین نیز،مجموعه کنشهای پدر و مادر در ارتباط با کودک و اعضای دیگر خانواده میباشد و در نهایت منظور از جو عاطفی، مجموعه روابط عاطفی،دلبستگیها و انسجام میان اعضای دیگر خانواده میباشد(دارلینگ و استنبرگ، ۱۹۹۳،بهنقل از عطاپور،۱۳۸۰) نوع سبک فرزندپروری که والدین از خود نشان میدهند بر رشد کودک تأثیر بسیاری میگذارد (بورناستین[۳۱]، ۲۰۰۸)، باوم ریند[۳۲]، مککوبی[۳۳] و مارتین[۳۴]، ۱۹۸۶، به نقل از بورن استین، ۲۰۰۸) در مشخص ساختن چهار نوع سبک فرزندپروری نقش اساسی داشتند. سبک مقتدرانه[۳۵]، سبک مستبدانه[۳۶]، سهلگیرانه[۳۷] و بیتفاوت[۳۸].
مایز[۳۹] و پتیت[۴۰] (۱۹۹۷) سبکهای فرزندپروری را اینگونه تعریف کردهاند: مجموعهای از رفتارها که تعیین کننده ارتباطات متقابل والد- فرزند در موقعیتهای متفاوت و گسترده است و اینگونه فرض میشود که موجب ایجاد یک فضای تعامل گسترده میگردد. سبک فرزندپروری به عنوان مجموعهای از نگرشها به کودک در نظر گرفته میشود که منجر به ایجاد جو هیجانی میشود که رفتارهای والدین در آن جو بروز می کند. این رفتارها دربرگیرنده رفتارهای مشخص، رفتارهایی که در جهت هدف والدین است، که از طریق آن رفتارها والدین به وظایف والدینیشان عمل میکنند، اشاره به تمرینهای فرزندپروری دارد، و هم رفتارهای غیرمرتبط با هدف والدینی مانند ژستها، تغییر در تُن صدا یا بیان هیجانهای غیرارادی میباشد (استنبرگ، ۱۹۹۴).
بیشتر محققانی که تلاش کردهاند محیط فرزندپروریرا توصیف کنند،به مفهومسبک فرزندپروری دیانا بامریندتکیه کرده اند. سازه سبک فرزندپروری، به منظورتفاوت در تلاش های والدین برای کنترل واجتماعی کردن فرزندانشانبه کار میرود(بامریند، ۱۹۹۱۱). دو نکته درفهماین تعریف مهم است: اول اینکه سبک فرزندپروری برای توصیف فرزندپرورینرمال به کار میرود؛ به عبارت دیگر گونهشناسی سبک فرزندپروری، نباید فقطدربرگیرندهی فرزندپروری انحرافی باشد. دوم اینکه بامریند فرض کرده بود کهفرزندپروری نرمال،حول موضوع کنترلمیچرخد ،هر چند که ممکن است والدین دراینکه چگونه فرزندانشان را کنترل ویا اجتماعی کنند،متفاوت باشند،ولی بهطورکلی فرض میشود که نقش اولیه همه والدین تاثیر گذاشتن، درس دادن وکنترل فرزندانشان میباشد (کیسل و لاینز،۲۰۰۱).
علاقه به بررسی تاثیر والدین بر رشدکودک پیامد طبیعی، تئوری رفتارگرایی و فرویدی بود . رفتارگرایان کودک علاقمند بودند که چگونه الگوهای تقویت در محیطی که کودک در تماس باآن است، منجر به رشد میشود. نظریهپردازان فرویدی در مقابل بحث میکردندکه تعیینکنندههای اساسی رشد، زیستی هستند و به صورت اجتناب ناپذیری باآرزوهای والدین و خواستههای اجتماعی در تعارض میباشند. در این نظریه، فرض میشود که تعامل بین نیازهای لیبیدویی کودک و محیط خانوادگی، تعیین کنندهتفاوتهای فردی در رشد کودک میباشد. اکنون دو سوال اساسی در تحقیقات مربوطبه اجتماعی کردن مطرح است: سبک فرزندپروری چه چیزی است؟ و پیامد سبکهایتربیتی متفاوت چه میباشد؟(دارلینگ و استنبرگ،۱۹۹۳). در حال حاضر اجماع نظری مبنی بر اینکه تمرینهای فرزندپروری بر رشد کودکتاثیر میگذارد، وجود دارد، البته مدارک نشان دادهاند رفتارهایفرزندپروری مجموعه رفتارهای زیادی را در بر میگیرد. بنابراین تاثیر یکرفتار والدینمیتواند به آسانی مورد بررسی قرار گیرد. به عنوان مثالممکن است کودکی که به خاطر عملی که انجام داده، سیلی بخورد ولی هنوز نسبتبه والدین احساس عاطفه،مهر و گرمی کند و یا اینکه ممکن است والدین به صورتتکنیکی درست عمل کنند، اما چون عاطفه و مِهر کمی را آشکار نمایند، کودکاناحساس سردی و بیمیلی میکنند. تلاشهای کمی و کیفی برای ارزیابی سبکفرزندپروری بر روی سه مولفه خاص تمرکز کردهاند: رابطه هیجانی، رفتارها وتمرینهای والدین و سیستمهای اعتقادی والدین (دارلینگ و استنبرگ، ۱۹۹۳).
۲-۶- انواع سبکهای فرزندپروری
۲-۶-۱- سبک قاطعانه
سبک قاطعانه(مقتدرانه)، مناسبترین روش فرزندپروری است. والدین مقتدر، درخواستهای معقولی برای پختگی دارند و این درخواستها را با تعیین محدودیتها و اصرار بر اینکه کودک باید از آنها تبعیت کند، به اجرا میگذارند. در عینحال، آنها صمیمیت و محبت نشان میدهند، صبورانه به نقطهنظرهای فرزندانشان گوش میکنند و مشارکت در تصمیمگیری خانوادگی را ترغیب مینمایند. فرزندپروری مقتدرانه، روش منطقی و دموکراتیک است که طی آن، حقوق والدین و کودکان محترم شمرده میشود (ماهر و کمیجانی، ۱۳۸۶).
باوم ریند در سال ۱۹۶۸ والدین دارای اقتدار منطقی را اینگونه تعریف میکند: این والدین همواره در تلاشند تا فعالیتهای کودک را به شیوهی عقلانی و موضوعمدار هدایت کنند. روابط کلامی را تشویق کنند و کودک را در جریان علت و منطق نهفته در روش خود قرار دهند و به ویژگیهای بیانی و ابزاری و نیز استقلال رأی و ثبات قانونمند ارزش می دهند. بدین ترتیب، این والدین در نقاط اختلاف والد- فرزند، کنترل شدیدی را اعمال میدارند اما کودک را در اینباره مقید و محدود نمیسازند. این والدین حقوق ویژه خود، به عنوان یک بزرگسال را شناختهاند، اما علایق فردی و ویژگیهای خاص کودک را نیز مشاهده میکنند. والد مقتدر اَعمال کنونی کودک را میپذیرد، اما برای اَعمال آتی، معیارهایی را نیز تعیین میکند. او برای کسب اهدافش، علاوه بر زور بر استدلال نیز تکیه میکند.او تصمیمهای خود را بر پایه توافق گروه یا امیال فردی کودک بنا نمیکند، در عین حال خودش را نیز از خطا و اشتباه مصون نمیداند و اعتقاد ندارد که تصمیمات او بدون اشتباه هستند (باومریند، ۱۹۷۱).
این والدین کوشش میکنند تا فعالیتهای فرزندانشان را در یک روش منطقی و مطلوب جهت دهند. آنها کودکانشان را به استقلال تشویق میکنند، اما برای فعالیتهایشان، کنترل و محدودیتهایی قرار میدهند. روش کلامی آنها حالت «بدهبستان» دارد و والدین به این صورت با آنها گرم بوده و حالتی مهربان دارند. آنها از فرزندانشان حمایت میکنند و به آنها مسئولیتهای اجتماعی میدهند. رفتار پخته از آنها انتظار دارند، اما در عین حال حقوق آنها را به رسمیت میشناسند و همچنین به فرزندان در بعضی موارد استقلال میدهند و در مورد درخواستها و قوانین، برای آنها دلیل میآورند و در مورد عقاید فرزندانشان پاسخگو بوده و در تصمیمگیریهای خانوادگی آنها را شرکت میدهند (وارنر و برگ، ۱۹۹۷).
در این شیوه والدین ضمن اعطای آزادی به فرزندان خود، برای هدایت آنها مقررات و چارچوبهای روشنی تعیین میکنند و با این که در این چارچوبها قاطع و مصمم هستند، اما مستبد و بازدارنده نیستند. در عین حال آنها برای مقررات وضع شده دلایلی ارائه میدهند. این والدین به نیازها و عقاید فرزندانشان حساسند و آنان را به رعایت مقررات خانوادگی تشویق میکنند (احدی و جمهری، ۱۳۷۸). به زعم باربر، بین و اریکسون (۲۰۰۲) این والدین هم برای رفتار خودمختارانه و هم انضباط ارزش قائلند زیرا معتقدند کنترل منطقی و نیز آزادی حساب شده، موجب میگردد کودکان قوانین و اصول رفتارهای صحیح را درونی کرده و در قبال رفتار و اعمال خود احساس مسئولیت نمایند (احدی و جمهری، ۱۳۷۸). آنها پشتیبان عاطفی قویای برای کودک به حساب میآیند (ماسن، ۱۳۸۳).
در مجموع این سبک یک رویآورد آزادمنشانه و منطقی است که هم حقوق والدین و هم حقوق فرزندان را مشخص میکند و هم برای آنها احترام قائل است (ویس و اسکوارز، ۱۹۹۶، به نقل از اسلمی، ۱۳۸۵). به فرزندان خود استقلال و آزادی فکری میدهند و آنها را تشویق میکنند و نوعیمحدودیت و کنترل را برآنها اعمال میدارند. درخانوادههایی با والدین مقتدر، اظهارنظر و ارتباط اخلاقی وسیع در تعامل کودک و والدین وجود دارد و گرمیو صمیمیت نسبت به کودک در سطح بالاست( ماسن، کانگر و کاگان، ۱۳۷۰). فرزندان این خانواده ازثبات شخصیتی خوبی برخوردارند، اعتماد به نفس و عزت نفس بالایی دارند. در مواجهه بامسائل زندگی پختگی بیشتری نشان داده و برای کنارآمدن با مشکلات بیشتر از شیوه هایمقابله ای متمرکز بر مساله استفاده میکنند( احدی، ۱۳۷۳).
۲-۶-۲- سبک آزادمنشانه
بومریند والدین آسانگیر را اینگونه توصیف میکند: یک والد آسانگیر در تلاش است تا با شیوههای موافق و همسو با تکانهها، امیال و اَعمال کودک رفتار کند. او درباره خط مشی خود با کودک مشورت میکند و قواعد خانواده را برای او توضیح میدهد. او توقع چندانی برای انجام کارهای منزل و رفتار صحیح از کودک خود ندارد؛ بلکه خود را به کودک همچون منبعی معرفی میکند که هرگاه بخواهد میتواند از آن استفاده کند و نه به عنوان عامل فعال که مسئول شکلدهی یا تغییر رفتار کنونی یا آتی کودک است. او به کودک اجازه میدهد که تا حد امکان، خود به تنظیم فعالیتهایش بپردازد، از اعمال کنترل اجتناب میورزد و پیروی از معیارهای مشخص شده بیرونی را تشویق نمیکند. به علاوه، در تلاش است از استدلال استفاده کند و در دستیابی به اهداف آشکار از زور استفاده نمیکند (باوم ریند، ۱۹۷۱).
این والدین با فرزندان خود گرم و بامحبت هستند و تنبیه کمی را برای آنها اِعمال میکنند و خواستههای کمی از فرزندان خود دارند. آنها فرزندان خود را رها میکنند تا رفتار خود را تنظیم کنند. فرزندان این والدین، خوداعتمادی و تکانشگری کمی دارند و فاقد استقلال و مسئولیتپذیری اجتماعی هستند. رفتار این والدین بیشتر پذیرنده، مثبت و غیرتنبیهی است. آنها با فرزندانشان دربارهی تصمیمگیری مشورت میکنند و در مورد قوانین خانوادگی به آنها توضیح میدهند و از اعمال قدرت پرهیز میکنند و فرزندان را به اطاعت از معیارهای تعیین شده توسط محیط بیرونی تشویق نمیکنند. والدین آسانگیر، انتظارات اندکی از فرزندان خود داشته و هیچگونه کنترل و پاسخگویی هم نسبت به آنان ندارند (لایبل و تامپسون، ۲۰۰۲).
خانوادههایی که به سبک آزادمنشانه اعتقاد دارند به صورت افراطی نسبت به فرزندان خود پذیرش و پاسخ دهیدارند، آنها توقعی از فرزندان خود ندارند و نسبت به آموزش رفتارهای اجتماعی فرزندخود سهل انگار هستند. در این خانوادهها نظم و ترتیب و قانونِ کمیحکم فرماست وپایبندی اعضا به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی کم است و هر کس هر کاری که بخواهد می تواند انجام دهد( استین برگ، ۱۹۹۶). این خانواده ها نقطه مقابل خانوادههای مستبدمیباشند. هیچ الگوی تربیتی بر خلاف خانواده مستبد در این خانوادهها وجود ندارد.فرزندانیکه در این خانوادهها رشد کرده اند اساساً لوس و نُنُر از خود راضی و پرتوقع هستند و از دیگران انتظارات بیش از اندازه دارند. تاب و توان مقابله با مشکلاتو ناملایمات و دشواریهای زندگی را ندارند. چرا که اساساً همیشه خواسته هایشان توسطوالدین برآورده شده و شکست و ناکامی را تجربه نکرده اند. بنابراین در برابرناملایمات زندگی به سرعت به روش های اجتنابی مانند اعتیاد متوسل میشوند. شخصیت ضعیف و شکننده، مسئولیت پذیری پایین، عدم قدرت تصمیم گیری و وابستگی به دیگران ازویژگیهای فرزندان تربیت شده در چنین خانوادههایی میباشد( احدی، ۱۳۷۳).
۲-۶-۳- سبک مستبدانه
شیوه فرزندپروری استبدادی با ویژگیهای توقع بالا و پذیرش پایین مشخصشده است.این والدین قوانین خود را به صورت انعطافناپذیری تحمیل می کنند. از نظرتربیتی خشن و تنبیهگرند. با رفتار بد مقابله می کنند و فرزندِ بدرفتار را، تنبیه می کنند. ابراز محبت و صمیمیت آنها نسبت به فرزندان در سطح پایین است. آنها امیالفرزندان رادرنظرنمیگیرندوعقایدشراجویانمیشوند. کودکاندارایچنینوالدینیثبات روحی و فکری ندارند و خویشتن را بدبخت میپندارند. آنها زود ناراحت میشوند ودر برابر فشارهای روانی آسیبپذیرند( هیبتی، ۱۳۸۱). فرزندانی که در این خانواده هاتربیت میشوند رفتاری اجتماعی دارند، مودب، راستگو و دقیق هستند. اما از سوی دیگرافرادی شرمسار، مطیع، دارای هویت وابسته و متکی به دیگران، عزت نفس پایین و حساسیتبالا میباشند. اعمال اخلاقی آنها مبتنی بر ترس و تنبیه میباشد و در حضور عواملتهدیدکننده (والدین) بسیار درستکار هستند، اما به محض دوری از والدین ( تحصیل،اشتغال و …) به راحتی به سوی انحرافات اجتماعی کشیده میشوند؛ زیرا درک درستی ازبایدها و نبایدهای اجتماعی و اخلاقی پیدا نکرده اند( احدی، ۱۳۷۳).
والدینی که از سبک مستبدانه استفاده میکنند نیز متوقع هستند، و برای پیروی نکردن فرزندان و دلیل آوردن آنها مبنی بر دلایل پیروی نکردن، ارزش زیادی قایل نیستند و جمله «همان کاری را که من گفتم انجام بده»، نگرش این دسته از والدین است. در نتیجه، چون آنها انتظار دارند فرزندانشان از دستورات بزرگترها، بیچون و چرا اطاعت کنند، کمتر با آنها به بحث میپردازند. اگر کودک دستورات آنها را انجام ندهد، والدین مستبد به فشار و تنبیه متوسل میشوند (رضوانفر، ۱۳۹۱).
والدین خودکامه و مستبد بر خلاف والدین دموکرات، تحریکپذیر، انعطافناپذیر، زورگو، خشن و نسبت به نیازهای کودکان بیتوجهند. به نظر آنان اطاعت بیچون و چرا یک فضیلت است. کودکانی که والدین خودکامه دارند، کمتر متکی به خود هستند و نمیتوانند به تنهایی کاری انجام دهند یا از خود عقیدهای داشته باشند. بیشتر متمایل به ساکت بودن، مؤدب بودن، خجالتی بودن و از نظر اجتماعی غیر مثبت بودن ودرمانده بودن هستند. آنان معمولاً والدین خود را نامهربان و سهلانگار میدانند و معتقدند که انتظارات و تقاضاهایشان غیرمنطقی و نادرست است. اما از اینکه بخواهند در چنین محیط خصومتآمیزی عرض اندام کنند، میترسند. این وضعیت به رفتار نامناسب، تعارض و روان رنجوری که غالباٌ در چنین کودکانی یافت می شود، منجرمیگردد (هترینگتونوپارک،۲۰۰۸).
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 11:06:00 ب.ظ ]
|