نگارش پایان نامه درباره :مبانی تدوین الگوی اسلامی ایرانیِ سیاست جنایی- فایل ۱۱ |
مغایرت با مبانی، منابع و ساختار شرعی
سیاست جنایی ایران
تسرّی مصائب معرفتشناختی مدرنیته به علوم انسانی مدرن، از جمله سیاست جنایی غربی
۱
ناهمسویی با ساختار تقنینی، قضایی و اجراییِ
نظام حقوقی ایران
حاکمیت عقل ابزاری بر سیاست جنایی غرب
در میدان نوسان راهبردهای پلیسی و کیفری
۲
ناهمسویی با اقتضائات عرفی جامعه ایرانی،
خصوصاً جامعه شناسی جنایی ایرانی و جامعه شناسی کیفری ایرانی
ایدئولوژیمداری در لفافه عقلانیتمحوری
۳
عوامگرایی در لفافه نخبهگرایی؛
انحراف از دموکراسی
۴
تناقض آزادیگرایی افراطی با رسالت ذاتی سیاست جنایی در حمایت از ارزشهای اخلاقی
و نه فقط ارزشهای اجتماعی
۵
ضعف تضمین اخلاقی و حقوقیِ قانونمداری
به محض اقتضای ملاحظات سیاسی و مدیریتی
۶
فصل سوم:
نقد سیاستگذاری جناییِ پیرو گفتمان فقهیِ سنّتی
مبحث اول: چالشهای ذاتی
اندیشهها از آسمان فرود نمیآیند. بلکه همواره بازتاب آشکار وضعیت اجتماعی، تاریخی و کم و بیش همخوان با آنها هستند و، به محض آن که موضوع اندیشیدن شوند، تحت تأثیر دینامیسم و خودتحولیِ درونی اندیشه، به کیان مستقلی، که دارای ساختار ویژهای است، یعنی به «اندیشهی نظری» تبدیل میشوند. دشوارهیایدئولوژیکِ هر اندیشهی نظری اجتماعی تاریخی، فرار از اکنونِ همواره بغرنج، به سوی جستوجویآیندهی کمچالشتر و معقولتر است. برای آشکار ساختن دشوارهیایدئولوژیکِ گفتمانهای رایج پیرامون سیاست جنایی اسلامی، ضروری است نخست به تحلیل تکوینی- ساختاریِ اندیشه های نظریِ مبنآیاین گفتمان بنگریم و آن را به نقد کشیم؛ همچنان که علاوه براین باید به تحلیل اجتماعی و تاریخی جوامع مسلمانان کهاین اندیشه را تکوین داده است نیز بپردازیم.
اما چرا و به مجوزی به چنین مقوله مهم و مقدسی میپردازیم و عقل را مجاز به نقد دشوارههای ایدئولوژیکِ فقه جزایی و فقه و حتی کل سنت فکری کلاسیک معرفت دینی میدانیم؟ تحول فهم انسان از مذهب مثل تحول فهم او نسبت به سایر پدیده ها اجتنابناپذیر است. بااین وجود، از آن جهت که مرز بین بازسازی و تحجّر و تحریف و تلفیق اندیشه دینی بسیار ظریف و مبهم و خطیر است، اما «اصلاحگری در اندیشه دینی» سنگ بنای ایجاد تمدن اسلامی است و باید کوشید مرزهای تاریک مذکور را با برافروختن چراغ روشنبخشِ عقلانیت، تا حد امکان شفاف و دیدنی کرد. بازسازی اندیشه دینی، همین غایت را دارد. یکی از محققان «بازسازی اندیشه دینی» رااینگونه وصف می کند: «گرفتن و ارائه دادن تلقیهای نوینی از متون دینی به گونه ای که هدف آن توانمندسازی اندیشه دینی، محتوای قابل نقد عقلانی و انجام آن در عین حفظ خلوص و اصالت فکر دینی است.»[۳۱۱]. روشنفکران دینی براین باورند که انحطاط فرهنگ و تمدن اسلامی زمانی آغاز شد که نهضت عقلگرایی معتزله و عدلیه توسط جریان اشاعره و اخباری درهمشکسته شد. روشنفکری اسلامی در واقع ادامه همان جریان عقلگرایی معتزله و عدلیه و صدالبته عقلانیتِ شیعیِ ناب است[۳۱۲]. قرآن کریم بارها بر تعقل تأکید کرده و از منتقدان خود خواسته که بر گفته خود «برهان» بیاورند.
بااین حال، نواندیشی دینی درایران درخت تنومندی نیست و بلکه نهالی در کوران رشد است همراه با افت و خیزهای فراوان. در کناراین نهال، رقیب سنتیِ روشنفکری دینی، روشنفکری عرفی است که چونان درخت تنومندی است کهن و پرمیوه؛ میوههایی هم مطبوع و هم سمّی. آنچه نهال روشنفکری دینی را بیش از پیش به مخاطره میافکند، سیاستزدگی، غلبه فرهنگ شفاهی و نامنسجم و ژورنالیستی و بدتر از همهایدئولوژیک، بر فرهنگ کتابنویسی، ضعف نقد سنتگرایی افراطی، بسط قدرت جریانهای فکری و سیاسی و علمیِ عقلستیز و بیتوجه به عرف و اجتماع و گفتمانمحوری بر تئوری و عملِ روشنفکری دینی در عملیات فکری، و رنجوری از ناسازگاری و ناتوانی در ارائه ساختارهای منسجم و روزآمد و علمیِ فرارونده از بنبستهای سنتگرایی و دستیابنده به توان تولید «علم دینی» است.
اما واقعاً به طور کلّی چگونه میتوان «علم دینی» برساخت؟ الگوی شفاف نحوه تعاملبخشی میان عقل و نص و عرف و دانش در علوم دینیِ مدّ نظر، چیست؟ در منطق نظری بازسازی فهم دینی، شاخص های بازسازی، عوامل بازسازی، و موقعیت اجتماعی گفتمانهای مختلف بازسازی در میان جریانهای روشنفکری دینی و تولید علوم دینی درایران، لبنان، مصر و دیگر کشورهای صاحبنامِ جهان اسلام دراین عرصه چیست؟ به طور خاص، چگونه میتوان «سیاست جنایی اسلامی» را به شکل یک علم دینی طراحی کرد تا دیگر دست از یکسانپنداریِ سیاستهای حاکم بر فقه جزایی با سیاست جنایی اسلامی برداشته شود؟
بی تردید، رمز ماندگاری و تداوم اقتدار نظامهای سیاسی و سامانههای فکری و خصوصاً منظومههای معرفتی و سیستمهای طراحی و تحول دانش، تشدید و تغلیظ قدرت سختافزاریِ آنها نیست و بقای آنها منوط به امکان تولید مثل و بازتولید آن در شرایط گوناگون محیطی است[۳۱۳].این امکان به واسطه «راهبرد بازتولید گفتمانی» و در پی آن، بازتولید ساختاری کارآ و نسلی وفادار در مقاطع مختلف و در محیط اجتماعی به دست می آید. بدینسان، استقرار امنیت نرم، که بسیار مهمتر از امنیت سخت است، در جامعه کنونی اسلام وایران منوط به بازتولید گفتمانیِایده «سیاست جنایی اسلامی» در شرایط نوین جهانی است.
آرمانگرایی افراطی و ضعف واقعبینی که به نظر میرسد ازایرادهای بزرگ رویکرد سنتی به گفتمان سیاست جنایی اسلامی است، یک استنباط خودبسندهایجاد و همان را دنبال می کند که با واقعیات تئوری و عملی تناسب چندانی ندارد. اما اگر بپذیریم که آرمانگرایی و ارزشمحوریِ اعتدالی، چیزی است که قرار است به آن دست یابیم و واقعیت چیزی است که با آن سروکار داریم، ضرورتی ندارد یکی را به نفع دیگری از میدان بهدرکنیم. از آنجا حوزه سیاستگذاری، حوزهای دارای مؤلفه های هم واقعشناختی و هم ارزشگرایانه، ادعاهای رایج پیرامون سیاست جنایی اسلامی را نمی توان وضعیت مطلوبِ دانش و معرفتِ سیاست جنایی اسلامی دانست. حال اگرچه پروژه اصلاح در ارزشها و آرمانهایی که به حوزه های کلی شکل گیری بافت فکری حکمرانان و مردمان مربوط است، امری بسیار مشکل و پیچیده است و برخورد آرمانی با واقعیتها هم امری معطوف به هدف نیست[۳۱۴]، اما نباید دلسرد شد و باید کوشید توازن میان ارزش و واقعیت را در گفتمان سیاست جنایی اسلامی برقرار کرد.
این توازن مطلوب، در گفتمان فعلیِ سیاست جنایی اسلامی آنچنان که باید، وجود ندارد؛ همچنان که در گفتمان دانشگاهی و علمیِ سیاست جنایی (تألیفات، کنفرانسها تقریرات دانشگاهی و ادبیات موسوم به علمی) نیز مفقود است. آن هنگام که نقد غیرروشمند یا نقدایدئولوژیک مطرح می شود، درایران دوقطبیهای برجستهای رخ مینمایند. در یک سویاین دوقطبیها، نگرشهایی قرار میگیرند که گاه علوم جنایی غربی و سیاست جنایی غرب را همچون امری کفرآمیز و شایسته تکفیر میدانند و مینامند. گاه نیز در قطب مخالف، دفاع یا شیفتگیهایی پدیدار می شود که گویی بحث از علوم انسانی اسلامی [خصوصاً علم سیاست جنایی اسلامی] همانا بحثی است که خودِ بحث قداست دارد[۳۱۵]. واقعبینانه به نظر میرسد هنگامی که علوم انسانیِ موجود، بیماریای را ذکر می کنند یا تشخیص می دهند، به دلیل مجهز نبودن دانشمندان یا سازمان دانش یا کلیت نظام دانش (اعم از نرمافزار و سختافزار دانش) و به دلیل غوطهور بودناین سازمان در گفتارهایی سراپا تناقضآلود یا فهم نشده و به خاطر کاربردهای غلط و آشفتهی مفاهیم و نهادهای فقهی و مفاهیم و نهادهای شرعی (با تأکید بر تفاوتاین دو)، اشتباهات بسیاری در گفتمان موجود پیرامون سیاست جنایی اسلامی به ویژه در ادبیات پژوهشی کشورمان رخ داده است. تدوین الگوی اسلامی- یرانیِ سیاست جنایی بدون رفعاین موانع ناممکن است.
امروزه اگر کسی مدعی وجود «علوم انسانیایرانی» شود، ره به خطا رفته است. زیرا آنچه به عنوان علوم انسانی در گذشته بوده است، امروزه دیگر در اختیار نیست. حوزه های علمیه ما که روزگاری نه چندان دور – دوره قاجاریه و شیخ انصاری به قبل – برای پاسخگویی به آموزههای علوم انسانی و یه ویژه نحلههای ایدئولوژیک آن، به آموختن صورتهایی ازاین علوم و یافتن برداشتهایی از آن روی آوردند، امروزه تا حدودی خود در درون پارادایمهای همین علوم، قرار گرفتهاند؛ فهم حدیث را از هرمنوتیک میجویند و یا نظام آموزشی خود را بر مبنای واحد درسی تنظیم کرده و از طلاب امتحان به عمل میآورند؛ دیگر صدراشناس و بوعلیشناس نمیپرورند. اگرچه ورود فقها به حکومت، فقه را درگیر عرصههای زندگی اجتماعی کرد، اما هنوز در فضای کلی حوزه،این ورود آن طور که باید و شاید، مخصوصاً از جانب مراجع معظم تقلید محقق نشده است. هنوز اغلب مجتهدان برجسته، موضوعات مورد تدریس خود را همان موضوعات سنتی قرار داده اند و کمتر دیده میشود به مباحث غیرسنتی نظیر مدیریت سیاست کیفری اسلامی – که کل فقه جزایی بخش کوچکی از آن است – بپردازند.این امر ممکن استاین نگرش ناصواب را دامن زند که گویی اسلام و فقه شیعه پاسخی برآیاین مسائل ندارد و تنها حقوقدانان توان اظهارنظر دراین زمینه را دارند. در سیاست جنایی اسلامی، گفتمان حوزه و دانشگاهها و اساتید فقهمشرب نیز متمرکز براین است که دریابند و بفهمانند شارع در فقه جزایی چه سیاستهایی را دنبال می کند؟ امااین وضعیت را هرگز نمی توان «سیاست جنایی اسلامی» نامید. توصیف علل و حکمتهای احکام فقه جزایی، «سیاستهای حاکم بر فقه جزایی» است، نه سیاست جنایی اسلامی. چه، سیاست جنایی همانا معرفتی است مستقل و با ماهیت میانرشتهای و دارای اصول و مبانی و هنجارهای مخصوص به خود.این روال نامیمون که هر علمی و هر نظریهای که غربیها ابداع کردند بخش چشمگیری از اساتید متفقّه حوزه و دانشگاه فوراً دست به کار میشوند کتب و مقالات و سخنرانیهایی منتشر سازند که اثبات کند یا ما هم هزار و اندی سال پیش همین ابداعهای ظاهراً غربی را در اسلام داشتهایم، و یا بهاین دستاوردهای علمیِ غربی به چشم شبهاتی بنگرند که باید به آن پاسخ گفت تا استقلال و حرمت کیان اسلام حفظ شود. و یا دست کم، نصوص وحیانی و روایی اسلام را در ظرف آن نظریه ها و مدلهای غربی مینهند و آن را مثلاً سیاست جنایی اسلامی مینامند؛ یعنی اسلوب و روش را از غرب میگیرند و محتوا را از نص دین؛ واین هرگز نظریهپردازیِ دینی محسوب نمی شود. به جهت همین تنبلی در تولید علم است که در علوم انسانی جدید، ما دارای مکتب و هویت خاصی نیستیم؛ مثلاً نمیتوانیم بگوییم مکتب دانشگاه تهران یا مکتب دانشگاه شهید بهشتی؛ به گونه ای که در سطح جهان یا حتی منطقه، با ممیزات خاصی، نظریه یا روشی برای عرضه کردن داشته باشند.این در حالی است که مکتب شیکاگو، مکتب فرانکفورت و مکتب سوربن، وجود دارند. همچنان که در بخشِ مطلوبِ و افتخارآمیزِ علوم اسلامی نیز مکتب حوزه علمیه نجف و مکتب حوزه علمیه قم میدرخشند.
گفته می شود فقه در لسان ائمه معصوم(ع) شامل همه احکام عقل عملی، از جمله اخلاق و غیر آن بود. اما به تدریج و در کاربردهای متأخر به «احکام شرعی ظاهری» تخصیص یافته است[۳۱۶]. حکم ظاهری در مقابل حکم واقعی است و منظور فقیهان شیعه از واژهی «ظاهری»، التبه، تأکید بر ماهیت «ظنی» و غیرقطعی احکام شرعی است. پس امروزه و در کاربرد متأخر فقه، «افعال متکلفین» موضوع عمومی فقه است. فقه می کوشد شریعت را از منابع کشف کند. شریعت، مکشوف است و معصوم؛ ولی فقه نه. از آنجا که بشر در فقه دخالت میکند ممکن است خطا در آن راه پیدا کند. پس فقه همانا یک دانشِ دستساز بشر است، دانشی است برای استنباط حکم شرعی یا استنباط احکام شریعت و در طول تاریخ توسط اندیشمندان بهاین منظور که کاربرد استنباطی خودش را داشته باشد ساخته شده است. سعی فقهاین است که دراین استنباط کمترین خطا و بیشترین کاربری را تولید کند واین همانا کارویژهی فقه است.
حال برای تحلیل و نقد رویکرد سنتی رایج به گفتمان سیاست جنایی اسلامی، ابتدا لازم است ماهیت و هدف و اوصاف فقه را واکاوی کنیم در سنجش کارکردهای فقه، تواناین معرفت دینی در برونداد روشهای سیاستگذاری را بسنجیم؛ زیرا سیاست جنایی اسلامی در گفتمان رایج، حول فقه میچرخد. پس ضرورت دارد بدانیمآیا فقه که هسته گفتمان موجود پیرامون سیاست جنایی اسلامی است،آیا هدف و توان سیاستگذاریِ کلان اجتماعی دارد؟آیا امکان بسیج ذخایر سنت فقاهتی ما برای حل مسائل سیاست مدرن وجود دارد؟ یا همچنان، باید دوگانه طرد تجدد یا طرد فقاهت را برگزید؟ منطق تحقیق عملی، رادیکالیسمِ ناظر به طردهای دوگانه را، قبل از هرگونه سنجش از امکانات فقه سیاسی، دور از احتیاط عقل میداند[۳۱۷]. چنین مینماید که اگر ماهیت چنین رابطهای به طور مستمر از دو سوی مذهب و سیاست مورد بازاندیشی قرار نگیرد، چه بسا هر دو را در دام تضادها و تهدیدهای دو جانبه قرار میدهد. ماهیت و چالشهای مدرن فقه، دلیل اصلیِایجاد امید به طرح دیدگاه های آکادمیکِ اسلامی در باب دین و سیاست در فضای پرالتهاب وایدئولوژی زدهی جهان کنونی است.
دانش فقه می تواند به حاکمان و شهروندان مسلمان یاری دهد تا آن نوع از زندگی عمومی را که میخواهند در چارچوب فهم موجّه از شریعت بهدست آورند. وظیفهی فقه، به طور کلی، جریان احکام نص در تاریخ است و سیاست نیز، غالباً، وجه تاریخی دارد. بنابراین دانش فقه سیاسی دستگاهی معرفتی است که یک سر آن به امرایمانی و نصوص ثابت قدسی وصل است و سر دیگرش به امر سیاسی که، بالذات، متغییر زمانی، مکانی، قومی و نژادی است بسته است. دانشی است که سر در آستان ثبات و پای در چنبر تغییر دارد. تغییر و ترمیم نهادها و قوانین سیاستگذاری اجتماعی نیز فینفسه هیچ تعارضی با اصول مذهب و کلام و فقه سیاسی جوامع ندارد. برجستهسازی وجوه ثابت و متغیر در دستگاه فقه سیاسی از یک سو، و از سوی دیگر، تحلیل رابطه ثابت و متغیر، نظریه و عمل، در فقه سیاسی شیعه است[۳۱۸]. امااین ارزیابی به فهم دو چیز بستگی دارد: یکی، فهم حضور معمایی فقه سیاسی در جامعه پیچیده امروز؛ و دوم، فهم بنیاد مذهبی سیاست مدرن در جهان اسلام. سیاست از دیدگاه شریعت اسلامی، در عین حال که ملزم به اجرای احکام شرعی است، همچنین، ملزم به پاسداری از حقوق انسانها نیز هست. تجربه دنیای جدید نشان میدهد که جمعاین دو نه تنها ممکن است، به اعتبار تاریخ اندیشهی سیاسی ناگریز هم هست. اما، مسئله اصلی کیفیت و ظرافتاین همزیستی تعیین کننده است؛ اندیشهی میانهای که از لغزش به منتهیالیه احیاگری[۳۱۹] دوره میانه یا دینستیزی دوره مدرن صیانت کند.
تحلیل جایگاه دین و جامعه دینی در نظام دموکراتیک، به معنای ارزیابی موقعیت دموکراسی در جامعه دینی با تکیه بر امکانات معارف اسلامی خصوصاً دانش فقه است. تأکید ما بر آن دسته از ارزشهای اخلاقی است، که قواعد فقه اسلامی توجیهی دینی بر آن ارزشها تدارک دیده است و همین ارزشها هستند که بنیادی دینی برای مردمسالاری در جامعه امروز محسوب میشوند. حال، با توجه به اهمیت تقابل آزادیگرایی با دیدگاه های آزادیستیز، بنیادگرا و امنیتگرا، چالشهای سیاستگذاری فقهمدار خصوصاً از جهت تحدیدهای آزادی و موضع نابرابرِ فقه در قبال مخاطبانش به شکل تفاوتگذاریِ جنسیت، عقلی، دینی و… پررنگ است؛ تا بدانجا که برخی اسلامپژوهانِ روشنفکر گفتهاند: «میتواناین عصر را عصر بحران دموکراسی و همزمان بحران فقه سیاسی درایران و اسلام دانست»[۳۲۰]. پس باید کوشید دست کم برخی وجوهاین «مسأله» برجسته و تحلیل شود.
حل مشکل دوگانه «فهم دین» و «فهم سیاست» در گرو فهم دقیق نصوص اسلامی، عقاید اسلامی، سنت سیاسی مسلمانان و دگردیسی امر سیاسی در جوامع اسلامی و به اعتبار مدرنیته است. ضرورت توجه به ساختارهای اجتماعی و جوانب عرفی به موازات اصول اسلامی مهم است. جاحظ، قرنها پیش بیان کرده بود با وجود آن که دانش انسان مانند هر عمل دیگر او مترتب بر اراده است، اما انسان قادر به سیطره مطلق بر عملیات فکرش نیست. اراده کاری جز حصر آگاهی در موضع خاص ندارد – که حکمای اسلامی از آن به «حیث التفاتی» آمیخته به خواست و اختیار تعبیر میکنند – اما کیفیت عمل نقد و فرایند استحصال دانش خارج از نطاق اراده بوده و به ساختار اجتماعی محفوف به قدرت وابسته است[۳۲۱]. تفسیر جاحظ از دانش، نتایج روش شناختی مهمی دارد؛ نخست آن که دانشهای اسلامی را نه در استقلال خود، بلکه با تکیه بر مفاهیم روزمزه ارزیابی میکند که آمیخته به نوعی روابط قدرت است و ثانیاً بر ساختار مکانی و زمانی معرفت در تمدن اسلامی تأکید دارد. بی شک، آنچه تمدن اسلامی را ساخته و چنین فرهنگی را پرورده است، جدال انسان مسلمان با واقعیت زندگی از یک سو و گفت و گوی او با نصوص دینی از سوی دیگر است[۳۲۲]؛ مناقشه فیزیک و متافیزیک: واقعیت و آرمان. برای حل، یا دست کم تقلیل تنش میان واقعیت و ارزش، نمی توان ارتباط بین متون وحیانی و روایی با جامعه مدرن را بر یک تفسیر لفظی مبتنی ساخت، بلکه باید بر تفسیری از روح و مقاصد کلی شریعت زبان خاص متون استوار ساخت. تفسیر سنّتی نه وفادار به دین است و نه قادر به انطباق شرع با وضعیتهایی که دائماً در حال تغییرند.این در حالی است که وائل بن حلاق میگوید: «یکی از ویژگیهای برجسته اصول فقه (تئوری حقوقی) ما قبل مدرن، توجه زیاد به تفسیر لفظی قرآن و سنت است. چنبره آموزههای فقهی اثباتی که اذهان فقها و قضات مسلمان را در خود فرو برده است، آنقدر محکم است که می تواند هرگونه تفسیری را که در پی بازخوانی فقه باشد، به حاشیه براند.»[۳۲۳].
تعارض ناشی از نفوذ عمیق اصول فقه سنتی و جذابیت مفاهیم ضرورت و مصلحت به در نوشته های پارهای از علمای متأخرکه دیدگاه های محمد عبده و رشید رضا را جذاب یافتهاند، به وضوح منعکس است[۳۲۴].اینان منابع شرع – به معنای درست کلمه و خصوصاً از جهت حاکمیت عقل بر دیگر منابع – انعطافپذیر، غنی و پاسخگو نسبت به مصالح انسان و شرایط تحولیابنده اوست. ازاین رو همانطور کهاین اندیشمندان منتقدِ متعهد، اقتضائات و شرایط عصر خویش را در استنباط ملحوظ کردند و احکامی متناسب با نیازهایشان به دست دادند، نسلهای بعدی نیز میتوانند در احکام مزبور در پرتو شرایط و سبز فایل بازنگری کنند. در همین راستا است که تلاشهایی انجام شده است. برای مثال، دکتر اصغر افتخاری با تبیین برخی آموزههای اسلامی پیرامون «امنیت» در دوله الرسول (ص) نظریهای در باب «امنیت اسلامی» ارائه داده است که اگرچه کاملاً سنتی است اما بسیار جذاب و قابل استفاده برای تدوین الگوی اسلامی/ایرانیِ سیاست جنایی نیز هست. وی نشان داده نظریهاش نشانگر برپایی امنیت اسلامی در حکومت پیامبر (ص) بر سه رکن اصلی است: ۱- جمع بین مرزهای اعتقادی و حدود سرزمینی، ۲- جمع بین مصالح دینی و منافع سرزمینی، ۳- جمع بین حکمرانی و رهاییبخشی. در مقابل، نشانگان ساختاری امنیت در جامعه مسلمان صدر اسلام، عبارتاند از: ۱- وسعت، ۲- عمق معنایی، ۳- اخوت، ۴- عبودیت، ۵- همگرایی[۳۲۵]. مهمترین ویژگی ساخت سیاستگذاری اجتماعیِ دولت نبوی در مقایسه با قبل اسلام، گذر از سلطه به مسئولیت است.این تحولِ پارادایمی، آثار مثبت بیشماری در حکومت و ملت اسلامی به بار مینشاند. از جملهاین که، با مقایسه حاکمیت گفتمان مسئولیتمحور بر نظام سیاستگذاری اجتماعی، در مقایسه با گفتمان سلطهمحور و توتالیتر، به روشنی مشخص می شود که هر چه مقررات حقوقی یک کشور با مذهب و اعتقادات قلبی سازگارتر باشد، از نظر روانی به نفع دولتها نیز هست؛ زیرا اولاً دولت مجبور نیست برای وادار ساختن مردم به اجرای قواعد، هزینهای صرف کند، چرا که مردم خودبه خود به آنها عمل می کنند؛ ثانیاً قوه قضائیه کمتر با قانونشکنان مواجه می شود. بیجهت نیست که قوانین گاه در عمل رنگ و بوی مذهبی به خود گرفته اند[۳۲۶].
فرم در حال بارگذاری ...
[شنبه 1400-08-08] [ 10:04:00 ب.ظ ]
|